از لحظهی استقبالتان در فرودگاه برایمان بگویید؛ چه شد که روسری مشکی سر نکردید؟
وقتی در ماموریت بودند، خیلی با خودم فکر میکردم وقتی #آقا وحید برگردند چگونه به استقبالشان بروم و کدام لباسم را بپوشم که آقا وحید دوست دارند.آن روز هم همین حس را داشتم. حس میکردم برگشتهاند و به استقبال آقا وحیدم میروم.
آن روز هم میدانستم این استقبال یک استقبال معمولی نیست و من باید عالی به استقبالشان بروم. به رسم خود آقا وحید# دسته گلی خریدم که پر از #گلهای رز قرمز رنگ بود و به پیشواز همسرم رفتم. حتی یادم میآید به آقا #وحید میگفتم: وقتی برگردی هرچقدر هم فرودگاه شلوغ باشد، بدون اعتنا به مردم به#سجدهی شکر میافتم و خدا را شکر میکنم که دوباره تو را به من رساند.
بعد از رسیدنمان به فرودگاه که هنوز آقا وحید را ندیده بودم، و تابوتشان را میآوردند، یاد این حرفم افتادم و همانجا #سجدهی شکر کردم. ولی این بار بهخاطر #عاقبت بخیر شدن همسرم سجدهی شکر به جا آوردم.