💠#داستان
👈طلب حاجت از سر سیری
در داستان ها این طور آمده که روزی نادرشاه برای زیارت امام رضا علیه السلام با ملازمان خود به حرم مطهر مشرف می شد.
سر راه خود شخصی را دید که اطراف صحن حرم نشسته بود.
به او گفت: «به چه منظور اینجا نشسته ای؟»
گفت: «از امام رضا درخواستی دارم».
نادرشاه گفت: «هنوز نگرفته ای؟»
زائر گفت: «نه».
نادرشاه گفت: «چند روز است که اینجایی؟»
گفت: «سه روز».
نادرشاه گفت: «من می روم زیارت می کنم و ساعتی دیگر بر می گردم؛ چنانچه حاجت خود را از امام رضا نگرفته باشی، دستور می دهم گردنت را بزنند!»
زائر دست پاچه و درمانده شد. اما ساعتی بعد که نادرشاه برگشت، او حاجتش را گرفته بود!
وقتی راز این مطلب را از نادرشاه پرسید، گفت: تو این چند روز داشتی با امام رضا بازی می کردی و از سر سیری، حاجت خود را از ایشان طلب می کردی. به خاطر همین موفق نبودی».
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈#حکایت_پادشاه_و_تخته_سنگ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮﺩ .
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ .ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ..…
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!زندگی عمل کردن است.
این شِکَر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود.....!
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈فقط بخاطر یک نماز از سر ترس
💢حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند وزیر گفت: سبحان الله چه شوقی دارد این جوان برای نماز....ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
#داستان
رحم کن تا رحم شوی
📚 ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
💥 "ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩم ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ."
🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ساکن ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ .
شخص ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ .
🔹جوان ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ همچنان ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ بزرگترین ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ است.
🔅 ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ، ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ .
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
#داستان
رحم کن تا رحم شوی
📚 ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
💥 "ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩم ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ."
🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ساکن ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ .
شخص ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ .
🔹جوان ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ همچنان ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ بزرگترین ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ است.
🔅 ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ، ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ .
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
#داستان
🔻 ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر
🌱شیخ بهایی نقل میکند:
روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی
او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت :
🌹روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند.
چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّهام میرسد.
به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوشصورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست،
آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد.
🌱من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب میبینم یا بیدارم.در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرتانگیزی به شامّهام میرسد،
دیدم سگی وحشتانگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد.
من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنهای دارم میبینم.
🌹 لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباسهایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛
خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟
🌱 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم،
مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قویتر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد.
حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود.
🌹شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید مینماید
📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاءآبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈شهادت دادن کبکها
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد .
امیر علت این خنده را پرسید،
مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم
آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم.
در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است...
اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم.
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند... وسپس دستورداد سر آن مرد را بزنند
کشکول شیخ بهایی
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈رحمت بی نهایت پروردگار
گويند ؛ كافرى از ابراهيم (ع) طعام خواست
ابراهيم (ع) گفت:
اگر مسلمان شوى، تو را مهمان كنم و طعام دهم . كافر رفت . خداى عزوجل وحى فرستاد كه اى ابراهيم
ما هفتاد سال است كه اين كافر را روزى مى دهيم و اگر تو يك شب، او را غذا مى دادى و از دين او نمى پرسيدى، چه مى شد
ابراهيم (ع) در پى آن كافر رفت و او را باز آورد و طعام داد .
كافر گفت: چه شد كه از حرف خود، برگشتى و پى من آمدى و برايم سفره گستردی
ابراهيم (ع) ماجرا را بازگفت .
كافر گفت:
اگر خداى تو چنين كريم و مهربان است، پس دين خود را بر من عرضه كن تا ايمان بياورم .
#خواندنی
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈رب العالمین
در روزگاران قدیم مردی ثروتمند و غنی وجود داشت که با وجود بی نیازی اش از مال و منال دنیا همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود هیچ گاه شاد و خوشحال دیده نمی شد.
او خدمتکار جوانی داشت که ایمان درونش موج می زد. و همیشه تنها کسی که به او امید به زندگی می داد همین خدمتکار جوان و مومن بود.
روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما این جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله همین گونه بوده که می گویی…
خدمتکار جوان دوباره پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟
ارباب ثروتمند پاسخ داد: بله همینطور خواهد بود…
خدمتکار با لبخندی زیبا بر روی لبانش گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟
#خواندنی
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
🕋 اجابت دعا در کنار کعبه
آیتالله حاج سیّد جواد عَلَم الهُدی نقل کرد:
عمویم مرحوم حاج اکبر آقا نجفی رضوان الله علیه به همراه پدر به زاهدان و از آنجا به کویته [در پاکستان] و بمبئی [هند] رفته بودند و یک ماه هم معطّل شدند تا با یک کشتی، با هزار و پانصد مسافر و در مدت ده روز سفر دریایی، به جَدّه رسیدند.
ایشان میگفتند: در مکه پولم تمام شد و چون هر کسی فقط مقداری پول برای خود آورده بود و کسی نمیتوانست به دیگری کمک کند، لذا به کنار خانۀ کعبه مشرّف شدم و عرض کردم:
پولم تمام شده! یا مرا پیش خودتان نگه دارید یا اگر مصلحت است که برگردم، به من پول بدهید.
در آن زمان، طواف دهنده ، محمّدعلی غَنّام بود و ما نیز مسافر بودیم. به من گفت: اگر داخل گرم است و پشه دارد، در بیرون تخت میزنم، بخوابید.
همگی خوابیدیم. نمیدانم در حال خواب بودم یا بیداری، چراغها خاموش بود، هیچ کس هم در اطراف من نبود، کیسهای در زیر عبایم احساس کردم، ولی از آنجا که در حال بیداریِ کامل نبودم، چندان توجهی نکردم.
وقتی بیدار شدم، یازده عدد سکۀ طلای عثمانی در کیسه دیدم و مشکلم برطرف شد!
📚خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری(ره)
#خواندنی
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈"نان ومیوه دل"
دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند.
اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد.
ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند.
ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد.
زمان گندم پاشی زمین ، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید.
در راز این کار حیرت ماند.
اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند ولی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود.
دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.
پس بدان؛ انسان ها "نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را."
برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند..
#خواندنی
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈رب العالمین
در روزگاران قدیم مردی ثروتمند و غنی وجود داشت که با وجود بی نیازی اش از مال و منال دنیا همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود هیچ گاه شاد و خوشحال دیده نمی شد.
او خدمتکار جوانی داشت که ایمان درونش موج می زد. و همیشه تنها کسی که به او امید به زندگی می داد همین خدمتکار جوان و مومن بود.
روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما این جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله همین گونه بوده که می گویی…
خدمتکار جوان دوباره پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟
ارباب ثروتمند پاسخ داد: بله همینطور خواهد بود…
خدمتکار با لبخندی زیبا بر روی لبانش گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟
#خواندنی
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈کشته هوس
#مفضل_بن_بشیر می گوید:
✍️«همراه قافله ای به سفر حج می رفتیم .
در راه به قبیله ای از اعراب چادرنشین رسیدیم. ضمن بحث و گفت و گو درباره ی آن قبیله، شخصی گفت: «در این قبیله، زنی است که در زیبایی و جمال ، نظیر ندارد و در معالجه و درمان مارگزیدگی ، مهارتی عجیب دارد.»
🔸ما به فکر افتادیم که آن زن را از نزدیک ببینیم و برای دیدن آن زن زیبا، بهانه ای جز معالجه ی مارگزیدگی، وجود نداشت.
جوانی از همراهان ما که از شنیدن اوصاف آن زن، فریفته ی جمال وی شده بود، تکّه چوبی از روی زمین برداشت و پای خود را با چوب به اندازه ای خراشید که خون آلود شد.
🔹سپس به عنوان درمان زخم مار، به خانه ی آن زن رفتیم و او را از زیبایی، مانند خورشید؛ درخشان دیدیم .
آن جوان، خراش پای خود را نشان داد و گفت: «این اثر نیش ماری است که ساعتی پیش مرا گزیده است و اکنون می خواهم که آن را مداوا کنی.»
🔸زن زیباروی، نگاهی به خراش پای جوان انداخت و پس از معاینه گفت: «این زخم مار نیست ؛ ولی از چیزی که به ادرار مار آلوده بوده ، خراش برداشته و این آلودگی ، بدن را مسموم کرده و علاج پذیر نیست و من این طور تشخیص می دهم که تا چند ساعت دیگر خواهی مُرد.»
🔹جوان هوسران که از دیدن طبیب ماه روی ، خود را باخته و همه چیز را فراموش کرده بود، ناگهان به خود آمد و تازه متوجه شد که در راه یک فکر شیطانی، چگونه جان خویش را در معرض خطر مرگ قرار داده است؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود.
🔸سرانجام وقتی خورشید به میان آسمان رسید، جوان بوالهوس بر اثر مسمومیّتی که از ناحیه ی آن چوب آلوده ، پیدا کرده بود، دیده از جهان فروبست و قربانی نقشه هوس آلود خود شد.
#خواندنی
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈ارزش خوشحال كردن مؤمن
زمان امام صادق عليه السّلام بود شخصي بنام ((نجاشي )) استاندار اهواز و فارس بود،
يكي از كشاورزهاي قلمرو حكومت او به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض كرد: ((در دفتر مالياتي نجاشي ، مبلغي را به نام من نوشته اند، نجاشي ااز شيعيان شما است ، اگر لطف مي فرمائي نامه اي براي او بنويس تا ملاحظه مرا بكند)).
امام صادق علیه السلام براي نجاشي نامه اي ، اين گونه نوشت :
بسم اللّه الرحمان الرحيم سّر اخاك يسّرك اللّه .
:((بنام خداوند بخشنده مهربان ، برادر ديني خود را خوشحال كن ، خداوند ترا خوشحال مي كند)).
هنگامي كه اين نامه به دست نجاشي رسيد، وقتي دريافت كه نامه امام صادق علیه السلام است ، گفت : اين ، نامه امام صادق علیه السلام است ، آن را بوسيد و به چشم كشيد و به حامل نامه گفت : ((حاجت تو چيست ؟))
او گفت : ((در دفتر مالياتي تو، مبلغي را به نام من نوشته اند)).
نجاشي گفت : ((آن مبلغ ، چه اندازه است ؟!))
او گفت : ده هزار درهم است .
نجاشي ، منشي خود را طلبيد، و جريان را به او گفت و به او دستور داد كه آن ماليات را بپردازد و نام آن كشاورز را در دفتر ماليات ، خط بزند، و سال آينده نيز همين كار را در مورد او انجام دهد.
پس از اين دستور، نجاشي به آن كشاورز گفت : ((آيا تو را خوشحال كردم ؟)).
او گفت : آري فدايت شوم .
سپس نجاشي دستور داد يك كنيز و يك غلام و يك مركب و يك بسته لباس به او بخشيدند، و در مورد هر يك از آنها كه به او مي داند، نجاشي به او مي گفت :((آيا تو را خوشحال كردم ؟)).
او در پاسخ مي گفت : ((آري فدايت گردم )).
تا آنجا كه نجاشي به او گفت : ((اين فرشي را كه روي آن هنگام دادن نامه مولايم امام صادق علیه السلام نشسته بودم ، به تو بخشيدم ، برادر و با خود ببر و در نيازهايت مصرف كن .
آن كشاورز، خوشحال از نزد نجاشي بيرون آمد و سپس به حضور امام صادق علیه السلام رسيد و جريان را به عرض آن حضرت رساند، و آن حضرت را خوشحال يافت ، عرض كرد: ((اي فرزند رسول خدا گويا رفتار نجاشي با من ، شما را خوشحال كرد؟)).
آن حضرت فرمود: ((آري سوگند به خدا او خدا و رسولش را خوشحال كرد)).
#خواندنی
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
💠#داستان
👈مرز باريك بين شيطان و انسان
پس از آنكه حضرت نوح علیه السلام به قوم گنهكار خود نفرين كرد، و طوفان همه آنها را از بين برد، ابليس نزد نوح علیه السلام آمد وگفت : ((تو برگردن من ، حقي داري كه مي خواهم آن را ادا كنم )).
نوح علیه السلام فرمود: ((چه حقي ؟، خيلي برايم سخت و ناگوار است كه تو بر من ، حقي داشته باشي ؟!)).
ابليس گفت : همان كه تو بر قومت نفرين كردي ، و همه آنها به هلاكت رسيدند، و ديگر كسي نمانده كه من او را گمراه سازم ، بنابراين تا مدتي راحت هستم ، تا نسل ديگر بيايد.
نوح فرمود: حالا مي خواهي چه جبراني كني ؟
ابليس گفت :
اذكرني اذا غضبت ، و اذكرني اذا حكمت بين اثنين ، و اذكرني اذا كنت مع امرئة خاليا ليس معكما احد.
:((در سه مورد متوجه باش كه من نزديك ترين فاصله و مرز را با بندگان خدا دارم :
1- هنگامي كه خشمگين شدي بياد من باش .
2- هنگامي كه قضاوت مي كني ، بياد من باش .
3- و هنگامي كه با زن بيگانه ، تنها هستي و هيچ كس در آنجا نيست ، به ياد من باش )).
#خواندنی
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
روزی ملا نصر الدین به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!
#خواندنی 🔻
#انتشاربدون لینک جایز نمی باشد👇👇
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان
🌐: @amirabadfarahan
#داستان
بخشنده باش
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ...
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده ...
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ....
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت....
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی....
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،
مگر به " فهم و شعور "
مگر به " درک و ادب "
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
این قدرت تو نیست،
این " انسانیت " است!
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
💠#داستان
✅نصيحت پدرم
✍️در چهارده سالگى كه براى ادامه تحصيل عازم قم شدم، پدرم آمد پاى ماشين و به من گفت: محسن!
«اُستُر ذَهبَك و ذِهابك و مَذهبك»
پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار.
گفتم: مذهب را براى چه؟
امروز كه زمان تقيّه نيست!
پدرم گفت: منظورم اين است كه هيچ وقت براى نماز مقيّد به يك مسجد نشو، چون كه اگر روزگارى به دليلى خواستى آن مسجد را ترك كنى مى گويند: خطوط سیاسی دوتا شده، يا آقا مسألهاى پيدا كرده و يا اين طلبه ...
فرزندم! به همه مساجد برو و مقيّد به جا و مكان و لباس و شخص خاصّى مباش.
آرى گوش سپارى به همين نصيحت باعث شد كه بحمداللّه وارد هيچ خط سياسى نشوم.
📚خاطرات استاد قرائتى ؛ ج۱ ؛ ص: ۳۲
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
🔹قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
سافِرُوا فَإنَّکُم إنْ لَم تَغنَموا مالاً اُفِدتُم عَقلاً ؛
🌸پیامبر خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمود :
🌻 سفر کنید ، که اگر در سفر مالی به چنگ نیاورید ، عقل [تجربی ]شما فزونی خواهد یافت .
📚مکارم الأخلاق ، ص 240 .
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
#داستان
آدم به این بخیلی ؟
آورده اند که بخیلی به میهمانی دوستش که او نیز از بخیلان بود رفت .
صاحب خانه پسرش را صدا زد و گفت: فرزندم امروز ما میهمان عزیزی داریم ، بلند شو برو ، نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر
پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی به خانه بازگشت.
پدر از او سوال کرد پس گوشت چه شد؟
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم و به او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده
قصاب گفت :گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد.
با خودم گفتم : اگر اینطور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم ،
پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده
او گفت : کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره انگور باشد ،
با خود گفتم : پس اگر اینطور است پس چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم
پس به قصد خرید وارد دکان شدم ، و گفتم : مقداری از بهترین شیره ی انگورت به ما بده
او گفت : شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد ،
گفتم : پس اگر اینطور است چرا به خانه نروم ، زیرا که ما در خانه به قدر کافی آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی ؛ اما یک چیز را از دست دادی ، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد .
پسر گفت نه پدر ، کفش های مهمان را پوشیده بودم
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
🌹🌹 نصیحت امام صادق علیه السلام
🔹 سفیان ثوری می گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: یا بن رسول الله مرا نصیحت کن، حضرت ابتدا چهار نصیحت سپس به تقاضای بیشتر وی حضرت تعداد پنج نصیحت دیگر فرمود: روی هم نه نصیحت شد، آنها عبارتند از:
❶ دروغگو؛ جوانمردی ندارد.
❷ پادشاه؛ رفیق ندارد( ریاست رفاقت نمی شناسد).
❸ حسود؛ آسایش نبیند.
❹ بد اخلاق؛ مجد و بزرگی نیابد.
❺ به خدا اعتماد کن؛ که ایمان همین است؛
❻ به آنچه که خدا داد راضی باش؛ که بی نیازی همین است.
❼ با همسایگان خوش رفتاری کن؛ تا مسلمان باشی.
❽ با بی دین رفقات نکن؛ که فسق و فجورش را به تو می آموزد.
❾ با مردم خدا ترس مشورت کن.
📚 خصال، ج۱، ص۱۶۹
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
به یک زن نگو......!
تو که خانه بودی چه کار کردی ؟
خسته گیت واسه چیه؟
باید دقیق تر نگاه کنی !
ریز بین باشی !
او هیچ کاری هم نکرده باشد ......
"امیدت" رادراین خانه "زنده" نگه داشته است......!!!
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
💠#داستان
👈 در تنگنای سخت
🌴ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور امام هادی رفتم، اجازه ورود داد.
همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟
من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
🌴آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود:
1️⃣خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد
2️⃣ و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود
3️⃣و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود.
🌴آنگاه فرمود: ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم،
چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی.
اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را بجای آور!
📚 بحار ج 50، ص 129
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
💠#پندیات
طوف دل کن که حرمخانه دلدار اینجاست
به کجا میروی آرامگه یار اینجاست
گوهر خویش مکن عرضه به هر کس ای دوست
بازآر از سر بازار خریدار اینجاست
رشته دل به همان نرگس بیمار ببند
تا ببینی که شفای دل بیمار اینجاست
چند با سرزنش خار مغیلان سازی
راه خود دور مکن آن گل بی خار اینجاست
شمع محفل نشدی درس زپروانه بگیر
تا بسوزد همه هستیت بیا نار اینجاست
نه سوی دیر برو نه ره بتخانه بگیر
زائر کعبه دل باش که دلدار اینجاست
روز و شب بر سر بازار جهان گردیدیم
یوسفی را که ندیدیم به بازار اینجاست
سجده باید به خم ابروی دلدار آورد
تا ابد قبله دل های گرفتار اینجاست
فیض از نخل پر از میوه میثم گیرید
که تجلیگه صد میثم تمار اینجاست
سازگار
#خواندنی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•