eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
230.4هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 شهیدمسعود عسگری ✍شهید همه فن حریف!!! فعالیت ها، آموزش ها و مهارت ها ی شهید: ▫️استاد خلبان هواپیمای فوق سبک ▫️استاد کار و نجات در ارتفاع ▫️غواص سه ستاره بین المللی ▫️صخره نورد ▫️چترباز سقوط آزاد ▫️خلبان پاراگلایدر ▫️ورزش های رزمی(کیک بوکسینک، هاپکیدو، پارکو) ▫️آموزش دیده دوره های اسکورت ▫️رهایی گروگان ▫️تک تیرانداز ▫️حفاظت شخصیت ▫️عملیات ویژه ▫️مهارت در انجام حرکات آکروباتیک با دوچرخه ▫️راننده حرفه ای انواع موتور سیکلت و خودرو ▫️رزم در محیط های ویژه ▫️مهندسی تخریب ▫️جنگ شهری ▫️محافظ دانشمندان هسته ای ▫️مدیر آموزش شرکت خصوصی کار دراتفاع شهید عسگری رشته خلبانی فوق سبک را به طور حرفه ای دنبال می کرده و در اکثر رشته های ذکر شده مدارج عالی را کسب نمود. خاطره ای از مادر❤️ 🌷وقتی در غیاب مسعود، دلم تنگ می‌شد، می‌رفتم به تلفن نگاه می‌کردم، می‌گفتم بگذار به مغز مسعود پیام بفرستم. می‌گفتم من یک مادر هستم حتماً دلتنگی من به مسعود منتقل می‌شود و می‌فهمد. در دلم می‌گفتم مسعود زنگ بزن دلم تنگ شده. اگر همان روز زنگ نمی‌زد، فردایش زنگ می‌زد. 🌷....می‌گفت مادر ما این‌جا تلفن نداریم فقط یک تلفن داریم که گاهی شارژش تمام می‌شود به خیلی‌ها نمی‌رسد. هربار که دلم هوایش را می‌کرد و با او این‌طور ارتباط می‌گرفتم، حتماً زنگ می‌زد. 🌹خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم عسگری هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 #
هسته ای ایران علی محمدی 🍃🌷🍃 در سوم فروردین 1340 در خانواده‌ای مذهبی و متدین در روستای کن از اطراف شهر تهران متولد شد. سال 1346 تحصیلات ابتدایی خود را در دبستانی در شهر ایذه آغاز کرد، با آن سن کم و اراده قوی، هر روز مسیر محل زندگیشان را تا ایذه با پای پیاده طی می‌کرد. 🍃🌷🍃 دوره ابتدایی را با موفقیت و نمرات عالی سپری کرد و دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی جلال آل احمد گذراند. غمخوار پدر و مادرش بود. 🍃🌷🍃 و داشت، و ، از ایشان شخصیتی و ساخته بود. همین امر سبب دوستان زیادی شده بود و اکثر همکلاسی‌هایش به یاد دارند که از دانش آموزان ممتاز و کوشا بود. 🍃🌷🍃 دوران تحصیلات متوسطه را در سال 1353 در دبیرستان آیت الله طالقانی شهرستان ایذه شروع کرد و با وجود مشکلات فراوان در کنار تحصیل، همگام و همراه پدر به فعالیت‌های می‌پرداخت. 🍃🌷🍃 دوران ایشان همزمان با اوج‌گیری و ملت ایران شد. با ایراد سخنرانی و برپایی نماز جماعت در دبیرستان به با سیاسی گروه‌ها می‌پرداخت. 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : دوست برادرم بود. برادرم و در انقلاب فرهنگی کار می‌کردند. او فهمیده بود که برادرم، خواهری دارد و بالاخره به خواستگاری آمد. جلسۀ خواستگاری که برگزار شد، به رفته بود و مادر و زن‌دایی و خواهرش آمدند و عکسش را آورده بودند. پرسیدند که شما می‌پسندید یا نه؟ ما هم پسندیدیم. 🍃🌷🍃 لیسانسش را گرفت. برای فوق‌لیسانس دانشگاه شریف آمد، آزمونش شرکت کرد  و قبول شد. هم‌زمان برای از کشور شد. من خودم خیلی اصرار داشتم که برویم خارج کشور، به مسعود می‌گفتم آنجا بهتر می‌توانی پیشرفت کنی؛ ولی او قبول نمی‌کرد. می‌گفت: «من تحقیق کردم، استادانی که من می‌خواهم با آنها کار کنم کمتر از استادان آنجا نیستند. چه دلیلی دارد که به آنجا برویم؟» 🍃🌷🍃 ، اعتماد به نفس و بود. در مشترک بسیار بود؛ اما آن چیزی که باعث شد من به سرعت دلبسته او شوم، این در کنار به من و خانواده بود. 🍃🌷🍃
من را تا دم راهرو بدرقه می‌کردم. ماشینش را از حیاط بیرون برد. برگشت داخل که ظرف غذایش را از من بگیرد. در ماشین و در حیاط باز بود. غذایش را گرفت و رفت، از گوشه در، نگاهی به من کرد و خداحافظی کرد.😭 🍃🌷🍃 در حیاط را که بست منفجر شد.😭😭 من آن لحظه فکر کردم لابد زلزله آمده 😭😭چون شیشه‌های پنجره  روی سرم می‌ریخت. دخترم گریه کنان از اتاقش بیرون آمد و گفت چه اتفاقی افتاده؟😭 🍃🌷🍃 همینطور چشمم به در خشک شده بود. در هم به خاطر شدید انفجار از جا کنده شده بود. دیدم دود از ماشین بلند شد. فقط به دخترم گفتم: «بابات... .» اصلا فکر نمی کردم بمب باشد. سراسیمه دویدیم. دیدم لب ماشین نشسته. دو دستش روی رکاب ماشین بود و پیشانیش هم بین دو دستش در حالت .😭😭 🍃🌷🍃 از پشت کاملا سالم بود. چند بار صدایش کردم: ، جان.😭😭😭 نردیکش رفتم، دیدم لباسش کاملا پاره شده  سرش را در آغوش گرفتم تا به صورتش بزنم و به هوش بیاید، دیدم قسمتی از سرش کاملاً خالی شده 😭😭یعنی اصلاً هدف‌گیری روی مغزش بود. آنجا دیگر متوجه شدم که همه چیز تمام شده 😭😭😭 🍃🌷🍃