📙 داستان کوتاه مسافر قم
📖 قسمت اول
🌟 امام کاظم علیه السلام ،
🌟 زنان و فرزندان زیادی داشتند .
🌟 حدود ۹ تا زن گرفتند
🌟 و تقریبا ۳۷ تا بچه داشتند .
🌟 دوتا از آن بچه ها ،
🌟 از زنی به نام نجمه خاتون بودند .
🌟 آن دو تا بچه ،
🌟 حضرت معصومه علیها السلام
🌟 و امام رضا علیه السلام هستند
🌟 نام حضرت معصومه ، فاطمه بود .
🌟 البته ، گاهی فاطمه کبرا نیز ،
🌟 به این دختر می گفتند .
🌟 چون امام کاظم علیه السلام ،
🌟 دو دختر دیگه هم داشتند
🌟 که از زنان دیگرش بودند
🌟 و نام آنها نیز ، فاطمه بود .
🌟 و چون حضرت معصومه ،
🌟 از همه آنها بزرگتر بودند
🌟 به ایشان ، فاطمه کبرا می گفتند .
🌟 برادر حضرت معصومه ،
🌟 امام رضا علیه السلام بودند .
🌟 به ایشان لقب معصومه را دادند .
🌟 حضرت معصومه هم دختر امام بود
🌟 هم خواهر امام بود
🌟 و هم عمه امام ...
🌟 ایشان ،
🌟 عمه امام جواد علیه السلام بودند
🌟 امام رضا علیه السلام ،
🌟 ۲۵ سال بزرگتر از خواهرشان بودند
🌟 چون امام رضا علیه السلام ،
🌟 سال ۱۴۸ هجری به دنیا آمدند
🌟 و حضرت معصومه سلام الله علیها ،
🌟 سال ۱۷۳ هجری به دنیا آمدند .
🌟 حضرت معصومه ، شش ساله بود
🌟 که پدرشان امام کاظم علیه السلام ،
🌟 به دستور هارون بدجنس ،
🌟 زندانی شدند .
🌟 حضرت معصومه ،
🌟 از همان شش سالگی ،
🌟 توسط امام رضا علیه السلام ،
🌟 تربیت شدند
🌟 امام کاظم ، بعد از مدتی آزاد شدند .
🌟 و دوباره
🌟 به دستور هارون زندانی شدند .
🌟 وقتی حضرت معصومه ده ساله شد
🌟 پدرشان در زندان شهید شدند .
🌟 در سال ۲۰۰ هجری قمری ،
🌟 حضرت معصومه ۲۷ ساله شده بود
🌟 مامون عباسی ،
🌟 که پادشاهی ظالم و بدجنس بود
🌟 امام رضا را به زور و اجبار ،
🌟 از حضرت معصومه جدا کرد .
🌟 و با نامه ها و پیام های تهدیدآمیز
🌟 امام رضا را به خراسان آورد .
🌟 به دروغ ، در نامه ها ،
🌟 برای امام می نوشت :
🔥 من دلم برات تنگ شده
🔥 تو پسر عموی منی ، تو عزیز منی
🔥 بیا تا خودت پادشاه بشی و...
🌟 اما این حاکم بدجنس ،
🌟 در دلش می خواست امام رضا را بکشد .
🌟 امام نیز برای حفظ جان شیعیان ،
🌟 از سر مجبوری ،
🌟 دعوت مامون بدجنس را پذیرفت .
🌟 و با کاروانی که مامون فرستاده بود
🌟 به خراسان و مشهد ، سفر نمود .
🌟 و خواهرش حضرت معصومه را ،
🌟 تک و تنها گذاشت .
🌟 حضرت معصومه ،
🌟 دلش برای برادرش تنگ شده بود .
🌟 هر شب ، به یاد او گریه می کرد .
🌟 اما مجبور بود صبر کند
🌟 تا خبری از امام رضا برسد .
🌟 یک سال گذشت
🌟 و هیچ خبری از امام رضا نشد .
🎼 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #حضرت_معصومه #روز_دختر #قم #طرح_درس #درسنامه #درس_نامه #مسافر_قم
📙 داستان کوتاه مسافر قم
📖 قسمت دوم
🌟 یک سال گذشت
🌟 و هیچ خبری از امام رضا نشد .
🌟 حضرت معصومه دیگر طاقت نیاورد .
🌟 بار سفرش را بست
🌟 و با چند نفر از برادرانش ،
🌟 با چند زن و پسر عموهایش ،
🌟 و با خدمتکارانش ،
🌟عازم سفر به ایران شد .
🌟 او به شوق دیدار بهترین برادر دنیا ،
🌟 به سمت خراسان راه افتاد .
🌟 شهر به شهر ، روستا به روستا ،
🌟 می رفتند و تبلیغ می کردند .
🌟 به مردم در مورد ولایت می گفت .
🌟 برای آنها از ارزش والای امامت ،
🌟 صحبت می کردند
🌟 از مظلومیت امام رضا علیه السلام
🌟 از مکر و حیله و بدجنسی مامون
🌟 از اتحاد و همدلی علیه دشمن
🌟 و...
🌟 جاسوسان و ماموران خبیث مامون ،
🌟 از آمدن کاروان حضرت معصومه ،
🌟 به ایران و خراسان با خبر شدند
🌟 و فوری با مامون خبر دادند .
🌟 تا اینکه کاروان به ساوه رسید .
🌟 به دستور مامون ،
🌟 به کاروان حمله کردند .
🌟 و بیشتر همراهان حضرت معصومه را
🌟 به شهادت رساندند .
🌟 خود حضرت معصومه نیز ،
🌟 به سختی بیمار شدند .
🌟 اما ترس از ندیدن برادرش ،
🌟 و ترس از حمله دوباره ماموران ،
🌟 او را بیمارتر می کرد .
🌟 در اینجا ،
🌟 او به یاد پدرش افتاد که می گفت :
🕌 ما در قم ،
🕌 شیعیان و طرفداران خیلی خوبی داریم .
🌟 به خاطر همین ،
🌟 حضرت معصومه از همراهانش پرسید :
🕌 از این مکان تا قم ، چقدر راه است ؟
🌟 همراهانش گفتند : ده فرسخ
🌟 حضرت معصومه نیز ،
🌟 به همراهانش دستور داد
🌟 تا به طرف قم حرکت نمایند .
🌟 خبر آمدن حضرت معصومه ،
🌟 به مردم قم و پسران سعد رسید .
🌟 همگی با گل و شیرینی ،
🌟 به استقبال حضرت معصومه رفتند .
🌟 پیرمردی به نام موسی بن خزرج ،
🌟 به کاروان رسید
🌟 و خوش آمدگویی گرمی کرد .
🌟 سپس شتر حضرت را گرفت
🌟 و به خانه خودش برد .
🌟 و با کمال افتخار ،
🌟 از این بانو ، پذیرایی نمود .
🌟 اما بعد از ۱۷ روز ،
🌟 به خاطر دوری و دلتنگی از برادرش ،
🌟 و از دست دادن همراهانش ،
🌟 و غم و اندوه و گریه بسیار ،
🌟 در خانه ای به نام بیت النور ،
🌟 از دنیا رفتند .
🎼 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #حضرت_معصومه #روز_دختر #قم #طرح_درس #درسنامه #درس_نامه #مسافر_قم
هدایت شده از 📙 داستان و رمان 📗
📙 داستان کوتاه مسافر قم
📖 قسمت اول
🌟 امام کاظم علیه السلام ،
🌟 زنان و فرزندان زیادی داشتند .
🌟 حدود ۹ تا زن گرفتند
🌟 و تقریبا ۳۷ تا بچه داشتند .
🌟 دوتا از آن بچه ها ،
🌟 از زنی به نام نجمه خاتون بودند .
🌟 آن دو تا بچه ،
🌟 حضرت معصومه علیها السلام
🌟 و امام رضا علیه السلام هستند
🌟 نام حضرت معصومه ، فاطمه بود .
🌟 البته ، گاهی فاطمه کبرا نیز ،
🌟 به این دختر می گفتند .
🌟 چون امام کاظم علیه السلام ،
🌟 دو دختر دیگه هم داشتند
🌟 که از زنان دیگرش بودند
🌟 و نام آنها نیز ، فاطمه بود .
🌟 و چون حضرت معصومه ،
🌟 از همه آنها بزرگتر بودند
🌟 به ایشان ، فاطمه کبرا می گفتند .
🌟 برادر حضرت معصومه ،
🌟 امام رضا علیه السلام بودند .
🌟 به ایشان لقب معصومه را دادند .
🌟 حضرت معصومه هم دختر امام بود
🌟 هم خواهر امام بود
🌟 و هم عمه امام ...
🌟 ایشان ،
🌟 عمه امام جواد علیه السلام بودند
🌟 امام رضا علیه السلام ،
🌟 ۲۵ سال بزرگتر از خواهرشان بودند
🌟 چون امام رضا علیه السلام ،
🌟 سال ۱۴۸ هجری به دنیا آمدند
🌟 و حضرت معصومه سلام الله علیها ،
🌟 سال ۱۷۳ هجری به دنیا آمدند .
🌟 حضرت معصومه ، شش ساله بود
🌟 که پدرشان امام کاظم علیه السلام ،
🌟 به دستور هارون بدجنس ،
🌟 زندانی شدند .
🌟 حضرت معصومه ،
🌟 از همان شش سالگی ،
🌟 توسط امام رضا علیه السلام ،
🌟 تربیت شدند
🌟 امام کاظم ، بعد از مدتی آزاد شدند .
🌟 و دوباره
🌟 به دستور هارون زندانی شدند .
🌟 وقتی حضرت معصومه ده ساله شد
🌟 پدرشان در زندان شهید شدند .
🌟 در سال ۲۰۰ هجری قمری ،
🌟 حضرت معصومه ۲۷ ساله شده بود
🌟 مامون عباسی ،
🌟 که پادشاهی ظالم و بدجنس بود
🌟 امام رضا را به زور و اجبار ،
🌟 از حضرت معصومه جدا کرد .
🌟 و با نامه ها و پیام های تهدیدآمیز
🌟 امام رضا را به خراسان آورد .
🌟 به دروغ ، در نامه ها ،
🌟 برای امام می نوشت :
🔥 من دلم برات تنگ شده
🔥 تو پسر عموی منی ، تو عزیز منی
🔥 بیا تا خودت پادشاه بشی و...
🌟 اما این حاکم بدجنس ،
🌟 در دلش می خواست امام رضا را بکشد .
🌟 امام نیز برای حفظ جان شیعیان ،
🌟 از سر مجبوری ،
🌟 دعوت مامون بدجنس را پذیرفت .
🌟 و با کاروانی که مامون فرستاده بود
🌟 به خراسان و مشهد ، سفر نمود .
🌟 و خواهرش حضرت معصومه را ،
🌟 تک و تنها گذاشت .
🌟 حضرت معصومه ،
🌟 دلش برای برادرش تنگ شده بود .
🌟 هر شب ، به یاد او گریه می کرد .
🌟 اما مجبور بود صبر کند
🌟 تا خبری از امام رضا برسد .
🌟 یک سال گذشت
🌟 و هیچ خبری از امام رضا نشد .
🎼 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #حضرت_معصومه #روز_دختر #قم #مسافر_قم
هدایت شده از 📙 داستان و رمان 📗
📙 داستان کوتاه مسافر قم
📖 قسمت دوم
🌟 یک سال گذشت
🌟 و هیچ خبری از امام رضا نشد .
🌟 حضرت معصومه دیگر طاقت نیاورد .
🌟 بار سفرش را بست
🌟 و با چند نفر از برادرانش ،
🌟 با چند زن و پسر عموهایش ،
🌟 و با خدمتکارانش ،
🌟عازم سفر به ایران شد .
🌟 او به شوق دیدار بهترین برادر دنیا ،
🌟 به سمت خراسان راه افتاد .
🌟 شهر به شهر ، روستا به روستا ،
🌟 می رفتند و تبلیغ می کردند .
🌟 به مردم در مورد ولایت می گفت .
🌟 برای آنها از ارزش والای امامت ،
🌟 صحبت می کردند
🌟 از مظلومیت امام رضا علیه السلام
🌟 از مکر و حیله و بدجنسی مامون
🌟 از اتحاد و همدلی علیه دشمن
🌟 و...
🌟 جاسوسان و ماموران خبیث مامون ،
🌟 از آمدن کاروان حضرت معصومه ،
🌟 به ایران و خراسان با خبر شدند
🌟 و فوری با مامون خبر دادند .
🌟 تا اینکه کاروان به ساوه رسید .
🌟 به دستور مامون ،
🌟 به کاروان حمله کردند .
🌟 و بیشتر همراهان حضرت معصومه را
🌟 به شهادت رساندند .
🌟 خود حضرت معصومه نیز ،
🌟 به سختی بیمار شدند .
🌟 اما ترس از ندیدن برادرش ،
🌟 و ترس از حمله دوباره ماموران ،
🌟 او را بیمارتر می کرد .
🌟 در اینجا ،
🌟 او به یاد پدرش افتاد که می گفت :
🕌 ما در قم ،
🕌 شیعیان و طرفداران خیلی خوبی داریم .
🌟 به خاطر همین ،
🌟 حضرت معصومه از همراهانش پرسید :
🕌 از این مکان تا قم ، چقدر راه است ؟
🌟 همراهانش گفتند : ده فرسخ
🌟 حضرت معصومه نیز ،
🌟 به همراهانش دستور داد
🌟 تا به طرف قم حرکت نمایند .
🌟 خبر آمدن حضرت معصومه ،
🌟 به مردم قم و پسران سعد رسید .
🌟 همگی با گل و شیرینی ،
🌟 به استقبال حضرت معصومه رفتند .
🌟 پیرمردی به نام موسی بن خزرج ،
🌟 به کاروان رسید
🌟 و خوش آمدگویی گرمی کرد .
🌟 سپس شتر حضرت را گرفت
🌟 و به خانه خودش برد .
🌟 و با کمال افتخار ،
🌟 از این بانو ، پذیرایی نمود .
🌟 اما بعد از ۱۷ روز ،
🌟 به خاطر دوری و دلتنگی از برادرش ،
🌟 و از دست دادن همراهانش ،
🌟 و غم و اندوه و گریه بسیار ،
🌟 در خانه ای به نام بیت النور ،
🌟 از دنیا رفتند .
🎼 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #حضرت_معصومه #روز_دختر #قم #مسافر_قم