eitaa logo
آمال|amal
359 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
💛💫 باید بدونی!
🎉رهبر من..آقای من...بهار 82 سالگیتان مبارڪ..😍 🗓 تیرماه شناسنامه ای امام خامنه ای حفظه_الله است..و تاریخ دقیق تولد ایشان،بیست و نهم فروردین 1318 هست. اصلا مهم نیست تاریخ تولدتان آقاجان♥️💞 🔆29فروردین است یا 24 تیر؛ 👈 ما حتی 6 تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره تورا به ما بخشید، برایت می گیریم.و همه اینها بهانه است آقا جان!♥️ بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را داده است. 🤲 خدا را برای این نعمت شکر می گوییم.❣ ❤️تولدت مبارڪ سلاله ی زهرا(سلام الله علیه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنایه سریال دودکش به کلید روحانی حالا بماند که برخی از همین جماعت از تَکرارکنندگان بودند و در ایجاد وضعیت فعلی نقش دارند
اسلام واقعی فقط اونجاش کہ حضرت‌علۍ‌ «علیہ‌السلام» بہ مالڪ‌اشتر میگہ : اگر درشب‌ هنگام کسی را درحال گناه دیدے؛ فــردا بہ آن چشم نگاهش نڪن،، شاید سـَحر توبہ ڪرده باشد. •. ((:'
انتَ‌فۍقلبی‌اباعبدالله💔🖐🏿. کۍمیتونہ‌دردمنـودرماݧ‌ڪنہ🙂💔 +حسین:)🖐🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این کار و نکنید؟» تا یک ماه بعد از عقد همین طور رسمی با حمید صحبت می کردم، فعل هارا جمع می بستم و شما صدایش می کردم. با شنید اسم «آقای‌سیاهکلی» بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر رفتیم. به در اتاق که رسیدیم، حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی بست. دکتر خانم مسنی بود نسبت های فامیلی مارا پرس و جو کرد. برای اینکه دقیق تر بررسی انجام شود، نیاز بود شجره نامه خانوادگی بنویسیم. حمید خیلی پیگیر این موضوعات نبود . مثلا نمی دانست دایی ناتنی پدرم با عمه خودش ازدواج کرده است، ولی من همه این ها را به لطف تعریف های ننه دقیق می دانستم و از زیرو بم ازدواج های فامیلی و نسبت های سببی و نسبی باخبر بودم، برای همین کسی را از قلم نینداختم. از آنجا که در اقوام ما ازدواج فامیلی زیاد داشتیم چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجره نامه اشتباه کرد. مدام خط میزد و اصلاح می کرد. خنده اش گرفته بود و میگفت:« باید از اول شروع کنیم. شما خیلی پیچ پیچی هستید!» آخر سر هم معرفی نامه داد برای آزمایش خون و ادامه کار. روز آزمایش فاطمه هم همراه منو حمید آمد. آزمایش خون سخت و درد آوری بود. اشکم در آمده بود و رنگ به چهره نداشتم حمید نگزان و دلواپس بالاسر من ایستاده بود. دل این را نداشت که من را در آن وضعیت ببیند . با مهربانی از در و دیوار صحبت میکرد که حواسم پرد شود. میگفت:« تا سه بشماری تمومه.» به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی ادامه دارد.... کپی/اصکی❌ 💝|@Childrenofhajqasim1399
علیکم السلام. ممنون😍خستگی مون در رفت🙂 😂😂سعی میکنیم (قول نمیدیم)🤪 ممنون🤩 چشم.چشم
😌⃟🌱 میتونین‌براےآقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟✋ ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊 ²-سه‌باربراشون‌🌼اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌🌼بگین🙂 ³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتر(هرکےڪه میتونه‌😉)بفرستین تااوناهم‌ثواب‌کنن
•••❀••• زمان‌ِبمبارانهای‌ایران‌توسط‌ِصدام شبها‌با‌چادر‌می‌خوابید .. گفتم‌چه‌کاریه‌دخترم !؟ می‌گفت : باید‌آماده‌باشیم‌اگه‌از‌زیر‌آوار‌ درِمون‌آوردن؛‌حجابمون‌کامل‌باشھ' :)) - شهیده‌گلدسته‌محمدیان -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 👑͜᷍🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کربلا هرکس نرفتہ‌ با رضا مطرح کند از میان پنجره فولاد امضاء مے رسد🥀✨
•°🌱 راه‌امام‌حسین؏ خیلےسریـع‌انسـاݧ رابه‌نتیجه‌مےرساند. چون‌کشتےامام‌حسین؏ دࢪآسماݧ‌هاۍغیب‌ خیلۍسریع‌راه‌مےرود.🌿 "‹حاج‌اسماعیݪ‌دولابۍ›
•••❀••• ‌‌ڪاری‌که‌انجام‌می‌دهید حتی‌نایستیدکه‌کسی‌بگویدخسته‌‌نباشید! ازهمان‌درپشتی‌بیرون‌بروید. چون‌اگرتشکرکنند،تودیگراجرت‌راگرفته‌ای وچیزی‌براۍآن‌دنیایت‌باقی‌نمی‌ماند...🌱 -شهیدحسن‌تهرانی‌مقدم🕊♥ -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 💚͜᷍🎋
•••❀••• خداوند، مقرب‌ترین‌‌بندگانِ‌‌‌خویش‌‌را ازمیان‌عشّاق‌‌برمےگزیند..((:🌱 |🕊| شهید‌آوینے -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 📒͜͡🌻
آقا‌محسن‌اگھ‌روز؎‌چشمش‌بہ‌نامحرم‌ میوفتاد‌یا‌گناھی‌انجام‌میداد‌ اون‌روز‌ڪلی‌استغفار‌میڪرد‌ و‌فرداش‌هم‌"روزھ‌"میگرفتند…! •. (:!' ‌
•••❀••• ••🌱💚•• -می‌گفت: هرڪسی‌روزے‌‌ ³ مرتبہ خطاب‌به‌حضرت‌مهدی '' بگہ ↓ ﴿بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدے‌‌﴾ حضرت‌یجور‌خاصے‌‌‌براش‌دعامیکنن :)🌿 -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 📸⃟🍂
دستش رو محڪم گرفتم.... گفتم : بحثو عوض نڪن... این سوختگے دستت چیه هادی ؟! خنــدید... سرشو پایین انداخت و گفت : یه شب شیطون اومد سراغم... منم اینجورے ازش پذیرایے ڪردم... 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آزمایش را که دادیم. چند دقیقه ای نشستم به خاطر خون زیادی که رفته بودند، ضعف کرده بودم. موقع بیرون آمدن، حمید برگه آزمایشگاه را به من داد و گفت:« شرمنده فرزانه خانم، من فردا میرم ماموریت. بی زحمت دو روز بعد خودن جواب آزمایش و بگیر. هروقت گرفتی حتما به من خبر بده. برگشتم باهم می بریم کطب دکنر نشون بدیم.» این دو روز خبری از هم نداشتیم. حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که باهم در تماس باشیم. گاهی مثل مرغ سرکنده دور خودم می چرخیدم و خیره به برگه آزمایشگاه،تا چند سال آینده را مثل پازل در ذهنم می چیدم. با خودم می گفتم :«اگه نتیجه آزمایش خوب بود که من و حمید باهم عروسی می کنیم، سال های سال پیش هم با خوشی زندگی می کنیم و یه زندگی خوب می سازیم.» به جواب منفی زیاد فکر نمی کردم،چون چیزی هم نبود که بخواهم در ذهنم بسازم. گاهی هم به آن فکر می کردم به خودم می گفتم: «شاید هم جواب آزمایش منفی باشه،اون موقع چی؟خب معلومه دیگه همه چی طبق قراری که گذاشتیم همونجا تموم میشه و هرکدام میریم سراغ زندگی خودمون. به هیچ کس هم حرفی نمی زنیم. ما که نمی تونیم نتیجه منفی آزمایش به این مهمی رو نه دیده بگیریم». به اینجا که می رسیدم رشته چیزهایی که در خیالم یافته بودم،پاره می شد. دوست داشتم از افکار حمید هم با خبر می شدم. این دو روز خیلی کند و ساخت گذشت. به ساعت نگاه کردم. دوست داشتم به گردن عقربه های ساعت طناب بیندازم واین ساعت ها زودتر بگذرد و از این بلاتکلیفی در بیاییم. به سراغ کیفم رفتم و برگه آزمایشگاه را نگاه کردم. می خواستم ببینم باید چه.... به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی ادامه دارد... کپی/اصکی❌ 💝|•@Childrenofhajqasim1399