eitaa logo
این عماریون
385 دنبال‌کننده
230.6هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
باري كه شد ماه سال 93. يعني ماه بعد از قاسم به رفت. به من نگفت به مي‌رود. فقط گفت بايد براي آموزشي به تهران بروم.😭 🍃🌷🍃 در طول مدت اين ماه مرتب با من تماس مي‌گرفت. من هم فكر مي‌كردم ايشان واقعاً تهران است. حتي موقعي هم كه از برگشت چيزي از در نگفت.😭 🍃🌷🍃 تا اينكه من از روي كه كنار زينب(س)🌷 و رقيه(س)🌷 گرفته بود، متوجه شدم كه به رفته بود.😭 🍃🌷🍃 تا مدتي بعد از در حال و هواي آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه اين حرم…» را با صداي بلند مي‌خواند. 😭😭 🍃🌷🍃 من هم پيش خودم مي‌گفتم يعني واقعاً از جانش و از زندگي‌اش مي‌گذرد؟ الان هم هر وقت اين آهنگ را گوش مي‌دهم آن روزها در ذهنم تداعی میشه. 😭😭😭 🍃🌷🍃
باري كه شد ماه سال 93. يعني ماه بعد از قاسم به رفت. به من نگفت به مي‌رود. فقط گفت بايد براي آموزشي به تهران بروم.😭 🍃🌷🍃 در طول مدت اين ماه مرتب با من تماس مي‌گرفت. من هم فكر مي‌كردم ايشان واقعاً تهران است. حتي موقعي هم كه از برگشت چيزي از در نگفت.😭 🍃🌷🍃 تا اينكه من از روي كه كنار زينب(س)🌷 و رقيه(س)🌷 گرفته بود، متوجه شدم كه به رفته بود.😭 🍃🌷🍃 تا مدتي بعد از در حال و هواي آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه اين حرم…» را با صداي بلند مي‌خواند. 😭😭 🍃🌷🍃 من هم پيش خودم مي‌گفتم يعني واقعاً از جانش و از زندگي‌اش مي‌گذرد؟ الان هم هر وقت اين آهنگ را گوش مي‌دهم آن روزها در ذهنم تداعی میشه. 😭😭😭 🍃🌷🍃
با تحمیلی قصد عزیمت به کرد و بعد از کسب اجازه مادر ، بلافاصله رفت ، شیرینی خرید، برگشت و گفت : «شیرینی اجازه جبهه است» 🍃⚘🍃 از عازم شد. علاوه بر ، هم به دست گرفت و به و در ها پرداخت. زیبایی نوشته و در های مناطق نصب می کرد. 🍃⚘🍃 زیادی داشت از جمله : روی جزیره لاوان و عبارت زیبای دشت کربلا⚘روی های آب. 🍃⚘🍃 واحد تبلیغات المهدی♡ بود و فعالیتهای فرهنگی اش در هنگام المبین و انجام شد. 🍃⚘🍃 در الی# بیت المقدس از ایشان در حالی که اسلحه ای با بر روزنه دید آن ،در دست داشت ،با قمر بنی هاشم⚘ بر پیشانی ، ای بر گردن و دستی بر چانه و حالت از ثبت شد. 🍃⚘🍃 و بیانگر این معناست و بسیجی ، با و و بر اساس و های ناب اسلامی ، در راه ♡ را در سایه به اطهار⚘ و پیروی از فقیه♡انتخاب کردند. 🍃⚘🍃
باري كه شد ماه سال 93. يعني ماه بعد از قاسم به رفت. به من نگفت به مي‌رود. فقط گفت بايد براي آموزشي به تهران بروم.😭 🍃🌷🍃 در طول مدت اين ماه مرتب با من تماس مي‌گرفت. من هم فكر مي‌كردم ايشان واقعاً تهران است. حتي موقعي هم كه از برگشت چيزي از در نگفت.😭 🍃🌷🍃 تا اينكه من از روي كه كنار زينب(س)🌷 و رقيه(س)🌷 گرفته بود، متوجه شدم كه به رفته بود.😭 🍃🌷🍃 تا مدتي بعد از در حال و هواي آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه اين حرم…» را با صداي بلند مي‌خواند. 😭😭 🍃🌷🍃 من هم پيش خودم مي‌گفتم يعني واقعاً از جانش و از زندگي‌اش مي‌گذرد؟ الان هم هر وقت اين آهنگ را گوش مي‌دهم آن روزها در ذهنم تداعی میشه. 😭😭😭 🍃🌷🍃