eitaa logo
این عماریون
324 دنبال‌کننده
263.6هزار عکس
73.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام خمینی : ما این بزرگان را برای شکست آمریکا در منطقه دست می دهیم... 💠مقام معظم رهبری: این چهره پارسا و پرهیزكار [آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب] در بهترین بخش از عمر پربركتش بی‌اعتنا به زخارف دنیوی همت و نیروی خود را در راه استقرار حاكمیت الله صرف كرد و به یاد خدا دلخوش بود كه «الا بذكر الله تطمئن القلوب». چهره معظّم و دوست داشتنی این مرد خدا محبوب‌ترین چهره در میان مردم فارس و مورد احترام عمیق مردم در سراسر ایران بود.۱۳۶۰/۰۹/۲۰ 💠 شهید آیت اللّه دستغیب: «مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند٬ شما را گروه گروه نکنند، شما را طعمه خودشان قرار ندهند.» 💥 نواری از شهید آیت الله دستغیب، شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم. من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای کنم که در این معامله سرت کلاه برود!... من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم... آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟!..ِ. 💗 خواب قبل از شهادت آیت‌الله دستغیب 💥نیمه‌های شب بود که پیش از موعد که برای تهجد از خواب بر می‌خواست، ناگهان سراسیمه از بستر بلند شد و زانوها را بلند کرده و نشست... دستهایش را بر پیشانی نهاد و مرتبا "لاحول و لا قوة الا بالله" می‌گفت..ِ حالتش از یک خواب هولناک خبر می‌داد، اما سخن مرا که شما را چه می‌شود آیا آب می‌خواهید؟ چیزی دیگر می‌خواهید؟ پاسخ نمی‌داد... اصرارم زیاد شد، فرمود: امروز دیگر جز با اشاره با شما سخن نمی‌گویم... آنگاه کمی دراز کشید و برای تهجد طبق معمول برخاست. آخرین دقایق، هنگامی که از پلکان منزل جهت بیرون رفتن پائین آمد، دست چپ را به سینه اشاره کرد و سپس رو به آسمان بلند نمود، بدین ترتیب خداحافظی کرد... آن وقت من (سید محمدهاشم دستغیب فرزند شهید دستغیب) نفهمیدم با اشاره چه گفت، اما لحظاتی بعد صدای انفجار از معنی این اشاره پرده برداشت، یعنی من هم پرواز نمودم و به ملکوت اعلا رفتم... از این شگفت‌تر نواری است که روز پنچشنبه 19 آذر ماه 1360 یعنی درست یک روز پیش از شهادت ایشان در جلسه درس اخلاق جهت طلاب علوم دینی از او باقیمانده که دو مرتبه با تاکید تکرار می‌کند من روزهای آخر عمرم را می‌گذرانم... 💥هنگامی که خلعتی (کفن) ایشان را بیرون آوردم، در میان پارچه‌‌های کفن، کیسه‌‌ای دوخته شده از پارچه سفید یافتم، متحیر شدم این دیگر برای چیست؟... آن را کنار گذاشتم و بقیه تکه‌‌ها و پارچه‌‌ها را دادم.... یک هفته گذشت، اربعین حسینی (هفتم شهدای جمعه خونین شیراز) بود، قضیه خواب‌هایی که شب پیش از روز هفتم شهادت شان دیده شده بود که پاره‌های بدن آقا هنوز لای دیوارها و پشت بام‌‌ها و بر سر  درخت‌‌های خانه‌‌های مجاور باقیمانده است... وقتی معلوم شد این خواب‌‌ها درست است هیاهویی در شهر افتاد. گوشت‌ها را جمع آوری نمودند و از من کیسه‌‌ای جهت جا دادن آن خواستند... فورا به یاد آن کیسه همراه خلعتی افتادم، رفتم و آن را آوردم و به بعضی از بستگان دادم و جریان را گفتم؛ که آقا از پیش این کیسه را جز کفنی خود به حساب آورده و از قبل تهیه کرده است. گویا به ایشان الهام شده بود که برای تکه پاره‌‌های باقیمانده بدنشان کیسه مخصوص لازم است... راوی: همسر و فرزند شهید دستغیب , جلوه بارز یقین
🌷۱۱ تیر؛ سالروز شهادت آیت‌‌الله صدوقی از انقلابی‌ترین علمای ایران ☀️یازدهم تیر مصادف با سالروز شهادت آیت‌‌الله محمد صدوقی سومین شهید محراب به دست منافقین کوردل است. ☀️امام خمینی (ره) در پی شهادت آیت‌الله صدوقی پیامی صادر کردند که در بخشی از آن آمده است: شهید صدوقى عزیز- رضوان اللَّه علیه- شهید بزرگى که در تمام صحنه‏‌هاى انقلاب حضور داشت و یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود، و وقت عزیزش صرف در راه پیروزى اسلام و رفع مشکلات انقلاب مى‌‏شد، و براى خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمى‌‏شناخت. هر جا زلزله مى‌شد شهید صدوقى براى ترمیم خرابی‌ها آن قدر که توان داشت حاضر؛ هر جا که سیل مى‏‌آمد او بود که در صف مقدم براى دستگیرى خلق خدا حاضر بود. در جبهه‏‌ها او و دوستان او و امثال او بودند که هر چند یک دفعه سرکشى کرده و آرامش قلب خلق اللَّه بودند.اینجانب دوستى عزیز که بیش از سى سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم از دست دادم، و اسلام خدمتگزارى متعهد را، و ایران فقیهى فداکار، و استان یزد سرپرستى دانشمند را از دست داد؛ و در ازاى آن به هدف نهایى که آمال این شهیدان است نزدیک شد. من به پیشگاه مقدس بقیةاللَّه‌الاعظم- روحى فداه- و ملت عزیز و اسلام عزیزتر تبریک و تسلیت عرض مى‏‌کنم و از خداوند تعالى براى آن شهید عظیم رحمت و مغفرت، و براى ملت بزرگ بویژه یزد متعهد صبر و اجر، و براى خاندان محترم این بزرگوار خصوصاً فرزند برومند عزیزش صبر جمیل و اجر جزیل، خواهانم. از خداوند متعال پیروزى اسلام و سرنگونى کفر را خواستارم... ☀️رهبر معظم انقلاب: سال ۵۷ بعد از آنکه از تبعید خلاص شدیم؛ من از طریق یزد آمدم تا یک سری به آقای صدوقی بزنم، یزد که رسیدم، اوضاع یزد را یک جور دیگر دیدم، دیدم آنجا یک کشور دیگری است؛ کشوری که حاکم و فرمانروایش آقای صدوقی است و تمام امور مردم را ایشان اداره می‌کند. البته آنجا هنوز شهربانی، استانداری، فرمانداری و طاغوتی بود، اما وجود آن‌ها در جنب وجود آقای صدوقی یک وجود بی‌معنی بود، آن‌ها کاری نداشتند، شهر به دست آقای صدوقی می‌گشت... 🌷من آقای صدوقی [شهيد محراب آيت الله صدوقى] را یک شخصیتی یافتم که در بین روحانیون انصافاً کم‌ نظیر بود؛ یک فرد عجیبی بود. یک‌ وقتی، ایشان تازه از بیمارستان ترخیص شده و چشمشان را هم عمل کرده بودند، بیماری قلب هم داشتند؛ و به خاطر این بیماری، ده، بیست روز در بیمارستان زیر نظر دکتر بودند. 🌷وقتی مرخص شدند، به من گفتند: من می‌ خواهم بروم جبهه! من از ایشان خواهش کردم که جبهه نروند. دیدم اصرار دارند بروند. گفتم: پس جنوب نروید، جنوب گرم است؛ بروید غرب. ایشان گفت: حالا ببینیم. بعد هم بدون اینکه اهمیتی به گرمی هوا بدهند، باچشم عمل کرده‌ ى ناراحت، رفته بودند جنوب. ☀️منبع: پایگاه اطلاع ‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه‌ای ☀️شهید صدوقی مبارزه را از دوران رضاخان آغاز کرد؛ عصری که شاه عزم خود را برای نابودی حوزه علمیه قم جزم کرده بود. با ورود امام خمینی رحمه‌الله به صحنه، مبارزات شهید صدوقی نیز شدت بیشتری یافت. در بهمن ماه سال ۱۳۳۰ همزمان با رحلت آقا شیخ غلامرضا فقیه خراسانی، با درخواست مردم و توصیه امام رحمه‌الله، به یزد رفت و دامنه مبارزاتش را گسترش داد. این امر باعث ‏شد تا مردم یزد و شهر‌های مجاور به صحنه مبارزه علیه حکومت پهلوی کشانده شوند و در وقایع پانزده خرداد و مبارزه با مظاهر فساد و تمدن منحط غربی، کشف حجاب، تبدیل تاریخ شمسی به شاهنشاهی، جشن‌های هنر حضوری موثر داشته باشند. شهید صدوقی هر از چند گاهی به تبعیدیان سر می‏‌زد و از آن‌ها دلجویی می‏ نمود. ☀️پس از پیروزی انقلاب، به فرمان حضرت امام، ایشان به امامت جمعه یزد منصوب شد. وی به اقدامات فرهنگی و عمرانی فراوانی دست زد که می‏‌توان به تعمیر ۱۸ مسجد، تاسیس و تعمیر ۱۹ مدرسه علوم دینی، تاسیس سازمان‌های خیریه و بنیاد صدوق قم به مساحت ۲۲۰ هزار مترمربع اشاره کرد. با شروع جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی، توجه خاص وی به امر دفاع از حدود کشور معطوف شد. او با حضور در خط مقدم جبهه به دیدار رزمندگان اسلام می‌رفت و همواره آنان را به دفاع تشویق می‌کرد. ترغیب مردم به کمک‌های مالی، اعزام نیروی انسانی و فرستادن تجهیزات مورد نیاز جبهه همگی حاکی از اهمیت دفاع مقدس در نظر وی بود. آیت‌الله صدوقی در هیچ شرایطی اجازه نداد مسئله جنگ و دفاع، تحت‌الشعاع مسائل دیگر قرار گیرد و همواره به لزوم دفاع و پُر بودن جبهه‌ها از نیرو تاکید می‌کرد. ☀️دشمنان به شدت از شهید صدوقی به علت تاثیرگذاری فراوان در انقلاب، خشمگین بودند و چندین بار نیز به جان وی سوءقصد کردند. ☀️منافقین سرانجام در رمضان سال ۱۳۶۰ (ه. ش)، آیت‌الله محمد صدوقی را بعد از اقامه نماز جمعه به شهادت رساندند... 🌹۱۱ تیر سالروز شهادت آیت الله صدوقی چهارمین شهید محراب به دست منافقین🌹
🔴 بمناسبت 🇮🇷 🚩سربلند و باوقار؛ 🌷این هفته از ۱۵ تیر تا ۲۱ تیر هفته عفاف و حجاب است که به مناسبت ۲۱ تیر روز ملی عفاف و حجاب می‌باشد. در ۲۱ تیر ۱۳۱۴ هجری شمسی رژیم وابسته رضاخانی بیش از ۲ هزار متحصن در مسجد گوهرشاد را که در اعتراض به قانون کشف حجاب تجمع کرده بودند به خاک وخون کشید و آنان در گور‌های دسته جمعی به خاک سپرد...😰 شباهت عجیبب دجال با ماهواره 👇 👿رابرت مرداک : در سال ۲۰۲۰ کلمه مادر را در ایران بی معنا خواهم کرد 👈 این سخنرانی خواب را از چشمان تان خواهد گرفت 😇 در مقاله رابرت مرداک آمده است که برای نابودی ایران باید در خصوص کلمه ی مقدسی به نام خانواده هزینه کرد و من قصد دارم تا موضوع مادر را در دستور کار خود قرار دهم و در ایران مادر خانواده همه چیز را مدیریت می کند و اگر مادر را به لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد. قصد این مجموعه رسانه ای ان است که تا سال ۲۰۲۰ واژه ای به نام مادر و حیا را در ایران بدون مفهوم کند... وی در این سخنرانی به بار معنایی کلمات و تاثیر آن بر زندگی افراد ، باورهای انسان ، نقشه های دشمنان برای جامعه مسلمان ایران سخنانی متفاوت و جدید را بیان کرده که شنیدن آن خالی از لطف نیست. 💩 غول رسانه ای دنیا برنامه ای را با هدف از بین بردن حیا و خانواده در ایران در پیش گرفته و در خصوص جامعه ایران گفته است: هزینه کردن پول در حوزه سیاست و مذهب برای نابودی ایرانی ها کاملا غلط است چرا که ۷۰ درصد ایرانی ها غیر قابل پیش بینی هستند. 👭 در مقاله رابرت مرداک امده است که برای نابودی ایران باید در خصوص کلمه ی مقدسی به نام خانواده هزینه کرد و من قصد دارم تا موضوع مادر را در دستور کار خود قرار دهم و در ایران مادر خانواده همه چیز را مدیریت می کند و اگر مادر را به لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد. 😸 برداشت غربی ها از زن ایرانی، بانوی خانه دار سنتی است که ایران را اداره می کند و اگر می خواهید در ایران به نتیجه برسید مادر را به لجن بکشید... 😹 به گفته عزیزی فارسی وان یکی از رسانه های انهاست که در ان فیلمی به نام ویکتوریا پخش شد که ۷۷ درصد مخاطب زن ایرانی پیدا می کند (زن خانه دار سنیت) و در این فیلم مفهوم خیانت نهادینه شده است… یکی از دلایل پخش سریال های ترکیه ای(مجانی) برای زنان ایرانی در شبکه های ماهواره ای:👇 نزدیک بودن فرهنگ ایران و ترکیه و شبهات پوشش اکثر زنان ترک به زنان ایرانی باعث آن می شود تا این فیلم ها این موضوع را به ذهن القا می کند که می توان محجبه بود و مذهبی بود و پوشش اسلامی داشت و خیانت کرد… 💥 در احادیث شیعه و سنی خبر داده اند که قبل از ظهور حضرت پدیده ای خواهد امد به نام دجال که موجودی است تک چشم که سوار بر مرکبی است که با ان در ممالک سیر می کند و هرکس ان را ببیند شیفته ان شده و از ان تبعیت کرده و پوشش و گویش خود را شبیه آن می کند و هرکس دجالی باشد پرچم ان را بر سر در خانه خود خواهد زد وهر کس پرچم آن را بر سر در خانه خود بزند از سربازان حضرت ولی عصر (عج) نخواهد بود... 💥 علما در خصوص دجال را به چهار بخش تقسیم کرده و مهم ترین این تفسیر ها را این گونه بیان کرد :موجودی تک چشم موجودی مانند رسانه است که از تمامی ممالک عبور می کند ( مانند امواج که از مرز ها عبور کده و هیچ مرزی نمی شناسد ) و هر کس دجال را ببیند شیفته ان می شود (جذابیت های ماهواره ) و هرکس ان را ببیند ازآن تبعیت می کند (پوشش ، تیپ های و خط ریش بعضی جوانها – خط ریش هایی که در ماهواره ترویج می شود که بعضی از انها در فرهنگ شیطان پرستی نشانه رابطه با مادر می باشد و جوانان ما ندانسته از ان تبعیت می کنند و …) و هرکس دجالی باشد پرچم آن را بر سر در خانه(دیش ماهواره) خواهد زد … و هرکس با آن باشد امام زمانی نخواهد بود… 💥ارادتمتد ناصر کاوه 🔴وصیت تکان دهنده ی یک شهید مادرم زمانی که خبر شهادتم را می شنوی گریه نکن.... زمان تشیع وتدفین گریه نکن.... زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن... فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت راوقتی جامعه ی ما را بی غیرتی وبی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که اسلام در خطر است... برشی از وصیت نامه ی شهید سعید زقاقی
به یاد شهدای مظلوم و گمنام بسیج هفته بسیج گرامیباد اعترافات یک جلاد بعثی سرهنگ عبدالرشيد عبدالباطن: ⭐در بهار سال 1975 میلادی (اوایل دهه‌ 50 شمسی) در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ‌ التحصیل شده است و پس از برگشت به عراق و عضویت در حزب بعث عراق, با شروع جنگ و تجاوز بعثی‌ها به ایران ماموریت می‌یابد به عنوان استخبارات👈 اسرای ایرانی خط مقدم جبهه‌ها را بازجویی و از آنان کسب اطلاعات کند...😰 💢این جنایتکار جنگی که در پرونده‌اش کشتار و اعدام‌های فجیح شیعیان و اکراد عراقی نیز دیده می‌شود در 22 سپتامبر 1985 و در سال پنجم جنگ نیز در یک قتل عام اسرای ایرانی 22 رزمنده جمهوری اسلامی ایران را که همگی زیر 20 سال سن داشتند با شلیک تیر خلاص برسرشان به شهادت می‌رساند.این اسیران همگی دست‌هایشان بسته بود و قربانی وحشی گیری این جنایتکار جنگی شده‌اند. 💢 او می‌گوید: بر روی برخی از اسرای تیرباران شده آهک یا مواد شیمیایی یا اسید می‌پاشیدم تا اثری از آنها باقی نماند. این بعثی جنایتکار تصریح می‌کند که تا آنجا که در جریان بوده است ماشین جنگی جنایات صدام معدوم شش هزار اسیر ایرانی را به‌شکل فجیعی به شهادت رسانده است...😈 💢 سرهنگ عبدالرشید تایید می‌کند که صدام در اعدام بیش از 450 اسیر ایرانی مستقیما و به اتفاق گروهی از همراهان همیشگی خود در تیم حفاظتش دست داشته است... 💢در گزارش مربوط به عمليات بدر آمده است: 👈 30 نفر از اسراي رسته پياده يكي از يگان هاي بسيج عمل كننده در اين عمليات كه هيچ كدام رتبه فرماندهي نداشتند پس از انتقال به بصره در سالني به خط شده و بازجو بلافاصله پس از ورود به سالن با كلت كمري خود، يكي از اسرا را بدون سوال و جواب به شهادت مي رساند...😭 💢 گزارش ديگري به پيوست اين گزارش و مربوط به عمليات هاي خيبر و درگيري هاي شرق بصره، حكايت از جنايات جنون آميز ديگري ازصداميان است و آن مربوط به كشتار اسراي زخمي عمليات هاي سال 63 و 65 رزمندگان اسلام در محورهاي جنوبي جنگ بوده است...در اين گزارش آمده است👇 💢 تيرهاي خلاص به اسراي مجروح ايراني توسط يگان هاي رزمي عراق شليك مي شده و اندك مجروحين منتقل شده به بصره در شرايطي كه احتياج به مراقبت هاي ويژه پزشكي داشته اند به حال خود رها شده و سپس در قسمت بار كاميون هاي نظامي جان داده اند... اين گزارش آنگاه دردناك تر مي شود كه در حين انتقال اسراي مجروح ايراني به داخل خاك عراق و از بصره به بغداد، پيكرهاي پاك اسيران شهيدي كه در حال خون ريزي ناشي از مجروحيت بودند در بيابان هاي حد فاصل بصره – بغداد حتي بدون خاك سپاري رها شده اند...😰 💢 در پايان اين گزارش قسمت سوم جنايات عليه اسراي ايراني ابعاد وحشيانه تر پيدا مي كند. 😳این دشمن بعثي در ادامه شكنجه اسراي ايراني در اردوگاه هاي شمال عراق و پس از اعدام، آنان را با لباس هاي اكراد عراق😇 پوشانده و در گورهاي دسته جمعي به همراه پيشمرگان كرد عراق و با هويت كردي دفن كرده اند. 💢این افسر بعثی عراقی که چند بار مستقیما به صدام معدوم گزارش داده است به ‌خاطر جنایات جنگی بی‌شمار خود به دریافت مدال و نشان از سردار نگون‌ بخت قادسیه نائل شده است. عبدالرشید می‌گوید: 👈 به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به‌ ویژه گارد ریاست جمهوری که از صدام دستور مستقیما داشتند. خیل عظیمی از اسیران ایرانی را کشته‌ام. 💢این جنایتکار جنگی در جریان بازجویی‌های خود اعتراف می‌کند که اسرای ایرانی را قبل از شهادت شکنجه‌های شدید می‌داده است به‌ طور مثال وی👈 در خصوص یک اسیر ایرانی که براثر اصابت مین، پایش را از دست داده بود، می‌گوید: 👈 زمانی که این اسیر را بازجویی می‌کردم به‌ علت مقاومتش شروع به قطع انگشتان دستانش کردم پس از قطع هر انگشت و به فاصله هر دو دقیقه پس از قطع، محل قطع‌شده را با فندک می‌سوزاندم تا این‌که تمام انگشتانش را بریدم اما مقاومت حیرت‌آور او که بسیار جوان هم بود مرا خشمگین ساخت و با اره پای او را نیز قطع کردم اما این اسیر ایرانی هیچ اطلاعاتی نداد... منبع: کتاب👈"عبور از تونل وحشت" 🌹وای به حال ما که در قیامت و در محضر خدا, ائمه معصومین (ع), شهدا و... چگونه میخواهیم جوابگوی خون شما,(شهدا) باشیم😰 و تو عزیز دل👈 که جانت را اینچنین با اخلاص در اوج گمنامی و مظلومانه در غربت اسارت, هدیه دادی به "الله" و خودت خواستی که گمنام شوی و وای بر من و امثال من که دویدیم برای شهرت نامدار شدن!😳 حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسان‌ها موحد و خداپرست همانند خورشید فروزان تا قیامت می درخشد 👈 اگرچه بی نام و نشان وحتی بی مزاری...🌷اما مظلوم و غریبم👈 "تمام اجرها در گمنامی و بی نشانی ست, همچون غربت و غریبی خانم حضرت زهرا(س)" https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
🌷چند واحد👈 (۳) بمناسبت فرارسیدن ایام دهه فجر و سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، با افکار و آرمانهای امام خمینی(ره)و شهدا بیشتر آسنا شویم :👇 🔻ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن روز دیگران هم از آن استفاده می‌کردند ، آیت‌اللّه خمینی بر سر سفره ای که به غیر از ایشان همسر ، پسر ، عروس و نوه هایشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند. مدت ناهار خوردن ایشان دقیقاً هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند... 🔻من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ» را هم به چشم ببینم ، مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند ، مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آن طور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد. روزنامه فرانسوی - اطلاعات هفتگی - شماره ۱۹۲۴ ┄┅┅┄┅┄ ┄🍃🌸🍃┄┅┄ ┅ ┅┄ ┄ 🌺خاطراتی با امام🌺 🌷«ارنست کارديناله»، کشيش مسيحي و وزير آموزش و پرورش دولت انقلابي ساندنيست‏هاي نيکاراگوئه، شرح دیدار خود با بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و پاپ، رهبر کاتولیک‎های جهان را این‎گونه بیان می‎دارد: «بعد از انقلاب نيکاراگوئه، به شدت تحت محاصره اقتصادي بوديم و نيشکر - که مهم‏ترين منبع درآمد ارزي کشور ما بود - از ما خريداري نمي‎شد. وضعيت بسيار بغرنج و مبهمي داشتيم. در سفري به ايران، خدمت رهبر انقلاب اسلامي رسيدم. از کوچه‏هاي پرپيچ و خم جماران گذشتم.  🌷خانه رهبر انقلاب را در نهايت سادگي يافتم. مردي که شرق و غرب را به لرزه انداخته بود، پيرمردي است با لباس ساده در اتاقي كوچك. تنها حرفي که ايشان گفتند، اين بود: «ما در کنار مبارزان عليه ستمکاران هستيم». اين سخن قوت قلبي بود که با هيچ‎چيز قابل‎قياس نيست. در ادامه سفر به مقر پاپ، رهبر کاتوليک‏هاي جهان رفتم. آن کاخ تو در تو و آن مقر باشکوه، آن لباس‏هاي گران‎قيمت و فاخر و رفتار تند و برخورد تلخ پاپ که گفت: «اگر مي‎خواهي کمکي از جانب کليسا به شما بشود، نبايد به سياست، کاري داشته باشيد و همچنين با آمريکا درنيفتيد.» من گفتم: « رهبر من قاعدتا بايد شما باشيد، اما نيستيد. رهبر من امام خميني است که به آن سادگي زندگي مي‎کند و واقعا راه حضرت مسيح (علیه‎السلام) را مي‎رود و با آمريکا دشمن است. اگر حضرت مسيح (علیه‎السلام) حالا بود، رفتار امام خميني [قدس‎سره‏] را داشت.» این تصویری نقش‎بسته در دل و جان یک غیرمسلمان است که حقیقت دین خویش را در حضرت امام متجلی می‎بیند 🌺امام خمینی(ره):👈 مسئولان وظیفه دارند با پابرهنه‌ها😰 همنشین شوند 💥 همه‌ی مدیران و کارگزاران و رهبران و روحانیون نظام و حکومت عدل موظفند که با فقرا ومستمندان و پابرهنه ‏ها بیشتر حشر و نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمکنین و مرفهین، و در کنار مستمندان و پابرهنه‏‌ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار دادن، افتخار بزرگی است که نصیب اولیا شده و عملًا به شبهات و القائات خاتمه می‏دهد... صحیفه نور،ج ۲۰،ص ۱۲۹ _انقلاب👈 دختر بچه کرد، که عاشق امام خمینی بود 🌷ناهید را خیلی اذیت و آزار می کرده اند. صبح ها او را به طناب می بستند و در آبادی می گرداندند و اعلام می کردند او جاسوس خمینی است... همه ناخن‌هايش را كشيده بودند... موهای سر او را تراشیده و او را روستا به روستا می گرداندند. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام خمینی قرار داده بودند. اما ناهید استقامت کرده و دربرابر این خواسته ی آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود. ناهید در آن زمان هفده سال داشت. كار زيادي از او نخواسته بودند. به او گفتند فقط به خميني توهين كن تا آزادت كنيم؛ همين!... اما همين چيز كوچك براي او خيلي بزرگ بود. آنقدر بزرگ كه حاضر شد به خاطرش ماه‌ها اسارت بكشد، با سر تراشيده در روستاها چرخانده شود. ناخن‌هايش را بكشند و بعد از كلي شكنجه‌هاي ديگر زنده به گورش كنند. براي دختر هفده ساله‌اي کرد كه به بعدها "سميه كردستان" معروف شد، تحمل همه اينها آسانتر بود از توهين به امام و رهبرش...به امام و مقتدایش توهين نكرد و سرانجام كوموله در حالی که هنوز زنده بود, در کمال بی رحمی زنده به گورش كردند... کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه برشی از زندگی شهیده, ناهید فاتحی کرجو ✳️ امام خمینی (ره) : من پاپ نیستم❗ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔹۱- من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه اوقات برای خودم سلطانی باشم و به امور دیگر کاری نداشته باشم.
🌷چند واحد👈 (۵) 💢به هیچ کس امید نبندید الّا خدا امام خمینی (ره): به شما می‌گویم که از هیچ‌کس نترسید الّا خدا و به هیچ کس امید نبندید الّا خدای تبارک و تعالی و اگر امید خودتان را به خدای تبارک و تعالی تمام کنید، به این معنا که تام بشود این امید شما، اطمینان برای شما بیاورد این امید شما، من به شما اطمینان می‌دهم که آسیبی این مملکت نبیند... صحیفه امام؛ ج۱۳؛ ص۱۴۹ 🌷راس امور، تهذیب نفس است👇 تا اصلاح نکنید نفوس خودتان را، از خودتان شروع نکنید و خودتان را تهذیب نکنید، شما نمی توانید دیگران را تهذيب کنید. آدمی که خودش آدم صحیحی نیست نمی تواند دیگران را تصحیح کند، هرچه هم بگوید فایده ندارد... 🌷تهذیب بر تعلیم مقدم است. تزکیه قبل از تعلیم و تعلم است؛ یزکیهم. پیغمبر آمده است اینها را تزکیه بکند. پرورش بدهد. نفوس را مهیا کند و بعد يعلمهم الكتاب والحكمة. بعد تعلیم کتاب و حکمت بکند، که اگر کتاب و حکمت با پرورش توأم نباشد و با ترکیه توأم نباشد، موجودی که از او بیرون می آید همین موجوداتی می شود که در مجلس سنا و در مجلس شورای قبل از انقلاب بود... 🌷گرایش به دنیا دون شان روحانیت است. من متواضعانه و به عنوان یک پدر پیر از همه فرزندان و عزیزان روحانی خود می خواهم که در زمانی که خداوند بر علما و روحانیون منت نهاده است و اداره کشور بزرگ و تبلیغ رسالت انبیا را به آنان محول فرموده است، از زی روحانی خود خارج نشوند و از گرایش به تجملات و زرق و برق دنیا که دون شأن روحانیت و اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران است، پرهیز کنند و برحذر باشند که هیچ آفت و خطری برای روحانیت و برای دنیا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حرکت در مسیر دنیا نیست... 🌷عدم انطباق گفتار و انطباق گفتار این طبقه ای که می خواهند مردم را ارشاد کنند، اینها باید اقوال شان با اعمال شان موافق باشد، یعنی شمایی که مردم را تحذیر از دنیا می کنید، اگر خدای نخواسته، خودتان توجه تان به دنیا باشد و حریص در دنیا، مردم دیگر از شما باور نمی کنند؛ بلکه انحرافات در آنها پیدا می شود. 💥هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را نپذیرفت گفت:من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند. 💥دوری از تشریفات: هر کس رجائی را دوست دارد، برود. همه از این حرف تعجب کرده اند.  گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید. که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛ آن وقت فحشش می ماند برای من و شما 💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای  را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس 💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوری‌اش را در محضر امام می‌خواند📜  اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهره‌ای گرفتهو متفڪر. شب ازش پرسیدم :وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را می‌خوندند ، خیلی توی خودت بودی، جریان چی بود⁉️بهم گفت: خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم می‌گفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی .از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم. ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم 🌷ما همسایه شهید رجائی بودیم و ایشان تازه نخست وزیر شده بود. اتفاقاً همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زائد بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت. ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک نمی خواهید؟... شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست. اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت. هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین. او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت... 🌷یک شب بعد از فراغ از کار روزانه، زودتر از حد معمول به منزل می رفت. در میدان سر چشمه به راننده اش گفت در کناری بایست، همین جا کار دارم. این توقف ناگهانی آن هم در آن وقت شب در جایی که خبری از مسائل مهم مملکتی یا کار اداری نبود همراهان را غافل گیر و بهت زده کرد. پرسیدم چه کاری دارید که بعدأ  انجام دهیم. گفت می خواهم کمی پرتغال بخرم.گفتم اجازه بدهید یکی از محافظان بخرد. گفت: خودم باید بخرم تا بی واسطه در جریان تلاش مردم، وضع خرید و فروش، قیمت جنس، نگاه و احساسات فروشنده نسبت به کارکرد و سود و زیانش باشم برشی از زندگی رئیس جمهور شهید, محمد علی رجایی
‍ 🚩۶ اسفند سالگرد شهید حمید باکری 💥آدم عاقل به حمید التماس می کردم که مرا هم با ماشین اداری ببرد به جایی که محل کار هردوی مان بود.من توی بسیج بودم. خانه ما جایی بود که باید ۲۰ دقیقه پیاده می رفتیم تا به جاده برسیم.حمید فقط مرا تا ایستگاه می رساند و خیلی جدی می گفت: پیاده شو فاطمه! با ماشین راه بیا! می گفتم: «من که از بسیج حقوق نمی گیرم، فکر کن روزی یک تومن به من حقوق میدی. این یک تومن رو بذار به حساب کرایه ماشین. می گفت:ما نباید باعث بشیم مردم به غیبت و تهمت بیفتند. آدم عاقل هیچ وقت اجازه نمی ده کسی به او تهمت بزنه. ما هم ناسلامتی آدم عاقلیم دیگه، نیستیم؟ 💥هیچ کاره دنیا اصلا برایش ارزشی نداست و به هر چیز دنیایی که فکرش را می‌شود کرد، می‌خندید و بیشتر از همه به پست و مقام. همیشه می‌گفت:من فقط یک بسیجی‌ام یکبار که حمید از عملیات برگشته بود من نتیجه را جویا شدم. او خیلی کلی صحبت کرد و گفت:بچه‌ها رفتند، گرفتند، آمدند. گفتم:پس تو آنجا چه کاره‌ای؟ گفت:من؟ هیچ کاره، من فقط با یک دوربین مواظب بچه‌ها هستم که راه شان را عوضی نروند. من داخل هیچ کدام از اینها نیستم 💥من عروسک نمی خواهم!؟ 🌹همسر حمید در حال جمع کردن لباسها بود.حمید متوجه او شد. پرسید: ین لباسها مال توست؟ کدام لباس ها را می گفت؟! این چند دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود. آره همه اش مال منه چطوره؟ 🌹....تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی؟ _نه! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد! همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید. تنوع هم لازمه! به نظر من یکی دو دست کافیه. خودتو با اینها مشغول نکن. آنها را بده به زلزله زده ها. من می خواهم یک همفکر، یک دوست، یک مبارز همراه من باشد، نه خدای نکرده یک عروسک 💥عاشقانه 🌹ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ، نمازای دو نفره مون بود، ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ، ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی. کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ. ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ. چقدر ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ. ﻛﻪ ﺩونفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ. منطقه که میرفت. تحمل خونه بدون حمید💕 واسم سخت بود. وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است. میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ. ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی گشت. واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد. میگفتن: بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ💕 ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎعت, ولی من سالهاست که گلی گم کرده ام می جویم او را. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست، ﻛﻪ خیلی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ. ﻣﻴﮕﻢ "💕 ...عشق...💕" عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است. که هر جا لذتی باشد درون درد مدفون است... 🌹ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ. ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست. از حرفشون  خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن؟!... ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ و... خیلی ﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ!... تو تقسیم کار خونه ست... ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ... ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می کرد... ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. این در حالی بود که قبل ازدواج...💕 ﺗﻮ خونه بهم میگفتن. ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ... می گفتم ﺁﺷﭙﺰ می گیرم...می گفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ... می گفتم ﻛﻠﻔﺖ می گیرم... ﻫﺮ ﻛﺎﺭی می گفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ...ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم...💕ﻧﻤﻴ ﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ... حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم...❤ 💥مرد حماسه‌ساز: در عملیات خیبر، عراق که زخم خورده بود، باآتش تهیه بسیار شدیدی که میتوان گفت در یک دقیقه، به چهل هزار گلوله توپ و خمپاره می‌رسید، به پل و اطراف پل که حمید و نیروهایش آنجا مستقر بودند، شلیک می‌کرد. حمید در غروب خونین 6 اسفند ۱۳۶۲ خوشحالی زائدالوصفی داشت. همرزمانش را در آغوش می‌کشید و نغمه سوزناک کربلا یا کربلا را زمزمه می‌کرد. او در آن روز، بادگیری صورتی به تن داشت. پس از این بچه‌ها را جمع کرد و این طور سخن گفت: «برادرانم! این مأموریت که قرار است ان شاءالله انجام دهیم، نامش شهادت است. کسی که عاشق شهادت نیست، نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست. اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم و به جهاد نپردازیم، ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.» 🌟 ناگهان گلوله خمپاره‌ای به حمید اصابت کرد و افتاد و پس از چندی به دیدار معبود شتافت. هیچ کس رمق نداشت. همه غمگین و افسرده بودند و به پیکر پاک و مطهر و سرد شده فرمانده شهیدشان، که به آرامی روی پل خفته بود، چشم دوخته بودند. هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دادند. حمید باکری که در جزیره، حماسه‌ها آفریده بود و باید گفت که او و دیگر یارانش برای فداکاری و ایثار آفریده شده بودند و برای فداکاری می‌زیستند، به لقاءالله پیوست. 🌷راوی: همسر شهید حمید باکری
۵‌اردببهشت سالگرد شهادت، محمد رضا تورجی زاده 🌷 💥روضه حضرت زهرا(س):👇 🌟 خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی‌ها داشتند باور می‌کردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بی سیم چی را صدا زد. حاجی گفت: هر جور شده با بی سیم، تورجی‌ زاده را پیدا کن.. شهید تورجی‌ زاده فرمانده گردان یا زهرا بودند و مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(س) بود. خلاصه تورجی را پیدا کردند. حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون. تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت... صدا را روی تمام بی سیم‌ها انداخته بودند. خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند. خط را گرفته بودند. عراقی‌ها را تارو مار کردند. تورجی خونده بود:        در بین آن دیوار و در       زهــرا صدا می زد پدر       دنبال حیـدر می دوید      از پهلویش خون می چکید      زهرای من، زهرای من... 🌷محمد ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت . یکی از سادات گردان نقل می کرد: یک بار به سنگر فرماندهی رفتم . محمد به احترام من از جا بلند شد. گفتم: «یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز برم .» به دلایلی مخالفت کرد . اصرار کردم اما بی فایده بود در نهایت وقتی ناامید شدم گفتم : باشه شکایت شما را می برم پیش مادرم. هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پا برهنه به دنبالم دوید‌ دستم را گرفت و گفت : این چه حرفی بود که زدی؟! بیا این برگه ی مرخصی سفید امضا کردم هر چه قدر میخواهی بنویس. تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است. گفتم: به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و... اما محمد همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم! 🌹یک سال بعد در عملیات کربلای ۱۰ گلوله ی خمپاره به درون سنگر اصابت کرد. خیلی عجیب بود ، سه ترکش به او اصابت کرده بود. یکی به پهلو یکی به بازو و دیگری به سر. یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود : من در عملیاتی شهید می شوم که با رمز یا زهرا باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا "زهرا" باشم . مدتی بعد پیکر او تشیع شد و همان گونه که وصیت کرده بود سربند یا "زهرا (س)" به پیشانی او بستیم و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید. راوی: محمود اسدی از لشکر امام حسین راز سه شنبه شبــهـای شهید تورجــی زاده! 🌟محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا میرم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمـــان (عج) بر می گرد. بهم گفت: یکبــــار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم 🌟آیت الله میردامادی نقل می‌کنه ،  بعد از شهادت، خوابش را دیدم. ازش پرسیدن این همه از حضرت زهرا گفتی و خوندی، آخرش چه ثمری برات داشت!؟ جواب داد، همین که تو آغوش امام زمان (عج)، جان دادم برام کافیه. راوی: علی مسجدیان 🌷بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات ‌های محمد را پخش می‌ کردند، بیشتر مناجات‌ ها و مداحی ‌های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم.... خوشحال بود و با نشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره ‌اش خیلی نورانی‌ تر شده بود؛ یاد مداحی‌ های او افتادم. پرسیدم: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می‌ خندید گفت: من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.راوی مادر شهید 💥 سر قبر تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو. من هم دستم را روی قبر شهید تورجی‌ زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر. اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم..راوی: همسر شهید مدافع حرم مسلم خیزاب 🌷تندتر از امام و ولایت فقیه نروید که پای‌تان خرد می شود... از امام هم عقب نمانید، که منحرف می شوید ... ✨﷽✨ 🌟زیارت عاشورا🌟
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید!! 💥 طیبه واعظی دهنوی در سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن ۷ سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال ۱۳۵۰ طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد... 💥به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال ۱۳۵۴ به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در ۳۰ فرودین ۱۳۵۶ پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد... در سال ۱۳۵۴ به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیر خواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند. روز سی ام فروردین ۵۶، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد... 💥طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است... صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست... طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند وبه خانه آنها می روند 💥فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید. وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: 🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید... 💥طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه به شهادت می رسند... روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند... محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد... 🌺....صاحب خانه اش گفته بود: طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی حجاب بودیم...😇 این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت  تا دیگه نگذاشتیم یک تارموی مان پیدا شود...👌 🌺... که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود... " مرا بکشید اما را برندارید..."😰 برشی اززندگی شهیده انقلاب اسلامی:👇  "طیبه واعظی" ... ... ... همه از یڪ خانواده اند اما...! چفیه بردوش پرچم به دست و برسَر ِتوست اے .. وصیت شهدا و سلاح تودر برابر هجوم دشمن است. 💬 دختران هم می شوند 🔻جهیزیه👈 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر. 🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. 🔅ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!» کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه 🌷 ➖علت شهادت به دست ساواک، برگرفته ازکتاب، کفش های جامانده در ساحل
توی همون عملیات آقا غلام رجبی, رضا جمشیدی,سعید صفاری, علی فخارنیا, حمید میرزامحمدی, حمید صادقی, سه برادر مظفر و... شهید شدند و چند نفری هم زخمی شدند... 🚩تمام این‌ها رو گفتم که در خاتمه بگم دست آقا غلام و بقیه بچه ها رو گرفت و برد... همش دست خود این آقا بود... روضه حضرت مسلم... ایام مسلمیه... اونم گردان مسلم, چیزی کم نداره..! خود آقا شهادت بچه ها را امضا کرد... الآن که این مطالب رو می نویسم یاد یه صحبت آقا غلام افتادم که همیشه می گفت بعضی اوقات هر طوری شده یه "روضه " رو بخونید.. "روضه مسلم و طفلانش" رو شرکت کن که دراجابت دعا رد خور نداره. : 🔻زوایایی از «عملیات مرصاد» سردار «ناصر شعبانی» ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ متأسفانه یک گروه ایرانی، درحالی که ما با ارتش بعث عراق می‌جنگیدیم و آن هم شهر‌های ما را بمباران می‌کرد و بمب‌های شیمیایی بر سر رزمندگان ما می‌ریخت، با صدام همکاری کردند؛ این در حالی است که در تاریخ ۲۴۰۰ ساله ایران، همچین چیزی وجود ندارد که یک عده ایرانی بروند و با دشمن ایران همراه شوند؛ اما منافقین این کار را کردند؛ مثلا در بازجویی از اسیران ایرانی همکاری می‌کردند یا این که اسناد این مملکت را از کشور خارج می‌کردند. سال ۱۳۶۷ در پنجم مرداد، ما در عملیات «مرصاد»، حمله منافقین که سه روز قبل از آن آغاز شده بود را با شکست مواجه کردیم و خیلی از آن‌ها کشته شدند و عده‌ای به داخل خاک عراق فرار کردند و برخی هم دستگیر شدند. ۱۴۰ خودرو را از منافقین غنیمت گرفته بودیم که دو خودرو حامل اسناد و مدارک آن‌ها بود؛ در میان آن مدارک، دو نوار وجود داشت که در آن دو خلبان عراقی به دو نفر از منافقین به نام «ابریشم چی» و «حاتمی» گفته بودند که شما هرجا گیر کردید، مختصات بدهید تا ما آن جا را بمباران کنیم. 🍂 🔻 محسن رفیق دوست وزیر وقت سپاه خلاف کسانی که می‌گویند چون ضعیف شده بودیم قطعنامه را پذیرفتیم باید بگویم بعد از پذیرش قطعنامه، منافقین در عملیات مرصاد به خاک کشور تجاوز کردند و صدام نیز با ۱۵ لشکر گارد حمله کرد که هر دو با بدترین وضع شکست خوردند. عملیات مرصاد پرونده منافقین را برای همیشه از نظر نظامی جمع کرد و صدام هم متوجه شد که ایران تضعیف نشده، بلکه قدرتمند است. (روزنامه جمهوری اسلامی، چهار شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰) " زمانی که قطعنامه را پذیرفتیم ، در بهترین شرایط عِدّه و عُدّه بودیم." ( هفته نامه مثلث. ۳مهر ۱۳۹۰ ص۵۱)
انقلابیون آنلاین : (۱) :👇 ⭕️ ۵ مرداد ۱۳۶۷؛ گرامی باد روز شکست ذلت بار منافقین در عملیات غرورآفرین مرصاد بعد از پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران مبنی بر پایان جنگ ایران و رژیم بعث عراق؛ در روز سوم مرداد ۱۳۶۷ منافقین کوردل که پایان جنگ تحمیلی را در تضاد با منافع خود در عراق می‌پنداشتند به قصد تهران حرکت کردند، اما در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه با شکستی مفتضحانه میدان را خالی نمودند. ▫️آن روز هیچ کس از جنگ خسته نبود... 🖇إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ  به یقین پروردگارتودر کمینگاه (ستمگران) است... [آیه ۱۴ سوره مبارکه فجر] :👇 💥ولایتی بودن فقط به سینه زنی و گریه کردن نیست، مراحلی پیش می‌آید که برای اثبات آن باید از دار و ندارت بگذری، حتی از جانت... 💥 روز اعزام بود. شهید غلامعلی رجبی توی حیاط نشسته بود و دختر سه ساله‌اش را بغل گرفته بود. یکی از بچه‌ها پرسید 👈آقا غلام، جبهه بری تکلیف دخترت چی میشه؟ 😰 محکم جواب داد 👈دختر من که از رقیه (س)👈 امام حسین(ع) عزیزتر که نیست!💕 🌷قسمتی از وصیت‌نامه شهید غلامعلی رجبی: «به خون خویش نویسم به روی سنگ مزارم که من به جرم محبت قتیل خنجر یارم» 🌷اینجانب غلامعلی جندقی وصیت می‌کنم که همه آشنایان، دوستان، پدر،مادر، برادرانم و خواهرانم همگی را شفاعت خواهم کرد. مرا در هیأت ها فراموش نکنید! 🌷در مجلس ختم و غیره فقط و فقط روضه حضرت ابا عبدالله(ع) خوانده شود و شما را هم سفارش می‌کنم به عزاداری‌ها که بلا را دفع می‌کند و اشک بر حسین(ع) کلید پیروزی است.🌷 بهترین هدیه برای من اشک چشم برای حسین(ع) است، اگر گاهی در هیأت ها یک قطره از اشک برای ارباب را به من هدیه کنید از همه چیز برایم بالاتر است، آنقدر که این یک قطره را به تمام بهشت نمی‌فروشم.🌷اگر اجازه رجوع به دنیا به من داده شود؛ دوست دارم فقط در روضه‌ها شرکت کنم.🌷وصیت می‌کنم که همه آشنایان، دوستان، پدر و مادر، برادرانم و خواهرانم همگی را شفاعت خواهم کرد. مرا در هیئت فراموش نکنید.🌷در مجلس ختم و غیره، فقط و فقط روضه حضرت اباعبدالله (ع) خوانده شود. روضه برای امام حسین (ع) عمری است مورد علاقه و عشق من بوده و من با روضه و محبت اهل بیت و مجالس و هیئت‌ها مأنوس بوده‌ام و اگر به من اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم و با روحم به شما سر بزنم فقط دوست دارم در هیأت‌ها و روضه‌ها شرکت کنم.🌷مرا فراموش نکنید مخصوصاً محرم، شب‌ها و صبح‌ها از اربابم می‌خواهم اجازه دهد من به هیأت بیایم و شما را هم سفارش می‌کنم به عزاداری‌ها که بلا را دفع می‌کند و اشک بر حسین (ع) کلید پیروزی است.🌷در هیئت یاد من باشید؛ قول شفاعت می‌دهم. 🌷و در خاتمه از دوستان و آشنایان همگی خداحافظی نموده و حلالیت می‌طلبم و بهترین هدیه برای من اشک چشم برای حسین‌(ع) است، اگر گاهی در هیئت‌ها یک قطره از اشک برای اربابم را به من هدیه کنید از همه چیز برایم بالاتر است، آنقدر که این یک قطره را به تمام بهشت نمی‌فروشم.به امید دیدار در قیامت غلامعلی جندقی (رجبی) – اندیمشک 67/5/4 (۳) 💥شب قبل از اعزام، ایام مسلمیه بود.. ما همه شاه عبدالعظیم بودیم... برادر آقا غلام روضه جانسوز را خواند... آخر مداحی یه جمع کوچکی بودیم.. صحبت از جنگ شد و منم که مرخصی آمده بودم گفتم وضع جبهه ها خیلی بحرانی است و احتمالا ما پس فردا عازم جبهه خواهیم شد.. شهید رضا جمشیدی و شهید سعید صفاری گفتند ما هم میاییم... آقا غلام هم گفت من هم هرجوری شده میام با شما... 💥پس‌فردای همون روز آنقدر وضع جبهه بحرانی بود که همه رو با هواپیما اعزام کردند دزفول و از اونجا هم رفتیم دزفول از آنجا هم رفتیم دوکوهه... فردا صبحش من رفتم کارگزینی لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و تمام بچه ها رو برای گردان عمار, معرفی نامه گرفتم... و ناهار هم در گردان عمار خوردیم... بعداز ظهر، من داخل زمین صبحگاه برادر قاسم کارگر مسئول گردان مسلم رو دیدم... چون از قدیم با هم در گردان حمزه بودیم به من گفت گردان ما و حمزه امشب میرن برای عملیات، اسلام آباد غرب برای مقابله با منافقین (عملیات مرصاد) اگر میخواهی بیایی سریع کارتو درست کن و بیا... منم سریع رفتم گردان عمار و به بچه ها گفتم بریم گردان مسلم؛ همه گفتن باشه!... دوباره من رفتم کارگزینی، کارها رو درست کردم و همه رفتیم گردان مسلم... 💥 خلاصه شبانه راه افتادیم رفتیم سه راهی اسلام آباد غرب و فردا شبشم دوتا گردان ما (مسلم) و حمزه زدیم به خط... همون شب گردان مسلم با حدود ۷۰ شهید و کلی زخمی و با کمک گردان حمزه, جلوی پیشروی منافقین رو گرفتیم...
اگر متعلق به کمونیست‌ها بود؛ از این جوان کم سال، یک چگوارا می‌ساختند؛ یک چهره بین‌المللیِ مبارز!"... ۲۳/دی/۱۳۹۸ 🚩روز 16 مهر ماه روز نیروی دریایی سپاه و شهادت نادر مهدوی را گرامی میداریم👌 💕 شهیدانی که غرور وعظمت پوشالی آمریکا و متحدینش را شکستند💪👇 این هفت نفر، همه اسطوره دریایی شرق و غرب را در خلیج فارس نابود کردند. روزی که نادر 💓مهدوی و❤ بیژن گرد نخوت امریکایی‌ها را بر باد دادند، ما دستمان خالی بود، امروز...👏🔴شهید نادر مهدوی و یارانش؛ 👆شهدای مبارزه مستقیم با آمریکا در خلیج فارس:👇 💕 شهید نادر مهدوی فرمانده ناو گروه‌های قرارگاه نوح نبی (ع) سپاه پاسداران بود. در سال 1366، سال آغاز اولین دور از جنگ‌های دریایی میان قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود. که این جنگ در ادبیات سیاسی به نام👇 🔥 «جنگ اول نفت‌کش‌ها» شناخته می‌شود. مسئولیت اصلی عملیاتی در این میدان، بر عهده نیروی دریایی سپاه پاسداران بود. و روش عملیاتی سپاه بر استفاده از قایق‌های کوچک تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق» تکیه داشت. نقطه اوج این جنگ طرح ناکام حمله به بندر نفتی راس الخفجی و عملیات موفق سرنگون ساختن هلی‌کوپتر‌های نیروی دریایی آمریکا بود که توسط ناو‌گروه‌های قرارگاه نوح نبی (ع) به فرماندهی شهید نادر مهدوی به اجرا درآمد. هر چند در جریان عملیات شهادت‌طلبانه علیه هلی‌کوپترهای آمریکایی، همه اعضای این ناوگروه به شهادت رسیدند، اما بدون شک 16 مهر 1366 به واسطه رویارویی مستقیم با نیروهای نظامی ارتش آمریکا در خلیج فارس، باید یکی از درخشان‌ترین مقاطع دفاع مقدس دانست.💪 💓شهید نادر مهدوی پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی «یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجه‌های قرون وسطایی سربازان آمریکایی قرار می‌گیرد. و سینه‌اش با میخ‌های بلند آهنین سوراخ می‌شود. وی پس از اصابت تیرهایی به بازو، قلب و پیشانی به شهادت می‌رسد . پیکر مطهر  شهید نادر مهدوی با دست‌های بسته به نیروهای ایران تحویل داده شد...😇😰 🌷شهید مهدوی و داستان انهدام بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ:👇 ✨در سال های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین، و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (ره) فرموده بود:👈 «اگر من بودم، می زدم.»💪 🔥 همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند. ✨اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید. در پی این حماسه مرحوم حاج سید احمد خمینی به شهید مهدوی می گوید که دل امام را شاد کرد.