eitaa logo
کانال رسمی اطلاع رسانی روستای امیرآباد فراهان
465 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
69 فایل
ارتباط با مدیر کانال علی امیرآبادی فراهانی:09122517441 09022517441
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴درسی از علیه السلام ✍یکى از اصحاب امام محمّد باقر علیه السلام که در کوفه ، مکتبِ قرآن داشت و زنان را نیز آموزش مى داد، روزى با یکى از زنان شاگرد خود شوخى لفظى کرد. 🔹پس از گذشت چند روزى از این جریان ، در مدینه منوّره به ملاقات آن حضرت آمد. 🔸و چون وارد منزل حضرت گردید، امام علیه السلام با تندى و با او مواجه شد و فرمود: هر که در مرتکب گناهى شود، از عقاب و قهر متعال در امان نخواهد بود؛ و سپس افزود: به آن زن چه گفتى ؟ 🔹آن شخص از روى شرمسارى و خجالت در حالت سکوت ، با دست هایش ، صورت خود را پوشاند؛ و آن گاه حضرت به او فرمود: دیگر چنین نکن و از کردار خویش نما. 📚خرایج راوندى : ج 2، ص 594، ح 5 اختیار معرفة الرجال : ص 173، ح 295. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
💥🚨 منتظر باشید 🚨 🟢 علیه‌السلام درباره ⚪️ صوتی بر همراه با فتح برای شما می‏آید و در منطقه جابیه رخ خواهد داد و بخشی از مسجد دمشق تخریب خواهد شد‌. سپس خروج کنندگانی در منطقه شام از سمت ترک‌ها (کردها، ساکنان واقع در نواحی هم‏مرز با ترک‌ها) خروج خواهند کرد (ادعای استقلال در عصر ظهور) و آنگاه (فتنه، اختلاف و قتل و چه بسا جنگ بین کشورهای غربی) رخ میدهد. پیشروی نظامی خویش را تا مناطق الجزیرۀ سوریه ادامه می‏دهند (مناطق شمال‌شرق متصل به مرز اعم از حسکه، ديرالزور و الرقة، و همچنین صلاح‌الدین و نینوا در عراق اطلاق میشود)؛ و نیز خروج کنندگانی از رومی‌ها (همپیمانان غربی یهودیان صهیونیست) در منطقه (نزدیک بیت‌المقدس) در نیروی نظامی پیاده می‏کنند. سپس سه پرچم نظامی (حاکمیت) و (معارضان و مخالفان حاکمیت) و (نماینده غرب و یهود) در منطقه با یکدیگر به جنگ و اختلاف خواهند پرداخت. 🔴 الغیبۀ نعمانی صفحه ۲۷۹؛ الغیبه شیخ طوسی صفحه ۴۴۲؛ بحارالانوار علامه مجلسی جلد ۵۲ صفحه ۲۳۷ ✍ فوق معروف به حدیث جابر جُعفی از امام محمد باقر علیه‌السلام به وقایع پیش از از جنوب سوریه (نزدیکی مرز در مجاورت شهر سوریه) اشاره دارد. ✍ جنگی آخرالزمانی 🚨 💥 اللهم صل علی محمد و آل محمد 🇮🇷 ✨ @sedaye_zohoor313 🏴🚩
🔻ملعون كيست 💠💠💠 💠💠 💠 راه درازى را طى كرده بود، اما سرانجام رسيد. با نشانى اى كه در دست داشت به سراغ او رفت و در زد، خدمتكار در را باز كرد. گفت : به اربابت بگو كه فلانى آمده و چند دقيقه اى قصد مزاحمت دارد. خدمتكار به داخل خانه رفت و پس از چند لحظه در آستانه در ظاهر شد و گفت : آقا مى گويد بعدا بيا، الان وقت ندارد. مرد خسته بود و كلافه ، به خدمتكار گفت : برو بگو ابوحمزه آمده و كار بسيار مهمى دارد. خدمتكار دوباره رفت و پيام او را به آقايش رساند، پس از چند لحظه آمد و گفت : آقا مى گويد الان كار دارم ، بگو فردا بيايد. مرد عرب دست هايش را از شدت ناراحتى به هم كوبيد و رفت . گره كارش ‍ به دست او باز مى شد و به هر ترتيبى بود بايد تا فردا صبر مى كرد. سنگريزه هاى وسط كوچه را با پايش پرتاب مى كرد و به اين شكل عقده و عصبانيتش را خالى مى كرد. شب شد و او تصميم گرفت شب را در كنار مسجد زير سايه بانى كه از برگ هاى درخت خرما درست شده بود بگذراند. گرماى هوا از يك سو و پشه هاى سمج از سوى ديگر ديوانه اش كرده بودند و با هر بدبختى بود آن شب را به صبح رساند. صبح دوباره به راه افتاد و به خانه همان شخص ‍ رسيد، در زد و طبق معمول خدمتكار در را باز كرد، با تمسخر گفت : آقا وقت دارند؟! خدمتكار گفت : آقا دارند صبحانه مى خورند و يك ساعتى طول مى كشد، همين جا پشت در بمان تا صدايت كنم (اين را گفت و در را بست). مرد عرب كه بسيار عصبانى شده بود زير لب چند فحش به خودش داد و روى تخته سنگى كه در كنار در بود نشست. يك ساعت تمام شد. برخاست و در زد. خوشبختانه اين بار اجازه ورود پيدا كرده بود. وارد شد و بدون سلام و عليك بر سر آن آقا فرياد زد: مرد حسابى ، تو مسلمانى ، اصلا تو آدمى؟ آقا درست صحبت كن ، اين چه طرز حرف زدن است . از ديروز بعد از ظهر مرا معطل كرده اى ، حال مى گويى درست حرف بزنم . خب بد موقع آمدى ، حال چه كار دارى ؟ كارم فعلاً بماند، هيچ مى دانى از ديروز تا اين لحظه مورد لعنت خدا بودى ؟ مرد در حالى كه قاه قاه مى خنديد گفت : چرا، چون تو از دستم عصبانى هستى ؟ نه ، چون چيزى را كه من مى دانم اگر تو هم مى دانستى اين گونه برخورد نمى كردى . بگو بدانم كه چه مى دانى . مگر نشنيده اى كه امام باقر (ع) فرموده ((هر مسلمانى كه چهره اش را از مسلمان ديگر پنهان كند و به نيازش پاسخ ندهد تا زمان ملاقات مورد لعنت خدا خواهد بود)). مرد كه خنده بر لبش خشك شده بود پرسيد: از چه كسى شنيده اى . از خود امام ، وقتى امام اين حرف را مى زد من آن جا حضور داشتم ، حتى پرسيدم كه اگر اين ملاقات چند روز طول بكشد و امام فرمود ((آرى )). او مى دانست ابوحمزه دروغ نمى گويد و از ياران امام باقر (ع) است ، شرمنده شد و گفت : به خدا قسم نمى دانستم برادر حلالم كن ، من از تو معذرت مى خواهم ، حال در خدمتم و تا كار تو را سر و سامان ندهم دست به كار ديگرى نمى زنم . كار انجام شد و موقع خداحافظى آن دو همديگر را در آغوش گرفتند. مرد به ابوحمزه گفت : برادر، خدمت امام كه رسيدى سلام مرا به او برسان . 📚حیات پاکان ،مهدی محدثی 💠 💠💠 💠💠💠 💠💠💠💠