✨﷽✨
🔴درسی از #امام_باقر علیه السلام
✍یکى از اصحاب امام محمّد باقر علیه السلام که در کوفه ، مکتبِ قرآن داشت و زنان را نیز آموزش مى داد، روزى با یکى از زنان شاگرد خود شوخى لفظى کرد.
🔹پس از گذشت چند روزى از این جریان ، در مدینه منوّره به ملاقات آن حضرت آمد.
🔸و چون وارد منزل حضرت گردید، امام علیه السلام با تندى و #خشم با او مواجه شد و فرمود: هر که در #خلوت مرتکب گناهى شود، از عقاب و قهر #خداوند متعال در امان نخواهد بود؛ و سپس افزود: به آن زن چه گفتى ؟
🔹آن شخص از روى شرمسارى و خجالت در حالت سکوت ، با دست هایش ، صورت خود را پوشاند؛ و آن گاه حضرت به او فرمود: دیگر چنین نکن و از کردار خویش #توبه نما.
📚خرایج راوندى : ج 2، ص 594، ح 5 اختیار معرفة الرجال : ص 173، ح 295.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
💥🚨 منتظر #زلزله_سوریه باشید 🚨
🟢 #امام_باقر علیهالسلام درباره #فتنه_شام
⚪️ صوتی بر #دمشق همراه با فتح برای شما میآید و #خسف در منطقه جابیه رخ خواهد داد و بخشی از مسجد دمشق تخریب خواهد شد. سپس خروج کنندگانی در منطقه شام از سمت ترکها (کردها، ساکنان واقع در نواحی هممرز با ترکها) خروج خواهند کرد (ادعای استقلال #کردهای_سوریه در عصر ظهور) و آنگاه #هرج_الروم (فتنه، اختلاف و قتل و چه بسا جنگ بین کشورهای غربی) رخ میدهد. #اخوان_الترک پیشروی نظامی خویش را تا مناطق الجزیرۀ سوریه ادامه میدهند (مناطق شمالشرق #سوریه متصل به مرز #عراق اعم از حسکه، ديرالزور و الرقة، و همچنین صلاحالدین و نینوا در عراق اطلاق میشود)؛ و نیز خروج کنندگانی از رومیها (همپیمانان غربی یهودیان صهیونیست) در منطقه #رمله (نزدیک بیتالمقدس) در #فلسطین نیروی نظامی پیاده میکنند. سپس سه پرچم نظامی #اصهب (حاکمیت) و #ابقع (معارضان و مخالفان حاکمیت) و #سفیانی (نماینده غرب و یهود) در منطقه #شام با یکدیگر به جنگ و اختلاف خواهند پرداخت.
🔴 الغیبۀ نعمانی صفحه ۲۷۹؛ الغیبه شیخ طوسی صفحه ۴۴۲؛ بحارالانوار علامه مجلسی جلد ۵۲ صفحه ۲۳۷
✍ #حدیث فوق معروف به حدیث جابر جُعفی از امام محمد باقر علیهالسلام به وقایع پیش از #خروج_سفیانی از جنوب سوریه (نزدیکی مرز #اردن در مجاورت شهر #درعا سوریه) اشاره دارد.
✍ #جنگ_سوریه جنگی آخرالزمانی 🚨
💥 اللهم صل علی محمد و آل محمد 🇮🇷
✨ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨
#حدیث_مهدوی #انتظار #علائم_ظهور
@sedaye_zohoor313 🏴🚩
🔻ملعون كيست
💠💠💠
💠💠
💠
راه درازى را طى كرده بود، اما سرانجام رسيد. با نشانى اى كه در دست داشت به سراغ او رفت و در زد، خدمتكار در را باز كرد. گفت : به اربابت بگو كه فلانى آمده و چند دقيقه اى قصد مزاحمت دارد.
خدمتكار به داخل خانه رفت و پس از چند لحظه در آستانه در ظاهر شد و گفت : آقا مى گويد بعدا بيا، الان وقت ندارد.
مرد خسته بود و كلافه ، به خدمتكار گفت : برو بگو ابوحمزه آمده و كار بسيار مهمى دارد.
خدمتكار دوباره رفت و پيام او را به آقايش رساند، پس از چند لحظه آمد و گفت : آقا مى گويد الان كار دارم ، بگو فردا بيايد.
مرد عرب دست هايش را از شدت ناراحتى به هم كوبيد و رفت . گره كارش به دست او باز مى شد و به هر ترتيبى بود بايد تا فردا صبر مى كرد. سنگريزه هاى وسط كوچه را با پايش پرتاب مى كرد و به اين شكل عقده و عصبانيتش را خالى مى كرد.
شب شد و او تصميم گرفت شب را در كنار مسجد زير سايه بانى كه از برگ هاى درخت خرما درست شده بود بگذراند. گرماى هوا از يك سو و پشه هاى سمج از سوى ديگر ديوانه اش كرده بودند و با هر بدبختى بود آن شب را به صبح رساند. صبح دوباره به راه افتاد و به خانه همان شخص رسيد، در زد و طبق معمول خدمتكار در را باز كرد، با تمسخر گفت : آقا وقت دارند؟!
خدمتكار گفت : آقا دارند صبحانه مى خورند و يك ساعتى طول مى كشد، همين جا پشت در بمان تا صدايت كنم (اين را گفت و در را بست).
مرد عرب كه بسيار عصبانى شده بود زير لب چند فحش به خودش داد و روى تخته سنگى كه در كنار در بود نشست. يك ساعت تمام شد. برخاست و در زد. خوشبختانه اين بار اجازه ورود پيدا كرده بود. وارد شد و بدون سلام و عليك بر سر آن آقا فرياد زد: مرد حسابى ، تو مسلمانى ، اصلا تو آدمى؟
آقا درست صحبت كن ، اين چه طرز حرف زدن است .
از ديروز بعد از ظهر مرا معطل كرده اى ، حال مى گويى درست حرف بزنم .
خب بد موقع آمدى ، حال چه كار دارى ؟
كارم فعلاً بماند، هيچ مى دانى از ديروز تا اين لحظه مورد لعنت خدا بودى ؟
مرد در حالى كه قاه قاه مى خنديد گفت : چرا، چون تو از دستم عصبانى هستى ؟
نه ، چون چيزى را كه من مى دانم اگر تو هم مى دانستى اين گونه برخورد نمى كردى .
بگو بدانم كه چه مى دانى .
مگر نشنيده اى كه امام باقر (ع) فرموده ((هر مسلمانى كه چهره اش را از مسلمان ديگر پنهان كند و به نيازش پاسخ ندهد تا زمان ملاقات مورد لعنت خدا خواهد بود)).
مرد كه خنده بر لبش خشك شده بود پرسيد: از چه كسى شنيده اى .
از خود امام ، وقتى امام اين حرف را مى زد من آن جا حضور داشتم ، حتى پرسيدم كه اگر اين ملاقات چند روز طول بكشد و امام فرمود ((آرى )).
او مى دانست ابوحمزه دروغ نمى گويد و از ياران امام باقر (ع) است ، شرمنده شد و گفت : به خدا قسم نمى دانستم برادر حلالم كن ، من از تو معذرت مى خواهم ، حال در خدمتم و تا كار تو را سر و سامان ندهم دست به كار ديگرى نمى زنم .
كار انجام شد و موقع خداحافظى آن دو همديگر را در آغوش گرفتند. مرد به ابوحمزه گفت : برادر، خدمت امام كه رسيدى سلام مرا به او برسان .
📚حیات پاکان ،مهدی محدثی
💠
💠💠
💠💠💠
💠💠💠💠
#داستان
#امام_باقر