eitaa logo
بال‌های پرواز
137 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
42 فایل
اینجا یادمی‌گیریم چطور دوست باشیم و امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم. #به_هم_ربط_داریم #تو_بگو_شاید_شد😊👌 #منوتونداریم اینجا در خدمت شما هستم‌ 👇 @shabahang02 کانال دیگرمون @hejabnevesht لینک ناشناسم https://gkite.ir/es/9440012
مشاهده در ایتا
دانلود
بال‌های پرواز
🌱سخنان شنیدنی شهید جمهور درمورد امام حسین(ع) ...! 🇮🇷| @eslamabad_adineh
‌ همیشه درسم خوب بود. تا دبیرستان.ولی بچه که بودم کلاس دوم معدلم ۲۰ شد خیلی خوشحال شدم مادرم برام جایزه گرفت. شرایطش مساعد هم نبود ولی برام سنگ تموم گذاشت برام یه سجاده مخمل زرشکی گرفت و یه مقنعه سفید و یه کتاب قرآن هنوزم یادمه از کدوم مغازه توی راسته بازار اون قرآن رو هدیه کرد. کنگاوریای قدیمی باید یادشون بیاد، همین اول راسته‌بازار یه لوازم التحریر بزرگ بود. الان اون مغازه شده چند تا و صاحبش هم کسانی دیگه هستن چقدر شلوغ بود! خودمم برد و ازم خواست رنگ جلدشو خودم انتخاب کنم. چه ذوقی داشت که می‌خواست برام هدیه بگیره. یادم میاد گریه‌م میگیره ازین همه محبت... باید بدونید چقدر زندگی ما گره داشت و مادرم چقد سرش شلوغ بود تا درک کنید چرا انقد ازش ممنونم که با وجود همه مسائل انقد به فکرم بود. یه قرآن انتخاب کردم با جلد سبز رنگ. از اون به بعد هر وقت می‌خواستم عبادت کنم از همون کتاب و سجاده استفاده می‌کردم. موند تا من بزرگ شدم. توی همه این سالها، بخصوص از اوایل دوران جوانی هر چی کتاب تحف العقول امانتی داداشم برام حکم تفریحو داشت، اون کتاب قرآن پناهگاهم بود. یه شبها و روزهایی توی زندگیم بود که ساعتها نه صدای کسی رو می‌شنیدم نه حواسم به اطرافم بود. شرایط سختی بود. این موقع رفیق شفیقم یعنی همون قرآن بیشتر از قبل، آرام جانم شده بود. عروسی و عزا فرقی نمی‌کرد هر شب حتما ساعتی رو با اون دوست عزیزم، قرآن حکیم و کریم سر می‌کردم حتی یادمه عروسی برادرم هم وقتی مراسم تموم شد و همه برگشتیم خونه ، همه که خوابیدن باز رفتم خدمتش میخوام بگم روزام بدون او نمی‌گذشت مادرم بیمار شد و مدت طولانی بیمارستان بود بازم همراهم بود مسافرت میرفتم یا مهمونی اگه میدونستم شب می‌مونم حتما همراهم بود شروع کردم به حفظ عاشق ترجمه‌ش بودم. تحت اللفظی بود. بعد از قرائت و گوش‌سپاری، و قبل از تفسیر خیلی می‌چسبید از روش بخونی بعدم برای مرور خیلی فاز می‌داد معنیشو بخونی خلاصه عاشقش بودم... دیوانه‌وار یه شب از همون شب‌های سخت، مثل همیشه داشتم میخوندم رسیدم به سوره فجر دیدم نوشته یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه یه لحظه به معنیش دقیق شدم توی دلم گفتم به جز امام حسین علیه السلام کی میتونه مخاطب این آیه باشه؟! جالبه بعدش به حاشیه قرآن که نگاه کردم، همینو نوشته بود... این سوره سوره امام حسین علیه السلام است... دلم براش تنگ شد کاش اون دنیا اون قرآن شفاعتم کنه چند ساله ندارمش مگه توی قلبم ... این آخریا که ابزارهای بسته بندی هدایا گرفته بودم کلا جلدشو تغییر داده بودم خیلی قشنگ شده بود. ‌‌پ.ن از وقتی مشغول امربه‌معروف ونهی‌ازمنکر شدم نتونستم حفظ رو ادامه بدم... فقط گاهی روخوانی خیلی دلم می‌سوزه، لطفا دعا و تلاش کنید زودتر این دو تا واجب احیا بشه ما به زندگی معمولی برگردیم
بال‌های پرواز
📹 روایت رهبر انقلاب از ماجرای شهادت حضرت علی اصغر(علیه‌السلام) ☝ هر روز یک ماجرا از کربلا در بیانات
‌ احسان تازه ۱۰ روزش شده بود. پدر و مادرش می‌خواستن برن دکتر. قرار شد من و مامان اول با هم برگردیم خونه و احسان هم با خودمون بیاریم تا مادر و خواهر عروسمون چند ساعت بعد، و داداشم و عروسمون هم بعد از دکتر بیان خونه اون اولین بار توی زندگی احسان بود که به خونه‌شون وارد شد. اونطوری که دلم می‌خواست اوضاع خوب نبود چون برق قطع شده بود و در نتیجه آب هم بالا نمیومد احسان تازه بیدار شده بود و گریه می‌کرد. شیر می‌خواست. شیرخشک بود ولی دریغ از یه کم آب ! با بغض و ناراحتی از شنیدن صدای گریه برادر زاده‌ی ۱۰ روزه‌م به مامانم گفتم من میرم آب بخرم. بغلش کرده بود تا آرومش کنه سرشو تکون داد گفت زود برگرد. چادرمو که در نیاورده بودم دوباره پوشیدم و دوباره از جلوی آسانسوری که بخاطر نبودن برق کار نمی‌کرد رد شدم و ۴ طبقه رو پایین رفتم. رسیدم به خیابون. حسان نیمه‌ی تیر دنیا اومد و اون روز ۲۴ تیر سال ۹۷ بود ساعت ۲ و نیم بعد از ظهر . هوا واقعا گرم بود. و مغازه‌ها هم بسته! هول و هراسون تا ته خیابون رفتم. بالاخره یه سوپری باز بود و دو تا بطری بزرگ آب معدنی خریدم و با سرعت برگشتم ولی خدا می‌دونه هر چی گرم‌تر می‌شد بیشتر گریه‌م می‌گرفت تازه یه ذره اندازه سر سوزنی فهمیدم حضرت زینب چی کشیدن ... یه نوزاد کوچولوی ۶ ماهه که فقط دیدن تکون خوردن دستای کوچولوش، یا شنیدن صدای ظریفش میتونه تا مدتها لحظه‌های آدمو بسازه جای کیو توی این دنیا تنگ کرده بود؟ جز اینه که می‌خواستن بعد از حسین علیه السلام امامی نباشه؟ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌♥️‌@amershavim♥️
‌ دانشجو که بودیم، چند واحد داشتیم با اسامی حقوق بین‌الملل عمومی، حالا ۱ و ۲ داشت حقوق بین‌الملل خصوصی اینم ۱ و ۲ داشت بعد خب کار روزانه‌مون بود صدا زدن اینا. چون اسمشون بلند بود گاهی بهشون می‌گفتیم بینُل . دیگه خودمونم می‌دونستیم خ یا ع، ۱ یا ۲، چون با هم برمیداشتیم و میرفتیم جلو بعد یه استاد بینل داشتیم این مثلا نخبه بود ولی گاهی یه حرفایی می‌زد که آدم تعجب می‌کرد یکی با اون رتبه توی دکترا، اونم رشته سخت و کم مصرفی مثل بینل ، این حرفا رو بزنه یکی از بچه‌ها هم همیشه خیلی ازش سوال داشت. من هر چی بیرون کلاس اصلا انگار استادو نمی‌شناختم، سر کلاس میرفتم اون صندلی‌های جلو می‌نشستم. چون چند تا از بچه‌ها عادت داشتن سر کلاس حرف می‌زدن حواس آدمو پرت می‌کردن. این بنده خدا هم سختش بود دو قدم بیشتر از جا استادی فاصله بگیره از پسرا کتاب امانت بگیره، گاهی کتاب عزیز منو برمی‌داشت که البته یه حُسن دیگه هم براش داشت چون من قبل از تدریس، کتابو می‌خوندم. و سوالاتمو حاشیه کتاب می‌نوشتم و وقتی استاد شروع می‌کرد به حاشیه رفتن و خاطره گفتن، طی یک عمل انتحاری و کاملا بی توجه به برچسب رومخی، شروع میکردم به پرسیدن اون سوالام استدلالم این بود که اون حقوق میگیره سوالای منو جواب بده منم شهریه میدم و وقت میذارم که درسمو یاد بگیرم. و تا اون حقوق رو حلال نمی‌کردم ول کن نبودم 😁 حسنی که براش داشت این بود که سوالام جلوی دستم نبود یه ترم چون یکی از هم‌کلاسیام نمی‌تونست بینل خ ۱ رو بخره. منم نمیتونستم براش کاری کنم، بنابراین با اینکه روی کتابام خیلی حساس بودم چاقو اوردم گذاشتم وسط کتاب و نصفه اول که خ ۱ بود از نصفه دوم جدا کردم. بعدم خیلی شیک و مجلسی بردم بهش دادم و رفتم سر کلاس. استادم طبق معمول کتاب منو برداشت و با نصفش مواجه شد. گفت من اون هفته اینو این شکلی به شما ندادم. و شروع کرد به تدریس بعد گفت تا شروع نکردیم به تدریس یه سوال غیردرسی ازتون بپرسم بچه‌ها هم گفتن بفرمایید گفت بنظرتون چرا توی کشور ما اقلیت‌ها انقد کم به کار گرفته میشن؟ مثلا چرا نباید یه اقلیت بتونه معلم دین و زندگی بچه‌ها باشه؟! خیلی تعجب کردم. بعضی از بچه‌ها جواب دادن بعضی سکوت کردن. من گفتم اقلیت‌ها میتونن مثل بقیه بنا بر شایستگی‌شون در مشاغل مختلف به کار گرفته بشن ولی دین و زندگی ، اطلاعات نیست و اعتقاداته! هیچوقت کسی که به چیزی اعتقاد نداره، نمیاد برای بچه‌های یک مذهب دیگه، چیزایی که بهش اعتقاد نداره، جا بندازه طوری که اونا هم بهش معتقد باشن! قراره اونا تربیت بشن نه مطلع! جالبه بعدها توی بیمارستان یه آقایی هم که همراه مادرش بود داشت درباره همین اقلیت ها صحبت می‌کرد. دو برابر من سن داشت. موهاش سفید شده بود. خیلی هوای مادرشو داشت. خودش شروع کرد به بحث. گفت خانوم من اقلیته. گفتم بهتره خودتون مسائل مذهبی رو به پسرتون یاد بدید، اون خانوم اینکارو نمیکنه و ذهن پسرتون پر از شبهه میشه، در نهایت شما رو هم رها می‌کنه. یه خنده عصبی کرد و گفت پس طلاقش بدم؟ گفتم نه، الان که جوونیشو پاتون گذاشته خب نامردیه رهاش کنید. ولی خودتون باید اونچیزی که از دین باید بدونه به پسرتون بگید. با مادرش یه کم صحبت کرد و زود رفت بیرون. بعدا خواهرش که اومد گفت خانم برادرم خیلی سال پیش پسرشونو برداشته و رفته خارج‌. الانم نمیدونیم کجا هستن . الان پسرش ۱۹ سالشه. عاشق زن و بچه‌ش بود. راستی اون بنده خدا بود که تو کلاسمون همش از استاد بینل سوال داشت، خیلی سال پیش دیدمش. وقتی بحث برجام داغ بود. می‌گفت استاد بینل هم دور و بر ظریفه انگار ... شاید باورتون نشه ولی برای ۱۰ تا دانشجو توی یه دانشگاه دور افتاده هم می‌رفت تدریس و احتمالا مباحثه درباره حقوق زنان و اقلیت‌ها و ووو با اینکه رتبه‌ی بالایی داشت... الان میفهمم اونا ۱۵ سال پیش چیکار می‌کردن... حالا بیاین یه استخاره بگیریم ببینیم خود انقلابیا دست از اختلاف برداریم یا نه؟ شاید خوب اومد .... امتحان کردن سازش با خودی تا حالا کسی رو نکشته! جایی نفرستید ...