eitaa logo
بانک تولیدات رسانه ای امین قم
723 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
102 فایل
مطالب موجود در این کانال توسط مبلغان و مبلغات مدارس امین قم جمع آوری و تهیه گردیده است. 🎥📽🎞🎬🎤🎙⌨️💻 ارسال نظرات ، انتقادات و پیشنهادات:
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنرانی چندرسانه‌ای خانم س.بیدار👆
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹سخنان حاج آقای موذنی در خصوص ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی (ع). مربی طرح امین، آموزشگاه امام علی ع 🍀جهت نشر در کانال مدارس
🎊🎊🏵🏵زنگ موبایل 🏵🏵🎊🎊 🔻بعضی وقتا که کار یا قرار مهم و حساسی داریم، 📆🗓برای فراموش نکردن آن از روش‌های مختلفی مانند، سفارش پدر و مادر 🛑،به یادآوری آن، کوک کردن ساعت⏰، زنگ هشدار موبایل📱 یا دفترچه یادداشت آن استفاده می‌کنیم.📔 🔻 اذان هم زنگ بیداری از غفلت ،یادآور وعده دیدار خالق و مخلوق و فرا رسیدن وقت گفتگویی صمیمانه با خداوند است که در زمان مشخص به صدا در می آید و آن را گوشزد می کند.🕌🌅 🔻 پس با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت .📱 💫💫✨✨🥀🥀💫✨✨🥀🥀 امام رضا علیه السلام فرمود: یکی از حکمت‌های اذان یادآوری به فراموشکار، توجه دادن به شخص غافل و آگاه ساختن کسی است که وقت نماز را نمی داند و به کاری دیگر سرگرم شده است. ____🥀✨✨✨✨🥀________
خانم ف.طاهری راد👆
  🍃یکی از علماء از کربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف کرمانشاه و همدان گرفتار 👨‍🎤دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.😯 ♻️آن عالم می گوید: «من 📙کتابی داشتم که سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، 📙اتفاقاً کتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یکی از سارقین گفتم من کتابی در میان اموالم داشتم که شما آن را به غارت برده اید و اگر ممکن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد». 💠آن شخص گفت: «ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم 📙کتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم». گفتم: «رئیس شما کجا است». گفت: «پشت این کوه جایگاه او است».. 🍃لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم که رئیس دزدها می خواند. 😳 موقعی که از فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: «این عالم یک 📙کتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازه ‎ ی شما نخواستیم بدهیم». 🔶من به رئیس دزدها گفتم: «اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این خواندن چرا؟ نماز کجا؟ دزدی کجا؟».🧐 گفت: «درست است که من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی که هست، انسان نباید رابطه ‎ی خود را با خدا به کلّی قطع کند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلکه باید یک راه آشتی را باقی گذارد. حالا که شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم». 🔷و دستور داد همین کار را کردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم. 🌀پس از مدّتی که به کربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین علیه السّلام همان مرد را دیدم که با حال و 😭گریه و دعا می کرد. وقتی که مرا دید شناخت و گفت: «مرا می شناسی؟» گفتم: «آری!» گفت: «چون را ترک نکردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر که را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اکنون توفیق و پیدا کرده‌ام ». 📚کتاب پاداشها و کیفرها. ✍
💥در یکی از جنگ‌ها که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم همراه لشکر بودند، 🌘در شبی که 👨‍✈️پاسبانی لشکر اسلام بر عهده‌ی عباد بن بُشر و عمّار یاسر بود، نصف اول شب نصیب، عباد گردید و نصف دوم نصیب عمار، 💠 پس عمار 💤خوابید و تنها بُشر بیدار بود و مشغول گردید 🌀در آن حال یکی از کفار به قصد شبیخون زدن به لشکر اسلام برآمد به خیال اینکه پاسبانی نیست و همه خوابند از دور عباد را دید ایستاده و تشخیص نمی‌داد که 👮‍♀انسانست یا 🐐حیوان یا 🌳درخت.🤔 برای اینکه از طرف او نیز مطمئن شود 🏹تیری به سویش انداخت تیر بر پیکر عباد نشست و او اَبداً اعتنایی نکرد، 🏹تیر دیگری به او زد و او را سخت مجروح و خونین نمود باز حرکت نکرد 🏹 تیر سوم زد پس را کوتاه نمود و تمام کرد و عمار را بیدار نمود.عمار دید سه تیر بر بدن عباد نشسته و او را غرق در خون کرده است. گفت: چرا در 🏹تیر اول مرا بیدار نکردی عباد گفت: مشغول خواندن سوره‌ی کهف در بودم و میل نداشتم آن را ناتمام بگذارم و اگر نمی‌ترسیدم که دشمن بر سرم برسد و صدمه‌ای به پیغمبر برساند و کوتاهی در این نگهبانی که به من واگذار شده کرده باشم هرگز را کوتاه نمی‌کردم اگر چه جانم را از دست می‌دادم . 📘 سفینه البحار، ج ۲، ص ۱۴۵. ✍
🤵مردی بود که هر کار می‌کرد نمی‌توانست خود را حفظ کند و نکند، 🌐 روزی چاره اندیشی کرد و با خود گفت: در گوشه‌ی شهر 🕌مسجدی متروک هست که کسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمی‌کند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم تا کسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت کنم. 🌗 در نیمه های شب تاریک، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب 💧باران می‌آمد و ⚡️رعد و برق و بارش شدت داشت. 🍃 او در آن مسجد مشغول عبادت شد در وسط‌های عبادت، ناگهان صدائی شنید با خود گفت: حتماً شخصی وارد مسجد شد، ☺️خوشحال گردید که آن شخص فردا می‌رود و به مردم می‌گوید این آدم چقدر خداشناس وارسته‌ای است که در نیمه‌های شب به مسجد متروک آمده و مشغول و عبادت است. 😳 او بر کیفیت و کمیت عبادتش افزود و همچنان با کمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی که هوا روشن شد و به آن کسی که وارد شده بود، زیر چشمی 👀نگاه کرد دید آدم نیست بلکه سگ سیاهی است که بر اثر ⚡️رعد و برق و 💦بارندگی شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است. 😣بسیار ناراحت شد و اظهار می‌کرد و پیش خود شرمنده بود که ساعت‌ها برای سگ عبادت می‌کرده است. ♻️ خطاب به خود کرد و گفت: ای نفس، من فرار کردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، اَحدی را شریک خدا قرار ندهم، اینک می‌بینم سگ سیاهی را در عبادتم شریک خدا قرار داده‌ام، وای بر من چقدر مایه‌ی تأسف است که این حالت را پیدا کرده‌ام .😣😩 📕منتخب قوامیس الدرّر، ص ۱۴۴. ✍
⚫️مرحوم علامه فشارکی مینویسد: وقتی که حضرت عیسی علیه السلام رسیدند به قریه(یک روستای خوش آب و هوا و سرسبزی ) 😳دیدند خراب شده و اهل او پراکنده شده اند. عرض کرد: الهی چه شده اند اهل این قریه و حال اینکه  زمان کمی است که من بر اینجا عبور کردم معمور بود(آباد بود) ، الحال خراب شده است، 🗣خطاب رسید که از این قریه عبور نموده و روی خود را شست آن آب بر زمین این قریه ریخت  از شومی آن(آب دست بی نماز که در مسیر روستا در جریان بود)خراب شد و اهل آن متفرق شدند.😳 🔵 سبحان الله حال ببین خداوند عالم چقدر رئوف است به این امت که با وجود این همه باز غایت مرحمت در حق ایشان می فرماید و منع فیض و احسان نمی نماید.😔 📒عنوان الکلام فشارکی/ص۱۴۳ ✍
🦋آقا سید محسن جَبَل عامِلی از علمای بزرگ شیعه است، نواده‌ی برادر مرحوم آقا سید جواد، صاحب مفتاح الکرامه است. 🍃 ایشان در دمشق مدرسه‌ای تأسیس کرده‌اند که دانش‌آموزان شیعه در آن مدرسه تحت نظر آن جناب تحصیل می‌کنند حاج سید احمد مصطفوی که یکی از تُجار قم است، 🍀 گفت من از خود سید محسن اَمین شنیدم که می‌گفت یکی از تربیت یافتگان مدرسه‌ی ما برای تحصیل علم به آمریکا مسافرت کرد. ❇️ از آنجا نامه ای برای من نوشت به این مضمون که: چند روز پیش شاگردان مدرسه‌ی ما را امتحان می‌کردند من هم برای امتحان رفتم. مدتی نشستم تا نوبت به من رسید، بسیار طول کشید تا اینکه وقت دیر شد، دیدم اگر بنشینم فوت می‌شود، 💠از جا حرکت کردم که بروم بخوانم، آنهایی که در آنجا بودند پرسیدند کجا می‌روی؟🤔 چیزی نمانده که نوبت تو برسد. ☺️ گفتم من یک تکلیف دینی دارم وقتش می‌گذرد. گفتند: امتحان هم وقتش می‌گذرد، اگر این جلسه برگزار شد، دیگر جلسه‌ای تشکیل نخواهند داد و برای خاطر تو هرگز هیئت ممتحنه جلسه‌ی خصوصی تشکیل نمی‌دهند.😳 😊 گفتم هر چه بادا باد. من از تکلیف دینی خود صرف نظر نمی‌کنم. بالأخره رفتم. 🔰از قضاء هیئت ممتحنه متوجه شده بودند که من به اندازه‌ی اداء یک وظیفه‌ی دینی غیبت نموده‌ام انصاف داده، اظهار کرده بودند که چون این شخص در وظیفه‌ی خود جِدّی است، روا نیست که او را مُعطّل بگذاریم. برای قدردانی از اینکه عمل به وظیفه نموده باید جلسه‌ای خصوصی برایش تشکیل دهیم. 🤗این بود که جلسه‌ی دیگری تشکیل دادند، من حاضر شدم و امتحان دادم. ✅آقای سید محسن امین پس از نقل داستان فرمود من در مدرسه چنین شاگردانی تربیت کرده‌ام که اگر به دریا بیفتند دامنشان تَر نمی‌شود . 📘اَلکَلام یَجُرّ الکَلام، ج ۲، ص ۳۵. ✍
  🍃او از همان سنین کودکی به اهمیت می داد و فضیلت نماز اول وقت را با هیچ چیز دیگر عوض نمی کرد. در دوران جوانی که به ورزش 🤼‍♂کشتی می رفت. روزی برای انجام مسابقات به اتفاق هم به سالن رفتیم. مسابقات فینال بود، در میان جمعیت به تماشا نشسته بودم که چند نفر از رقیبان با هم مبارزه کردند. نوبت به 🥀عباس رسید. چند بار نام او را برای مبارزه خواندند، امّا او نبود و حاضر نشد، تا اینکه دست رقیب او را به عنوان برنده مسابقه بالا بردند. نگران شدم به خودم می گفتم: یعنی عباس کجا رفته؟ 🤔 در جستجوی او بودم 👀نگاهم به او افتاد که از درب سالن وارد می شد. جلو رفتم و گفتم: کجا بودی؟ اسمت را خواندند، نبودی؟ گفت: بود، نماز از هر کاری برایم مهمتر است. رفته بودم نماز جماعت . 🥀 بعدها در یکی از عملیاتها به فیض شهادت نائل آمد. 📗ستارگان خاکی، ص ۲۱۹. ✍