eitaa logo
آمال|amal
351 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
آمال|amal
『🦋"』 
خیال‌میڪردندباگرفتن‌جانتان‌ازڪابوس‌هاے •• شماراحت‌میشوند اماتیرشان‌خطا‌رفت •• حالاهمھ‌ےماجهادمغنیھ‌هستیم حالاهمھ‌ماڪابوس‌اسرائیل‌هستیم ••• پیش‌بھ‌سوےقدس علےطریق‌القدس..:)! •• (@Childrenofhajqasim1399)
🌸 بعضیا فک میکنن❗️کسایی که حجاب میکنن🧕حتما خیلی زشتن با حجاب میخوان زشتیشون ببپوشونن😏 تابحال دیدی👀 روی پیکان چادر بکشن❓ ولی روی ماشین های🚘مدل بالا باارزش و گرون چادر میکشن تا آسیبی بهشون نرسه❌🤭 حالا گرفتید چرا چادر میپوشیم❓ چون ما زنای با حجاب ارزش داریم✨ زیبا هستیم🌝 گرون هستیم🌻 چادر میپوشیم که ارشمونو به کسی ندیم❌🤭 پسـ اگه ارزش داری🐣 ارزشتو پنهان کن🌹 به هرکسی نده❌ مهدوی @Childrenofhajqasim1399
اسمش عبدالله بود . . تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه همه میشناختنش! مشکل ذهنی داشت خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . . یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت نمیتونست درست صحبت کنه به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔 مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !' عبدالله دیوونه ناراحت شد به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. . خونه ما 💔💔 بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن حسین حسین خونه عبدالله باشه . . اومد خونه به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری خونه هم که اجاره ست ... !! چجوری حسین حسین خونه ما باشه کتکش زد . . گفت عبدالله من نمیدونم تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . . واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه عبدالله قبول کرد معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔 . . روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . . عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔 رفت ؛ از شهر خارج شد بیرون از شهر یه آقایی رو دید آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟! عبدالله دیوونه گریش گرفت تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . . آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔 عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔 رسید به مغازه حاج اکبر گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده ! حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!! امانتی یابن الحسن رو داد بهش رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . . با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔 رسید به خونه شب شده بود . . دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت چه هیئتی شد اون شب 💔 آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻‍♂ عبدالله خودش که متوجه نشد ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد آخه یابن الحسن رو دیده بود💔😍 میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود حواست بود خرج هیئتت رو نداره اینجوری هواشو داشتی آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔 ... میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!🚶🏿‍♂ میشه درد منم دوا کنی بیام حرم💔😔 💔😭@Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل بی تاب دیگه شدآب که تو آفتاب نه سایه بونی داره😭 صلی الله علیک یا امام حسن مجتبی(علیه السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شعرخوانی زیبای حمیدرضا برقعی در حرم امام رضا علیه السلام @Childrenofhajqasim1399
شب خوش
بسم‍ رب‍ شهدا
هدایت شده از کانال حسین دارابی
حسن روحانی درپیامی به کشتی‌گیران ایرانی تبریک گفت ✍ خداروشکر که قبلش برای کشتی گیران آرزوی موفقیت نکرد وگرنه همین دوتا مدال هم معلوم نبود بگیرن😃 البته همین پیام تشکر هم جای نگرانی داره، لطفا برای سلامتی کشتی‌گیران دعا کنید 🤦‍♂
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
😄❤️ ..یڪ شخصۍ گفت: الله اڪبر. ..وبعدش دوباره گفت: لااله الله محمدرسول الله. ..وبازهم گفت: سبحان الله وبحمد سبحان الله العظیم. ..ودوباره گفت: لااله الا انت سبحانڪ انی ڪنت من الظالین. این شخص ۷۰۰۰۰ هزار نیڪی بدست آورده است. این شخص شما هستین. به همین راحتۍ👌🏻🦋 😁 🙂❤️ @ggaannddo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بچه شیعه با امام حسین ‌(ع) بیعت می‌کنه بچه شیعه مثل حضرت ابوالفضل دست رد به دشمنان اهل بیت میزنه نوچه سعودی وهابی فهمیدی! بچه شیعه مثل شهید سردار سلیمانی سلام شیطان بزرگ آمریکا رو نمیده چه برسه به تو نوکر وهابی 🆘 @Childrenofhajqasim1399
🕊 ‌‏دوستش‌میگفت:یہ‌شب‌تو‌خواب دیدمش‌بھش‌گفتم‌محمدࢪضا‌اینقدࢪ‌از حضࢪت‌زھرا‌ۜدم‌زد؎آخࢪش‌چیشد؟ گفت:همین‌ڪہ‌توبغل‌فࢪزندش‌مھد؎؏ـج جان‌دادم‌بࢪایم‌ڪافیست:)
آمال|amal
تا به حال دقت کردی رفیق بند های دست 14 تاس و به تعداد چهارده معصوم است تعداد انگشت یک دست 5 تاس که دو تا معنی میدهد به تعداد پنج تن از آل عبا (حضرت محمد ، حضرت علی ، حضرت فاطمه ، امام حسن ، امام حسین ) و یه معنی که خیلی مهمه که خیلی ها نمیدونن『الله』 خدایـا مـا رو ببخش که هر گـناهی اومــد با دستـمـان کردیـم ⁦→@Childrenofhajqasim1399
مرحبا بہ اون دخٺرے ڪہ... ٺو خیابوݩ، وقٺی دوسہ ٺا پسر شر و لاٺ میبینہ بہ جاے ناز و عشوه، چادرشو محڪم ٺر میگیره و غرورش میزنہ بیروݩ و اخماش میره ټوهم! مرحبا!!!...🍃👏🏻 @Childrenofhajqasim1399
«کد ¹⁹» 🦋 シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 آمده‌ام، آمدم ای شاه پناهم بده 🏴 السلام علیک یا علی‌ابن موسی‌الرضا @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_سی_سوم بچه هایم از درس و مشق عقب ماندند.میناو مهری شب وروز گریه می کر
... 🌲🌱 همه باهم تصمیم گرفتیم که به آبادان برگردیم.اما راه آبادان بسته شده بود.قسمتی از جاده ی آبادان وماهشهردست عراقی هابود.از راه زمینی نمیشدبه آبادان رفت.دو راه برای رفتن به آبادان بود؛یااز طریق شط وبا لنج،یا ازهوا با هلیکوپتر،وسایلمان را جمع کردیم.هرکدام یک چیزی در دستمان بود.فرش و رختخواب و چرخ خیاطی و فریمزو بخاری و...یک مینی بوس پیدا کردیم.راننده ی مینی بوس همراه با زن وبچه اش بود.داستان ما را فهمید و ما را به ماهشررساند.در ماهشهر ستادی بودکه به آن ستاد اعزام می گفتند.ستاد اعزام به کسانی که می خواستندبه آبادان بروند،برگ ورود یا به قول خودشان برگ عبور میداد.من به آنجا رفتم و ماجرای مشکلات خانواده ام را گفتم.مسئول ستاداعزام گفت"خانم،آبادان امنیت ندارد.فقط نیروهای نظامی درآبادان هستند.همه ی مردم شهرفرار کرده اندو خانواده ای آنجا زندگی نمی کند." ستاداعزام خیلی شلوغ بود.مرتب عده ای می رفتندو عده ای می آمدند.من به مسئول ستادگفتم" یا به من در ماهشهریک خانه برای زندگی بدهیدیا به من و خانواده ام نامه بدخیدکه به خانه ی خودم در شهرم برگردم." مسئول ستادکه هیچ امکاناتی نداشت قبول کرد و به من نامه ی عبور داد.دیگر به هیچ عنوان حاضر به برگشت به رامهرمز نبودیم.مینا نذر کرده بودکه اگر به آبادان برسیم،زمین آبادان را ببوسدو هفت بار دور خانه بچرخد.انگار نه انگار که می خواستیم داخل جهنم برویم.آبادان و خانه ی سه اتاق ی شرکتی،بهشت ما بود؛ حتی اگر آتش و گلوله روی آن می بارید؛بهشتی که همه ی ما آرزوی دیدنش را داشتیم. با اسباب و اثاثیه ی مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار لنج بشویم.بابای مهران که در ماهشهر بود، از رفتن ما به آبادان باخبرشد.خودش را به بندر امام رساندتا جلوی ما را بگیرد.اما نه او، که هیچ کس نمی توانست جلوی ما را بگیرد.تعداد زیادی از رزمنده هامنتظر سوار شدن به لنج بودندتعدادی از مردهای آبادانی هم که که در دستشان گونی و طناب و کارتن بود.می خواستند به شهر برگردندو اثاثیه ی خانه شان را خارج کنند.برخلاف آنهاما باچرخ خیاطی و فرش و رختخواب و ظرف و ظروف در حال برگشتن به آبادان بودیم.آنها به حالت تمسخر به ما نگاه می کردند.یکی از آنها به مسخره گفت" شما اثاثیه تان را به من بدهید،من کلید خانه ام را به شما می دهم برویدآبادان اثاثیه ی ما را بردارید" بابای مهران از خجالت مردم سرخ شده بود.اوبا عصبانیت اسباب و اثاثیه را از ما گرفت و به خانه ی خواهرش در ماهشهر برد.ما شش تا زن، با شهرام که تنها مرد کوچک ما زنها بود و آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود، سوار لنج شدیم.همه ی مسافرهای لنج ، مرد بودند. علی روشنی پسرهمسایه مان در آبادان ، همسفر ما بود.وقتی او را می دیدیم دلمان گرم می شد که لااقل یک مرد آشنا در لنج داریم.اویل بهمن 59بود و ابر سیاهی آسمان را پر کرده بود.از شدت سرمابه هم چسبیده بودیم.اولین بار بود که سوار لنج شده بودیم و می خواستیم یک مسیر طولانی را روی آن باشیم؛ آن هم با تعداد زیادی مرد غریبه که نمی شناختیم.توی دلم آشوبی بود، اما به رو نمی آوردم. بابای مهران هم قهر کرده بود و رفته بود.اگر خدای ناکرده اتفاقی برای ما می افتاد، مقصر من می شدم. ... 🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_سی_سوم همه باهم تصمیم گرفتیم که به آبادان برگردیم.اما راه آبادان بسته
... 🌲🌱 چهار تا دخترها چادر سرشان بودو بین من و مادرم نشسته بودند.شهرام هم با شادی شیطنت می کرد وبین مسافرها می دوید.آنها هم سربه سرش می گذاشتند.شهرام ، هم قشنگ و هم خوش سر و زبان بود.او هنور بچه بود و مثل دخترها غصه نمی خورد. چندین ساعت در سوز وسرما روی آب بودیم تا بالاخره بعد از سه ماه آوارگی به شهرمان رسیدیم. در روستای چوئبده از لنج پیاده شدیم.دخترها روی زمین سجده کردند وخاک آبادان را بوسیدند. در ظاهر سه ماه از آبادان دور بودیم، ولی در این مدت برای مامثل چند سال گذشته بود.ظاهر آبادان عوض شده بود.خیلی از خانه ها خراب شده بود. در محله ها خبری از مردم و خانواده ها نبود.از آبادان شلوغ و شاد وپر رفت و آمدقبل از جنگ، هیچ خبری نبود.آبادان مثل شهر ارواح شده بود. تنهاصدایی که همه جا می شنیدیم صدای خمپاره بود. ما سوار یک ریو ارتشی شدیم و به سمت خانه مان رفتیم.البته ماخبر نداشتیم که مهران خانه ی ما را پایگاه بچه های مسجد کرده است. او هم از برگشت ما به شهر خبر نداشت. وقتی به خانه رسیدیم، متوجه شدیم که تعداد زیادی از رزمنده ها در خانه ی ما هستند. درخانه باز بود. شهرام داخل خانه رفت. مهران از دیدن شهرام و من و مادرم و دخترها که بیرون خانه ایستاده بودیم،مات و متحیر شده بود. باور نمی کردکه بعد از آن همه دعوا با دخترها و کشیدن اسباب به رامهرمز، ما برگشته ایم. بیچاره مهران انگار دنیا روی سرش خراب شد.وقتی قیافه ی غمزده و لاعر تک تک ما را دید، فهمیدکه مااز سر ناچاری مجبوربه برگشت شده اسن.به رگ غیرت مهران برخوردکه مادر و خواهرهایش این همه زجر کشیده اند.ما بیرون خانه توی کوچه نشستیم تا هنه ی بسیجی هااز خانه خارج شدند و به مسجد رفتند. از رفتن زرمنده ها خیلی ناراحت شدیم.آنها خیلی از ما خجالت کشیدند.تمام فرش ها واکسی شده بود و رختخوابهاکثیف شده بود.معلوم بود که گروه گروه به خانه می آمدندو بعد از استراحت می رفتند.از دور که نگاهشان می کردم، برای همه ی آنها دعا کردم و خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما هم در خدمت جنگ بود.خدا می دانست که ماجای دیگر نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم، و گرنه راضی به رفتن رزمنده هانمی شدیم. ... 🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀
به مناسبت😭 شب شهادت امام رضا علیه السّلام😭 یک شگفتانه براتون دارم👌🥺🌷👇🏻 شما میتونید با زدن لینکهای زیر به صورت زنده به قسمت‌های مختلف 💚آستان مقدس حضرت رضا علیه السلام💚 و‌صل بشید و دسته جمعی برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج ریشه کن شدن بیماری کرونا و حاجتروای همه مردم وسلامتی همه بیماران وسلامتی دوستان عزیزمون دعا کنید🤲🌷 ان شاءالله همیشه تندرست و سلامت باشید 🤲 🎥 پخش زنده از تمام نقاط حرم مطهر امام رضا علیه السلام 🌷 گنبد و بارگاه 🕌 b2n.ir/716010?eitaafly ❤️ ضریح مطهر🕌 b2n.ir/780435?eitaafly ❤️ صحن انقلاب🕌 b2n.ir/840352?eitaafly ❤️ صحن جامع رضوی🕌 b2n.ir/941603?eitaafly ❤️ صحن آزادی🕌 b2n.ir/024062?eitaafly ❤️ صحن گوهرشاد🕌 b2n.ir/460076?eitaafly 🌼اللهم عجِّلِ لولیکَ الفرج🌼 🌿التماس دعا🌿 @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا