به روایت از دوست #شهید :اولین دیدار من با #طلبه جهادی از #مسجد و#هیئت شروع شد من #دانیال را میشناختم اما #جذب ایشان شدم و تمام اینها نشانه ا#خلاص و #بصیرت شون بود واقعا #شهیدانه #زندگی میکرد و #رفتار #شهیدانهای داشت و #علاقه شدیدی به #شهدا بخصوص #شهید حججی داشت.
🍃🌷🍃
#اخلاص، #ایثار در #مال و #جان #سه ویژگی #منحصر بهفرد شون بود.
یکی از #ویژگیهای منحصر به #فردی که داشت مسئله #اخلاصش بود، در روسای آهوان به عنوان #مدیرمسئول شعبه موسسه فرهنگی #قرآنی #بیتالاحزان حضرت زهرا (س)🌷 انتخاب شد خودم دیدم.
با اینکه خودش و خانوادهاش از لحاظ مالی خانواده ضعیفی بودند اما برای #کارهای #قرآنی از #هزینههای شخصی استفاده می کرد بدون هیچ #چشمداشتی این #کارها را #پیگیری میکرد و اگر #خدمتی میکرد برای #اسلام،#قرآن و #خدا بود و هر جا این مجاهدت #خالصانه باشد، نتیجه #خوبی هم دارد.
🍃🌷🍃
در شهرستان قلعهگنج این #طلبه جهادی بسیار #گمنام بود با اینکه خیلی #فعال بود اما #اخلاص داشت،#خدمت در #مناطق محروم و #صعبالعبور و به دلیل #اخلاص در #کارهایش بود که با #آسمانی شدنش #شهرت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت یازدهم
🔻#سیاهان به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم. به #دامنه کوهی رسیدیم راه باریک و پر سنگلاخ بود و در پایین کوه دره عمیقی بود ولی ته دره #هموار بود و من دلم خواست از بالای کوه بروم بخاطر اینکه هوای ته دره #حبس است.
🔻سیاه به من رسید و #خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی ته دره درنده و خزنده نیز هست و در بلندی تماشای اطراف نیز میشود. دو سه مرتبه #ریگ ها از زیر پاها خزیده افتادیم دو سه متری رو به پایین غلطیدم و نزدیک بود به ته #دره بیفتم ولی به خارها و سنگها چنگ میزدم و خود را نگه میداشتم و دست و پا و پهلو همه #مجروح گردید. همچنین بینی به سنگی خورد و شکست. به سیاهک گفتم عجب اشتباهی کردیم در #بلندی ماندیم و کاش از ته دره رفته بودیم و سیاه به من خندید و میگفت: «هر کس در دنیا #تکبر نماید خداوند پستش میکند و هرکس برتری و بلندی جوید، دماغش را به خاک می مالند.» اینها را خواندید و #عمل نکردید.
🔻من به هر زحمتی که بود خود را از دامنه و بیراهه #خلاص نمودم با بدنی مجروح و دل پردرد ولی بیچاره ای که در جلو ما می رفت از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین دره و صدای #نالهاش بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بود به او میخندید و او همانجا ماند. خلاصه بعد از سختیهای زیاد به #همواری رسیدیم اما خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحتها آزارم میداد. #سیاهک چند مرتبه خواست مرا از راه بیرون کند گوش نکردم و چون دید از او اطاعت نکردم #عقب ماند.
کمی گذشت و رسیدم به باغی که راهم از میان آن باغ بود...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب