eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
262.6هزار عکس
73هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
بالاخره دردشت در تاریخ دی ماه ۱۳۵۹# ایشان بر اثر ت دشمن از سینه مورد اصابت قرار گرفت و به رسید. 🍃🌷🍃 همسر برای تحویل ایشان به عملیاتی آمد. پیکر را به تهران آورد و در زهرا (س)🌷 قطعه ۲۴ ردیف ۴۹، شماره ۴۲ به خاک سپرد. 🍃🌷🍃 به روایت از دوستان : ناگفته‌های زیادی از دوران مقدس به خصوص روز‌های وجود دارد که همچون در دل اسلام مانده است. در میان نیز افرادی هستند که هیچ و نشانی از آنها . یکی از این «محمدعلی حبیب‌الله» است که با وجود اینکه عالیه خود را در گذرانده بود، همچون دیگر در مقابل کرد و به رسید که از او یک در آزادی باقی مانده است. اکنون متروی الله در خیابان تهران به نام این بزرگوار است، ولی تقریبا اکثر مردم از زندگی این بزرگوار اطلاعی ندارند. 🍃🌷🍃 سرانجام دکتر محمد علی حبیب الله هم درتاریخ    ۱۳۵۹/۱۰/۳#  به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃
بالاخره دردشت در تاریخ دی ماه ۱۳۵۹# ایشان بر اثر ت دشمن از سینه مورد اصابت قرار گرفت و به رسید. 🍃🌷🍃 همسر برای تحویل ایشان به عملیاتی آمد. پیکر را به تهران آورد و در زهرا (س)🌷 قطعه ۲۴ ردیف ۴۹، شماره ۴۲ به خاک سپرد. 🍃🌷🍃 به روایت از دوستان : ناگفته‌های زیادی از دوران مقدس به خصوص روز‌های وجود دارد که همچون در دل اسلام مانده است. در میان نیز افرادی هستند که هیچ و نشانی از آنها . یکی از این «محمدعلی حبیب‌الله» است که با وجود اینکه عالیه خود را در گذرانده بود، همچون دیگر در مقابل کرد و به رسید که از او یک در آزادی باقی مانده است. اکنون متروی الله در خیابان تهران به نام این بزرگوار است، ولی تقریبا اکثر مردم از زندگی این بزرگوار اطلاعی ندارند. 🍃🌷🍃 سرانجام دکتر محمد علی حبیب الله هم درتاریخ    ۱۳۵۹/۱۰/۳#  به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃
🌏 قسمت پنجم 🔻چیزی نگذشت که نمودم دو نفر، یکی خوش‌ صورت و دیگری بسیار زشت در راست و چپِ سر من نشسته‌اند و دارند مرا از پا تا به سر هر یک را جداگانه بو میکشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند می‌نویسند و بعضی از اعضا را از قبیل و چشم و زبان و گوش را چند بار بو می‌کشند و با هم صحبت می‌کنند پس از آن در طومار ثبت می‌کنند و من حرکتی به خود نمی‌دادم که نفهمند من بیدارم ولی در نهایت بودم. 🔻از جدیت آنها در ، فهمیدم که زشتی‌ها و زیبایی‌های مرا ثبت می‌کنند و آن خوش صورت، من بود چون در آن گفتگویی که با هم داشتند معلوم بود نمی‌گذارد بعضی از زشتی‌ها ثبت شود به عذر اینکه کرده‌ام یا فلان عمل نیک آن گناه را از بین برده و یا آن را زیبا و نیکو کرده؛ همچون اکسیر که مس را نماید و من از این جهت او را دوست داشتم. 🔻پس از ثبت تمامی کارها، دیدم آن نوشته را لوله کرده و آویزان گردنم کردند و پس از آن قفسه‌ای آوردند که به اندازه بدن من بود و مرا در میان او جا دادند و پیچ و مهره‌ای که داشت پیچیدند! کم کم آن تنگ میشد به حدی که مرا در فشار انداخت، نفسم قطع شد و نتوانستم دادی بزنم و آنها با عجله تمام پیچ و مهره ها را می‌پیچیدند تا آن قفسه که گنجایش مرا داشت به قدر سماور کوچکی باریک شد و استخوان‌ هایم همگی خرد شد و در هم شکست و من که به صورت نفت سیاه بود از من گرفته شد و من بیهوش شده بودم و نمی‌فهمیدم... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب