eitaa logo
آمال|amal
362 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ که اگه کارهای ساده و پیش پا افتاده رو هم با نیّتی امام زمانی انجام بدیم،جزو زمینه‌سازان ظهور به حساب میایم؟! @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_دوازده آن روز آقای حسینی به من قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال ز
... 🌲🍃 از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر، زینب را میشناسد و می تواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند. من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم، ولی فکر میکردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند. اما بعدا فهمیدم که زینب برای مشورت در و در مدرسه و بسیجو جامعه زنان، مرتب با آقای حسینی و خانواده اش در ارتباط بود. مادرم و شهلا و شهرام در خانه ماندند و من همراه آقای روستا به خانه ی امام جمعه رفتم. من همیشه زن خانه نشینی بودم و همه ی عشقم و کارم رسیدگی به خانه و بچه هایم بود؛ خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم. روی زیادی هم نداشتم. همه ی جاهایی را که دنبال زینب می گشتم، اولین بار بود که می رفتم.وقتی که حجت الاسلام حسینی را دیدم، اول خودم را معرفی کردم. او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد. اگر مادر زینب نبودم و او را نمیشناختم، فکر میکردم که امام جمعه از یک زن چهل ساله ی حرف میزند، نه از دختر چهارده ساله ی من. آقای حسینی از دلسوزی زینب به و عشقش به و و زحمت هایی که میکشید،حرف های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می کردم. با اینکه همه ی حرف های او را باور داشتم و می دانستم که جنس دخترم چیست، امو از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت: آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می خورم. بعد از این حرف ، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده بود که امام جمعه ی یک شهر به او قسم میخورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را میشناختند. از زمان شدن زینب تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می شناختند و فقط من خاک بر سر، دخترم را آن طور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی دو دستی توی سرم می کوبیدم. آقای حسینی که انگار بیشتر از رییس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت: به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید، احتمالا دست در ماجرای است، شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید. حس می کردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هر چه بیستر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش میکردم و جلوتر می رفتم، نا امید تر میشدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور میشد... ... 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀
بفرماییدروضه⤵️
🏴در خرابه ی شام چه گذشت؟ 🌴چگونگی شهادت سه سالۀ حضرت سیدالشهدا، حضرت رقیه(علیها سلام ) - از مصائب سختی که در شهر شام به اهل بیت رسید و در کتاب های مقاتل ذکر شده، خرابه نشینی اهل بیت و از دنیا رفتن دختر سه سالۀ حضرت سیدالشهداست. امام صادق(ع) می فرمایند: اهل بیت را در خانه مخروبه ای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصلۀ کمی از محل حکومت یزید جا دادند. و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشته جات از آن تعبیر به خرابه شده. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: (إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم) قطعاً ما را آورده اند در این خانۀ خرابه که سقف هایش بریزد روی ما و ما را بکشند و نابود کند. شیخ صدوق در کتاب امالی، سید ابن طاووس در لهوف نوشته اند، خانۀ خرابه ای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، اهل بیت از گرمای روز و سرمای شب، در آن جا در امان نبودند، تا جایی که س از مدتی صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت. امام چهارم می فرماید: اهل بیت در آن خانه ی خراب روزها را گرسنه به سر می بردند، شب ها را به عبادت و گریۀ بر ابی عبدالله به صبح می رساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان می کردند. ولی یکی از آن ها که دختری سه ساله بود و نامش را کتاب های مهمی چون لهوف سید ابن طاووس ( صفحۀ 141) معال السطین ( جلد 2 صفحۀ 161) ، منتخب طریحی ودعوة الحسنیۀ آیت الله آقا شیخ محمد باقر بهاری و ریاحین الشریعۀ محلاتی جلد سه صفحۀ سیصد و نه و منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی صفحۀ دویست و نود و هشت، رقیه، ذکر کرده اند و این مجموعه نوشته اند: این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانۀ خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب طریحی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است. 😭 وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ 😭 چه کسی رگ هایت را برید؟ 😭 چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ 😭 پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ 😭 چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ 😭 پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ 😭 پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است. صلی الله علیک یا رقیه بنت الحسین علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از • انتصار •
مےگفت: + اگه‌مےخوای اربعین بری به‌دختـرارباب‌بگو... چون‌اون‌خوب‌مےفهمـه‌جاموندن‌از قافله حسین(؏)یعنـۍچی!!🙂 ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴حرم خانم رقیه(س)/حتماً با وضو ببینید چون به یه زیارت خاص دعوتید 🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا 🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- پُرطرفدار‌ترین‌چنل ِ‌🚴🏻‍♀🧡 ⃪ - ویژه‌افراد‌کم‌‌اعتماد‌بنفس🙊🌱 . . ' https://eitaa.com/joinchat/1000341635C44ea6717aa متناش‌جووون‌میدہ‌براۍ ِ‌بیوت☁️🦋^^ •اینجـٰا‌‌با‌پادکست‌هاش عاشقت‌میکنن🌼- ꧇)📻
شبتون منور به رقیِـ‌ه‍ ارباب!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 ⭕️ زبان؛ عامل ترقی یا بدبختی؟ انتخاب با توست. 🔹 زبان، می‌تواند عامل ترقی و رشد و یا عامل بدبختی باشد. بستگی دارد چطور از آن استفاده کنی. ناسزا گویی، نشانه ضعفِ روحی _ روانی و بدنی است. 🔸 پیامبر فرمودند: «بهشت، بر هر ناسزاگوی بی شرمی که باکی از آنچه می‌گوید و از آنچه به او گفته می‌شود ندارد، حرام است.» 📚 اصول کافی، ج ۴، ص ١۴ 🔺 چرا کسی که ادعا می‌کند منتظر است، نباید دشنام بدهد؟ با توجه به نشانه های گفته شده، منتظر نباید ضعف روحی _ روانی داشته باشد؛ چون پشتوانه ای بزرگ را می‌شناسد. بنابراین دلیلی وجود ندارد که دشنام بدهد. 💐همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است💐 @Childrenofhajqasim1399
🌺آیت الله مجتهدی : اگر دیدی نمازتان به شما لذت نمیدهد قبل از تکبیر و شروع نماز بگویید : "صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)" آن نماز دیگر عالی میشود...❤️ @Childrenofhajqasim1399
بگویید‌سرنوشت‌اربعین‌ما‌چه‌میشود؟! نیاز‌به‌هیـچ‌زبان‌شاعـرانه‌اےنیست..... فقط‌رَبـَنا‌آتِنافِےدُنیٰاڪربلا،ڪربلا،ڪربلا بازهم‌زائـرتان‌نیستـم‌از‌دو‌رسلام...🖐🏿..💔 @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_سیزده از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر، زینب را میشناسد و
یازهرا: ... 🌲🍃 آن روز آقای حسینی هم قول دادکه از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگردد.درسالهای اول جنگ،بنزین کوپنی بودو خیلی سخت گیر می آمد،امام جمعه کوپن بنزین به آقای روستا دادتا مابتوانیم به راحتی به جاهای مختلف سر بزنیم و دنبال دخترم بگردیم. قبل از هرکاری به خانه برگشتم. میدانستم که مادرم و شهرام وشهلا منتظر ونگران هستند.آنهاهم از شنیدن خبرهای جدید،نگران تر از قبل شدند.مادرم ذکر"یاحسین،یازینب،یاعلی" از دهنش نمی افتاد.ندرمشگل گشامی کرد.مادرم هرچی اصرار می کرد که "کبری،یک استکان چای بخور...یک تکه نان دهنت بگذار... رنگت مثل گچ سفیدشده" من قبول نمی کردم ،حس می کردم طنابی به دور گردنم پیچیده شده است. حتی صدا وناله ام به زور خارج می شد. شهرام هم سوار ماشین آقای روستاشدو برای جست وجو آمد.نمی دانستم باید کجاسربزنم.روز دوم عیدبودوهمه جاتعطیل بود.قط به بیمارستان و درمانگاه ها و دوباره به پزشکی قانونی و پایگاه بسیج سر زدیم .وقتی هوا روشن بود،کمترمیترسیدم.انگارحضورخورشید توی آسمان دلگرمم میکرد.اما به محض اینکه هوا تاریک می شد،افکار زشت و ترسناک از همه طرف هجوم می آورد. ... 🌀لطفادوستانتون را دعوت کنید🌀
📚 مردی با همسرش به پیک‌نیک می‌روند. پس از این‌که خودروی خود را در کنار جاده پارک می‌کنند، زن خطاب به مرد می‌گوید: بریم بشینیم زیر اون درخت. اما مرد می‌گوید: نه! همین وسط جاده امن‌تره! زود زیرانداز رو پهن کن! زن می‌گوید: آخه این‌جا که ماشین می‌زنه بهمون! ولی مرد با اصرار وسط جاده زیرانداز را پهن می‌کند و می‌نشینند وسط جاده! بعد از مدتی یک تریلی با سرعت به سمت آن‌ها می‌آید و هرچه بوق می‌زند، آن‌ها از جایشان تکان نمی‌خورند؛ کامیون هم مجبور می‌شود فرمان را بپیچاند و مستقیم به همان درختی که در آن نزدیکی بود اصابت می‌کند. مرد که این صحنه را می‌بیند، رو به زنش می‌گوید: دیدی گفتم وسط جاده امن‌تره! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مُرده بودیم!!! 👈برخی از افراد تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهند اشتباه خود را بپذیرند و همیشه به‌شکلی کاملاً حق به جانب صحبت می‌کنند؛اگر هم اتفاقی بیُفتد شروع به فرافکنی کرده و دیگران را مقصر می‌دانند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ @Childrenofhajqasim1399
تنها چسبی که تف ازش قوی تر بود😂✋ یعنی باید قسم میدادی که دوتا تیکه کاغذ رو به هم بچسبونه😆 @Childrenofhajqasim1399
🤣شخصی گفته : رفته بودم بيمارستان،ابميوه و كيك خريدم، يه پسره هم نشسته بود كنارم ديدم داره نگاه ميكنه دلم سوخت براي اونم خريدم، يخورده بعد مادرش اومد داد زد كدوم احمقي برات كيك و ابميوه خريده!😳 (پسرش رو اورده بود براي ازمايش بايد ناشتا ميبود) من نفهميدم چطوري فرار كنم😁😂 @Childrenofhajqasim1399
‹🖇📌› ‌ روزگارِمـٰان‌تَـلخ‌اَست بیـٰاییدرَنگـارنگ‌هَم‌دیگرباشیم...シ! ♥️⃟📕¦⇢ •• 💣⃟😎⇜ @Childrenofhajqasim1399
ــــــــــــــــــــ••🌙♥️••ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ؏ـاشقےگفټ: آنچھ‌دݪِ‌تنگت‌میخواهدبگو؛ بادلےغمباࢪ‌گفتم‌ڪربلا،گفتم‌حسینہـ۸ــہـ۸ـ♡ 🍃🍂