eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
2.2هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4هزار ویدیو
2.8هزار فایل
💫عموروحانی برنامه کودک ونوجوان #جشن_تکلیف🎁 #جشن_مذهبی🥰 #اجرای_برنامه_عروسکی💖 💯نمونه اجراها👇 https://eitaa.com/amoo_safa_ejra 💬ناشناس بهم بگو👇 https://daigo.ir/secret/71131532001 🤝 تبادل و تبلیغات و هماهنگی اجرا👇 ۰۹۱۹۱۷۱۷۳۸۸ @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
میلاد امام محمد باقر علیه السلام امام پنجمین ما محمد باقر است عالم علم دین ما محمد باقر است ناشر علم احمدی محمد باقر است بوی گل محمدی محمد باقر است گلشن دین منور از محمد باقر است گلاب و گل معطر از محمد باقر است مظهر دانش و کرم محمد باقر است هادی نون و القلم محمد باقر است ماه زمین و آسمان محمد باقر است نور خدواند جهان محمد باقر است غنچه باغ عابدین محمد باقر است پرتو راه مومنین محمد باقر است شمع شبستان بقیع محمد باقر است ماه فروزان بقیع محمد باقر است منبع :انس با قرآن و اهل بیت امام علیه السلام 🌸عمو صفا دوست‌ خوب بچه ها🌸 ┏━━━🍃🍂━━━┓ 📲 @amoo_safa ┗━━━🍂🍃━━━┛
🌸قصّه‌ی من و مورچه🌸 مرتضی دانشمند تصویرگر: فرشته منعمی ☘خیلی گرسنه بودم. مامان یک لقمه نان و پنیر برایم درست کرد و روی میزِ آشپزخانه گذاشت. خواستم بردارم. یک‌دفعه نگاهم به مورچه‌ای افتاد. ❣ به مامان گفتم: «یک مورچه این‌جا دارد راه می‌رود. چه کارش کنم؟» ☘گفت: «هیچی.» ☘انگشتم را جلوش گذاشتم، راهش را کج کرد. دوباره راهش را بستم، یک طرف دیگر رفت. ❣مامان چایی آورد و گفت: «چی کار می‌کنی؟» ☘مورچه را به مامان نشان دادم و گفتم: «بگیرمش؟» ❣گفت: «نه، چه کارش داری؟» ☘گفتم: «فشارش بدهم؟» ❣مامان گفت: «تو برای مورچه یک غول بزرگ هستی. دوست داری یک غول بزرگ یا یک فیل، پایش را روی تو بگذارد؟» ☘گفتم: «من هم مورچه را اذیّت نمی‌کنم. یک گاز به لقمه‌ام زدم و یک تکّه نان جلو مورچه گذاشتم.» - بخور. ☘امّا نخورد. فکر کنم کمی از دست من ناراحت بود. یک‌دفعه صدای گریه‌ی خواهر کوچکم از اتاق آمد. به طرفش دویدم و شیشه‌ی شیر را در دهانش گذاشتم. ساکت شد و غان و غون کرد. من هم یک بوس کوچولو از لُپش گرفتم. خیلی خوش‌مزّه بود. وقتی برگشتم، مورچه رفته بود. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ (مورچه‌ای را که آزار نمی‌دهد، نکُش! امام باقر علیه السلام) ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ ┏━━━🍃🍂━━━┓ 📲 @amoo_safa ┗━━━🍂🍃━━ https://eitaa.com/joinchat/2105999661Caf19b7adc
🌸قصّه‌ی من و مورچه🌸 مرتضی دانشمند تصویرگر: فرشته منعمی ☘خیلی گرسنه بودم. مامان یک لقمه نان و پنیر برایم درست کرد و روی میزِ آشپزخانه گذاشت. خواستم بردارم. یک‌دفعه نگاهم به مورچه‌ای افتاد. ❣ به مامان گفتم: «یک مورچه این‌جا دارد راه می‌رود. چه کارش کنم؟» ☘گفت: «هیچی.» ☘انگشتم را جلوش گذاشتم، راهش را کج کرد. دوباره راهش را بستم، یک طرف دیگر رفت. ❣مامان چایی آورد و گفت: «چی کار می‌کنی؟» ☘مورچه را به مامان نشان دادم و گفتم: «بگیرمش؟» ❣گفت: «نه، چه کارش داری؟» ☘گفتم: «فشارش بدهم؟» ❣مامان گفت: «تو برای مورچه یک غول بزرگ هستی. دوست داری یک غول بزرگ یا یک فیل، پایش را روی تو بگذارد؟» ☘گفتم: «من هم مورچه را اذیّت نمی‌کنم. یک گاز به لقمه‌ام زدم و یک تکّه نان جلو مورچه گذاشتم.» - بخور. ☘امّا نخورد. فکر کنم کمی از دست من ناراحت بود. یک‌دفعه صدای گریه‌ی خواهر کوچکم از اتاق آمد. به طرفش دویدم و شیشه‌ی شیر را در دهانش گذاشتم. ساکت شد و غان و غون کرد. من هم یک بوس کوچولو از لُپش گرفتم. خیلی خوش‌مزّه بود. وقتی برگشتم، مورچه رفته بود. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ (مورچه‌ای را که آزار نمی‌دهد، نکُش! امام باقر علیه السلام) ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ http://eitaa.com/amoo_safa