۳ مرداد ۱۴۰۱
🌿🌿🌿قنبر
🌿🌿🌿جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری .
🌿🌿🌿پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم.
شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
🌿🌿🌿گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد.
🌿🌿🌿به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
گفت: تو را با علی چکار است؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
🌿🌿🌿گفت: تو حریف علی نمی شوی.
گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من.
🌿🌿🌿گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.
گفت: پس آماده باش.
🌿🌿🌿جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟
🌿🌿🌿گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد.
🌿🌿🌿ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
🌿🌿🌿پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود...
🌿جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی...
بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب.
📗 بحارالانوار ج3 ص 211
@amn_org
۳ مرداد ۱۴۰۱
۳ مرداد ۱۴۰۱
۳ مرداد ۱۴۰۱
۳ مرداد ۱۴۰۱
💎💎💎💎💎💎💎💎
💎💎💎
💎💎💎
💎
💎
💎
💎
💎💎💎امام على عليه السلام:
💎💎💎علَيكَ بِالصَّدَقَةِ، تَنجُ مِن دَناءَةِ الشُّحِّ
💎💎💎صدقه بده تا از پَستى تنگ نظرى، رهايى يابى
📘غررالحكم حدیث6147
💎💎💎امام على عليه السلام:
💎💎💎هر چيزى را بذرى است و بذرِ بدى، سيرى ناپذيرى است.
📘 غررالحكم حدیث ۷۳۱۱
💎
💎
💎
💎
💎💎💎
💎💎💎
💎💎💎💎💎💎💎💎
@amn_org
۳ مرداد ۱۴۰۱
💎💎💎#گلهای_کوچک_خانه۷۹
💎💎💎#اصلاح_رفتار_کودک۳۰
💎💎💎 کودک به تدریج با
💎💎💎دادن امتیازات ویژه در برابر قانونمندی
و
💎💎💎 از دست دادن علایقش در برابر بی قانونی،
💎💎💎عملکرد بهتری خواهد داشت.
@amn_org
۳ مرداد ۱۴۰۱
💎💎💎#باهم_بسازیم ۲۸
💎💎💎در ارزیابی اولیه مشکلات :
💎💎💎 مشکلات خود را به گردن دیگران نیندازیم.
💎💎💎 ابتدا رفتارهای خودمان را بررسی و به حل اشتباهاتمان بپردازیم.
💎💎💎 سوءظن به دیگران از فریبهای شیطان است پس ممنوع!
@amn_org
۳ مرداد ۱۴۰۱
💎💎💎ازدواج دو بال ندارد، ازدواج چهار بال دارد...!
💎💎💎 رابطه تو و همسرت
💎💎💎 رابطه تو با خانواده همسرت
💎💎💎 رابطه همسرت با خانواده تو
💎💎💎 رابطه خانواده همسرت با خانواده تو
💎💎💎ازدواج پیوند دو قوم است، نه دو فرد. پس نگو رابطه خودم و فقط همسرم.
💎💎💎هر کدام از این رابطهها که خراب شد، امکان مجادله، اختلاف، دعوا و جدایی افزایش مییابد.
@amn_org
۳ مرداد ۱۴۰۱
💎💎💎 اینجوری به بچهتون محبت نکنین!
💎💎💎 یکی از خطراتی که در بحث تربیت وجود دارد اشتباه تعریف شدن نقطه صفر است.
💎💎💎مثلاً نقطه صفر محبت چیست؟
بعضی والدین میگویند اینقدر به فرزندانمان محبت میکنیم، اما آخرش هم درست تربیت نمیشوند.
💎💎💎 اما زمانی که با آنها صحبت میکنیم، میبینیم نقطه صفر و تعریف محبتشان اشتباه است و محبت را اینگونه تعریف میکنند که؛ همیشه صبحانه و ناهار و غذای بچهها آماده است، لباس هایشان تمیز و اتو کشیده است، بی نظمیها ریخت و پاشهایی که میکنند را خودمان جمع میکنیم و ... .
💎💎💎 در این نگاه، چنین مادری خیلی دارد به فرزندش محبت میکند، اما وقتی از او میپرسیم زمانی که این کارها را برای فرزندت انجام میدهی، نوع برخورد با او چگونه است و چگونه با او صحبت میکنی؟
💎💎💎 در پاسخها میبینیم در قبال انجام این کارها نوعی از منت گذاشتن وجود دارد، مثلا گفته میشود: بیا لباسهایت را بپوش و باز هم هی سر من غر بزن!! آیا وقتی بچهها از خانه بیرون میروند یا وارد خانه میشوند به بدرقه و استقبال آنها میرویم و آنها را نوازش میکنیم و میبوسیم؟
💎💎💎به اینجا که میرسیم نام این کارها را لوس بازی میگذاریم و حتی به پدر و مادرهایی که فرزند خود را زیاد نوازش میکنند، نمره منفی در محبت کردن میدهیم.
💎💎💎 مشکل این است که ما آن رسیدگیهای بدون مهر را محبت میدانیم اما چنین کارها و نوازشهایی لوس بازی مینامیم.
💎💎💎 بنابراین مهم است که ما نقطه صفر را کجا میگذاریم.
@amn_org
۳ مرداد ۱۴۰۱
💎💎💎اکنون ببینیم چگونه ریشه ریا را در خود معالجه کنیم؟*
💎💎💎اول باید دید ریشه ریا در چیست
و چه عاملی باعث میشود دچار ریا شویم؟
💎💎💎معمولا اینگونه است که ما
یا به خاطر نفع بردن از مال دیگران
و یا علاقه به مدح و ستایش دیگران
و لذت بردن از این احترام و تعظیم
💎💎💎و یا به خاطر کراهت داشتن و دوری کردن از سرزنش
و ملامت دیگران و خودنمایی در نظر آنها،
و کسب اعتبار برای خود،
به این اخلاق زشت متصف میشویم
💎💎💎پس در مرحله اول باید طمع محبت و مدح دیگران
و نفع بردن از داشته های آنها را
در خودمان از بین ببریم.
@amn_org
۴ مرداد ۱۴۰۱
💎💎آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود.
💎💎💎در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان میریزد و مردگان جمع میکنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آنها نمیکند!!
💎💎💎جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟
💎💎💎 جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که میگویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان میآید؛
💎💎💎این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است.
💎💎💎 پرسیدم: چرا شما استفاده نمیکنید؟
💎💎💎گفت: من پسری دارم که شبهای جمعه یک کاسه آب برای من میفرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، میگذارم.
💎💎💎پرسیدم: اسم پسرت چیست؟
گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن میکند.
💎💎💎 صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم.
گفتم: شما پدر دارید؟
جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است.
💎💎💎 پرسیدم: برایش خیرات میفرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شبهای جمعه یک کاسه آب به نیت او میدهم.
💎💎💎پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمیداشت، برمیداشت.
💎💎💎 پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی میگذارم که کسی برایشان خیرات نمیکند، پس چرا حالا برمیداری؟
💎💎💎گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده...
💎💎💎صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است.
@amn_org
۴ مرداد ۱۴۰۱