eitaa logo
{نـٰامـہ‌ای‌نـٰاشــنـٰاس²🤞}
113 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
640 ویدیو
3 فایل
سلام کانال قبلیمون مسدود شده تا یکماه این کانالمون نیاز به حمایت داره🥺💔👋
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه خودت بخای میشه
خدا میگه تو یک قدم بیا من صد قدم میام🙂میبینی چقدر خدامون مهربونه🙃🌸
میدونے ڪِـۍ از چشم‌ خدا میوفتے؟! زمانے ڪھ آقا‌ ❗️ سرشو‌ بندازه‌ پایین‌ و... از‌گناه‌ ڪردن‌ تو خجالت بڪشھ!🥀 ولے ٺـو‌انگار‌ نـہ انگار..! رفیــق نزار‌ڪارت بـہ اون‌ جاها برسـہ!!! ♥️
خب محفل امشب رو به اتمام میرسونم برای شهدا سه صلوات بفرستین و برای سلامتی سیدعلی رهبرمونم صلوات بفرستین و برای فرج آقا دعا کنید🙂😍✨
بریم برای کتاب پسرک فلافل فروش😍😍 موافقین؟
ان‌شاءالله شفا پیدا کنید بحق این شب های عزیز خواهرا و برادرا براشون دعا کنید🙂💔 همگی یک حمد و سه صلوات برای این بزرگوار بفرستین
سلام علیکم میشود دل کند بزرگوار وظیفمون بندگیه نمیگم که درس نخونید یکی از جهاد ها هم درس هست یعنی میگم دوست دارید شهید بشید دل بکنید قسمت همه شهادت میشه فقط باید خودت بخای و خودت تلاش کنی
بریم برای پارت های جدید
دونفر لفت دادن😔هعی این رسمش نیس
{نـٰامـہ‌ای‌نـٰاشــنـٰاس²🤞}
پسرك فلافل فروش 🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸 خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامي بوده، شما هم سعي كنيد
پسرک فلافل فروش 🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸 راهي حوزهي علميه شد. تابستان سال 1391 در نجف، گوشهي حرم حضرت علي 7 او را ديدم. يك دشداشهي عربي پوشيده بود و همراه چند طلبهي ديگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم: هادي خودتي؟! بلند شد و به سمت من آمد و همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب گفتم: اينجا چيكار ميكني؟ بدون مكث و با همان لبخند هميشگي گفت: اومدم اينجا برا شهادت! خنديدم و به شوخي گفتم: برو بابا، جمع كن اين حرفا رو، در باغ رو بستند، كليدش هم نيست! ديگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن. دو سال از آن قضيه گذشت. تا اينكه يكي ديگر از دوستان پيامكي براي من فرستاد كه حالم را دگرگون كرد. او نوشته بود: »هادي ذوالفقاري، از شهر سامرا به كاروان شهيدان پيوست.« براي شهادت هادي گريه نكردم؛ چون خودش تأكيد داشت كه اشك را فقط بايد در عزاي حضرت زهرا 3 ريخت. اما خيلي دربارهي او فكر كردم. هادي چه كار كرد؟ از كجا به كجا رسيد؟ او چگونه مسير رسيدن به مقصد را براي خودش هموار كرد؟ اينها سؤاالتي است كه ذهن من را بسيار به خودش درگير نمود. و براي پاسخ به اين سؤاالت به دنبال خاطرات هادي رفتيم. اما در اولين مصاحبه يکي از دوستان روحاني مطلبي گفت که تأييد اين سخنان بود. او براي معرفي هادي ذوالفقاري گفت: وقتي انساني کارهايش را براي خدا و پنهاني انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار ميکند. هادي ذوالفقاري مصداق همين مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و مظلومانه شهيد شد. به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از هادي ذوالفقاري زياد شنيدهاي و بعد از اين بيشتر خواهي شنيد. 🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸 @amamzamaniha2
🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸 روزگار جواني پدر شهيد در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي ميگذشت. هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم. يك بچه يتيم در آن روزگار چه ميكرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟ زندگي من به سختي ميگذشت. چه روزها و شبها كه نه غذايي داشتم نه جايي براي استراحت. تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او از من خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم. تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت ميكردم. اين هم كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد. فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين مسائل بود. بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي گذراندم. . با يكي از با پيروزي انقالب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم. 🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸🌙🌸 @amamzamaniha2