⋮حسٻن؏ براۍ ما
⋮هموں دور برگردونیھ کھ
⋮وقتے از همھ عالم و آدم میبریم..
⋮برموڹ میگردونھ به زندگے
⋮بھ مسیر ــ ⃟♥️. . ؛
#حسینجان...
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
تنھا کار من شدھ همین!
کھ فقط بگویم به تو از دور سلام🖐🏽💔(:
کاش یڪ بار هم میشد کھ بگویم
سلام آقا کھ الان رو بھ #روتونم🚶🏻♂. . .
#کربلا
#لشکرحسین
@Childrenofhajqasim1399
یه شب خواب دیدم/
همه بهم دیگه میگفتن امام زمان(عج) ظهور کرده📢
توی خواب به قدری همه چی قشنگ شده بود که وقتی بیدار شدم دلم میخواست دوباره بخوابم و همون خواب رو ببینم:)
اون خواب یکی از شیرین ترین خوابهام بود.
کی میشه واقعی بشه؟ :/
فکر کنین اخبار یهو بگه یه خبر هماکنون به دستمون رسید
خبر رسیده آقا ظهور کردن:)
#قشنگیات
#انتظار
-------•|📱|•-------
@Childrenofhajqasim1399
چرا ما دانش آموزان درس نمیخونیم؟😆
چون ما اصلا وقت نداریم حالا میگین چرا؟
بیاین یه بررسی باهم داشته باشیم!
خب! ما توی سال 365 روز داریم که اگه تعطیلات تابستون رو ازش کم کنیم،میمونه 275 روز!
حالا از این 275 روز تعطیلات آخر هفته یعنی پنجشنبه و جمعه رو کم کنیم…
میمونه 180 روز تا اینجا حله؟
از اونجایی که ایرانی هستیم 30 روز هم تعطیلات عاشورا و عید نوروز و…
در نظر میگیریم که خب تعطیله دیگه😌
میمونه 150 روز!
حالا از اونجایی که خواب خیلی مهمه مخصوصا برای ما که در سن رشدیم
گیریم ما هرشب فقط 7 ساعت بخوابیم!!
میشه 106 روز!این ینی چی؟!
یعنی فقط میمونه 44 روز!
حالا 7 ساعتم بزاریم برای شام،نهار،صبحانه و دستشویی که محل تفکره فقط میمونه 32 روز!! باورتون میشه!!!)
حالا از اونجایی که انسان نیاز به استراحت داره….
فقط 4 ساعت هم میزاریم برای اینکه یه چرخی تو نت بزنیم،اینستا چک کنیم،یه هوایی بخوریم اینا!!
میمونه فقط 27 روز!
17 روزم میزاریم برای اینکه میریم گردش یا عروسی تولدی مهمونی
چند روز میمونه؟!
فقط 10 روز
حالا از اونجایی که انسانیم و ممکنه بعضی وقتا ناخوش احوال باشیم؛یا چه میدونم مریض باشیم و کلا امکان درس خوندن نباشه؛
9 روزم میزاریم برای اینا میمونه”یک”روز😃
اون یک روزم تولدمونه☺️🥰
انتظار ندارید که روز تولدمون درس بخونیم؟!
حالا دیدید که وقت نداریم؟!
پس بس کنین سرزنشهاتونو😁
#بخندمؤمن
#مدیر
🤣@Childrenofhajqasim1399🤣
جوࢪےزندگےڪن!'
ڪہ دشمن بࢪای نبودنت جون بِڪَنہ!
نـه براۍ بودنت
•.
- یهوقتمُھرهیدشمننباشیم!🚶🏻♀
#مدیر
#حواستهست؟!
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@Childrenofhajqasim1399
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
•Γ🌱❤️
❤️| #حضرت_عشق
•
با تو از مࢪگ نداࢪم
بخدا واهمہ ای
جانمان پیشڪش
سیدنا خامنہ اۍ
#رهبرم_سید_علی
#رهبرانـه💗
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
⭕️ استاد دانشگاه ؟
❌ظریف میخواد استاد دانشگاه بشه ؛ جمهوری اسلامی عزیز، متوجه این خطر هستی؟ از برجام خطرناکتر تکثیر تفکریه که برجام رو به وجود آورد
🚫اگر برجام ۸ سال کشورو عقب انداخت، تکثیر تفکر وادادگی ایرانو نابود میکنه
✍ علی بیطرفان
#سیاسی
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️اینه که روی سند ۲۰۳۰ انقدر اصرار دارند...
فقط میتونم بگم که
[ خدایا ، رهبرمون رو حفظ کن🤲🏻
#رهبرانـه
#سیاسی
#روحانی
@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_هفت شهلا و شهرام زدند زیر خنده. من با صدای بغض کرده گفتم: آن روز همه
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_هشت
آن شب جاده ی شاهین شهر به اصفهان تمام نمی شد.بیابانهای تاریک بین راه وحشت مرا چند برابر کرده بود. فکرهای زشتی سراغم می آمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را می لرزاند. مرتب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را صدا میزدم تا خودشان محافظ زینب باشند. به جز نور چراغهای ماشین، جاده و بیابان های اطرافش تاریکی و ظلمت بود.
وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه ها گذاشت. آن مجروح سفارش های زیادی درباره ی #نماز و #حجاب و#درس_خواندن و #کمک به جبهه ها کرده بود که همه ی ما سر صف به حرف های او گوش کردیم. تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند.
وجیهه راست میگفت. مجروحی به اسم عطاالله نریمانی، یک مقاله درباره ی خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای همکلاسی هایش گذاشته بود. ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. ماشین هر چه میرفت به اصفهان نمیرسیدیم. چقدر این راه طولانی شده بود! من #هراسان بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. خدا خدا میکردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم، اول به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم. دیر وقت بود و نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند. من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم و داخل بیمارستان شدیم.
اول دلم نیامد سراغ اورژانس بروم. به هوای اینکه شاید زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد، به بخش مجروحین جنگی رفتم و همه ی اتاق ها را یکی یکی گشتم. مادرم و بچه ها در راهرو منتظر بودند. وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم، با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول اورژانس دادم: دختری #چهارده_ساله ، خیلی لاغر، سفید رو با چشمانی مشکی، قد متوسط با #چادر_مشکی، روسری سرمه ای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب مجروح تصادفی با این مشخصات نداشتیم.
اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت های اورژانس، مریض های بدحالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود. چند مجروح تصادفی هم با سر و کله ی خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم: خدا به داد دل مادرهایتان برسد که خبر ندارند با این وضع اینجا افتاده اید.
آنها هم مثل بچه ی من بودند، اما پیش خودم آروز کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود. فکر اینکه نمی دانستم #زینب_کجاست ، دیوانه ام می کرد...
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد....
🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀
🌹#داستان_کوتاه
ابن عبّاس گويد: من و سلمان در زير درختى نشسته بوديم؛ سلمان شاخه درختى را كه برگهايش خشك شده بود، جنباند و همه برگها به زمين ريخت.
جناب سلمان فرمود: اى ابوعثمان ، از من نمىپرسى كه چرا چنين كردم؟
گفتم: سبب اين كار چه بود؟
فرمود: با پيامبر (صلّىاللّهعليهوآلهوسلّم) در زير اين درخت نشسته بوديم، آن حضرت چنين كرد كه من كردم و سپس به من فرمود: اى سلمان ، از من نمیپرسى كه چرا چنين كردم؟!
من عرض كردم: يا رسول اللّه، سبب چه بود؟
حضرت فرمود: مؤمن چون آنطور كه دستور داده شده وضو بگيرد و بعد از آن نمازهاى پنجگانه شبانه روز را بجاى آورد، گناهان او بريزد همانند اين برگها كه از اين درخت فرو ريخت .
آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:
و اقم الصلوة طرفى النّهار و زلفا من اللّيل ... . (هود/۱۱۴)
و بپاى دار نماز را هر دو سر روز و پارههايى از شب...
📙(تفسير منهاج الصادقين،ج۴ص۴۶۲).
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
🌼متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب
✍️این جوانمرد، همیشه با وضو بود.میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. میگفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما مابقی پولت.» عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
"شهید عبدالحسین کیانی" همان ''جوانمرد قصاب'' است! روحش شاد🥀🥀
#خواندنی
#جوانمرد_قصاب
#شهید_عبدالحسین_کیانی
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399