eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت هشتم 🚥 بُغض ، مثل تکه ای استخوان ، 🚥 گلوی مرا می فشرد . 🚥 نمی گذاشت صدای گریه ام ، بیرون بیاید . 🚥 مادرم را بغل کردم . 🚥 و سرم را ، روی سینه اش گذاشتم . 🚥 و شروع کردم به درد و دل کردن : 🌷 مامانی پاشو گلم 🌷 پاشو با من حرف بزن 🌷 کاشکی دیشب خوابم نمی برد 🌷 و حرفهایت را تا آخر ، گوش می دادم 🌷 مامان پاشو ... 🌷 ببین دارم گریه می کنم 🌷 پاشو به من بگو : فرشته ها که گریه نمی کنند 🌷 مامان اگر پانشی ، باهات قهر میکنم 🌷 مگر خودت نگفتی که این غمها تمام می شوند 🌷 مشکلات ، حل می شوند . 🌷 پس چرا بدبختی های ما تمام نمی شود ؟ 🌷 مگر نگفتی غصه نخورم 🌷 پس چرا خودت از غصه دق کردی 🚥 ناگهان ؛ بُغضم ترکید و گریه کردم . 🚥 جیغ کشیدم ، فریاد زدم 🚥 و با چشمانی پر از اشک ، 🚥 مادرم را ، محکم بغل کردم . 🚥 پدرم نیز ، وقتی صدای گریه های مرا شنید 🚥 با عجله به طرف من آمد . 🚥 بالای سرم ایستاد 🚥 با دیدن مادرم ، مظلومانه به او خیره شد 🚥 اشکهایش از چشماش ، 🚥 به سمت ریش بورش می افتاد 🚥 از اتاق بیرون رفتم 🚥 تا پدر راحت گریه کند و از من خجالت نکشد 🚥 از در نیمه باز اتاق ، به او نگاه می کردم 🚥 خشکش زده بود 🚥 آرام روی زانو افتاد و فریاد کشید 🚥 و مادرم را صدا می زد . 🚥 پدرم با صدای بلند ، مثل زنان ، 🚥 گریه می کرد و ضجه می زد . 🚥 تا حالا ندیدم او اینطوری گریه کند 🚥 او خیلی مادرم را دوست داشت 🚥 تا یک ساعت ، 🚥 با جسم بی روح مادرم درد دل می کرد . 🚥 اشک می ریخت و می گفت : 💎 خانمم ! حالا دیدی رفیق نیمه راه شدی ؟ 💎 دیدی مرا تنها گذاشتی ؟! 💎 دیدی پشتم را شکستی ؟! 💎 دیدی رفتی و مرا ، 💎 بین این آدمای پست ، رها کردی ؟! 💎 آخر من بدون تو چکار کنم ؟! 💎 بدون تو من کجا برم ؟ 💎 تو بودی که همیشه همراهم بودی 💎 پس چرا کم آوردی ؟! 💎 پاشو نگاهم کن 💎 که نگاهت دوای هر درد من است 💎 نگاهت برای من یک دنیا ارزش دارد 💎 پاشو خانومی ! 💎 به خدا غیر از تو ، 💎 دیگه محرم و مرهم ندارم 💎 پاشو که دارد روح از بدنم پر می کشد 💎 پاشو و به حرفهایم گوش کن 💎 هنوز کلی حرف در دلم مانده 💎 و جز به تو ، به کسی نمی توانم بگویم . 💎 آخر بعد از تو ، آرامبخش من کیست ؟ 💎 یار شبهای دلتنگی من کیست ؟ 💎 همزاد روزهای بی قرارم کیست ؟ 💎 کیست که اشکهایم را پاک می کند ؟ 💎 قرار بود سنگ صبورم باشی ؟! 💎 قرار بود سرنوشت زیبایم باشی ؟! 💎 قرار بود مثل کوه ، پشت و پناهم باشی ؟! 💎 پس چی شد ؟ نکند کم آوردی ؟ 💎 پاشو مرا ببین ... که در غل و زنجیر جنونم . 💎 پاشو ببین مظلومیت مرا . 💎 پاشو ببین تنهایی های مرا . 🚥 پدر آنقدر گریه کرد 🚥 که از حال رفت و روی مامان افتاد 🚥 اما ناگهان ... لبهای مامان تکان خورد ... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
✍ خاطرات اربعین عموملا چند روز ، به اربعین امام حسین مانده بود و مدام از همه جا ، خبر از رفتن زائران امام حسین به مرزها و کربلا و راهپیمایی ، به گوشم می رسید . دلم می خواهد من هم به کربلا بروم اما انگار منتظرم تا شاید یکی پیدا شود و مرا با خود ببرد . هر روز که می گذشت بهانه ها ، مرا از رفتن به کربلا باز می داشتند خودم را سرگرم هیچ کرده بودم تا شاید هوای پیاده روی اربعین از سرم برود یک سرم در تلویزیون و فیلم سینمایی و سریال ، یک سرم در گوشی و فضای مجازی و تبلیغ و کانال داری و... است در خانه بودم اما دلم یک جای دیگر است . بودن در کنار خانواده و همسر و بچه هایم ، برای من ، لذت بخش ترین کار دنیاست . ولی این روزها ، دیگر لذت نمی بردم به خانمم گفتم : اگر کربلا بروم ناراحت نمی شوی ؟! گفت : نه این حرف را نزن خیلی هم خوشحال می شوم . اصلا نگران ما نباش . ولی می ترسیدم که خانمم بعد از من ، نتواند از پس سه تا بچه بر آید . همین فکر هم ، شده بود یک سرگرم دیگر ، که در سرم رفت تا هوای کربلا را ، از سرم بیرون کند . امروز ۱۲ شهریور ، ۶ صفر ، با حال و هوای عجیبی بیدار شدم . یک دلم می گفت برم کربلا ... یک دلم نیز ، مشغول گوشی و فضای مجازی و تلویزیون و امورات دنیا شده . صدای چند روز پیش خانمم ، دلم را قرص کرده بود . ساعت شده بود ۳۰ : ۱۸ نیم ساعت دیگر ، قطاری از اهواز به مقصد خرمشهر حرکت می کند یا بروم یا نروم دل دل هایم را یک دله کردم و تصمیم خودم را گرفتم . فاطمه دخترم ! کوله پشتی ام را ندیدی ؟! فاطمه گفت : بابا در آن کتاب مدرسه گذاشتم گفتم : دخترم ! بی زحمت خالی کن گفت : کجا بابا ؟! نکنه می خوای بری کربلا ؟! گفتم : معلوم نیست عزیزم ، تا ببینیم خدا چی میخواد . وسایلم را جمع کردم خانمم خواب بود . آرام بیدارش کردم و از او خداحافظی کردم او هم شوکه شد که یک دفعه گفتم می خواهم بروم او مرا از زیر قرآن رد کرد به طرف ایستگاه قطار حرکت کردم . ماشالله شلوغ بود . ساعت ۱۵ : ۱۹ قطار آمد . از بس شلوغ بود ، به زور مردم جا شدند تا خرمشهر ، سراپا ایستادم . سه تا بچه هم مثل من ، جای نشستن نداشتند با آنها بازی کردم برایشان جوک و معما و شعر و داستان گفتم آنها را شاد کردم تا مسیر برایشان آسان بگذرد . ساعت ۲۱ به خرمشهر رسیدم . چند کیلومتری پیاده رفتم ناگهان ماشینی برایم ایستاد و مرا با خودشان به مرز بردند . حمام کردم و و ضو گرفتم . بعد از نماز ، از محل گذرنامه هم عبور کردم . بعد از مرز ، در یک موکب عراقی نشستم و با بچه های عراقی مشغول صبحت شدم با خنده و شوخی و بازی ، نام های امامان را به آنها آموختم معجزات پیامبران را به آنها آموزش دادم . می خندیدند و جواب می دادند . ان‌شاءالله ادامه دارد ...
🇮🇷 عموملا ، در موکب عراقی ها
🍀 تلاش برای جوانی جمعیت وظیفه ضروری همه است 🔹تلاش برای افزایش نسل و جوان شدن نیروی انسانی کشور و حمایت از خانواده، یکی از ضروری‌ترین فرائض مسئولان و آحاد مردم است. 🔸این فریضه درباره‌ی افراد و مراکز اثرگذار و فرهنگ‌ساز، تأکید بیشتر می‌یابد. 🌹🌹🌹 http://eitaa.com/amoomolla
😇 فُطْرُس کیست ؟!! 🌷 در روایات آمده که او ، 🌷 فرشته ای رانده شده از درگاه الهی است 🌷 که هنگام ولادت امام حسین علیه السلام ، 🌷 بال و پر خود را به قنداقه ایشان مالید 🌷 و مورد بخشش خداوند قرار گرفت . 🌷 القاب دیگر او : 👈 « عَتیقُ الحُسَین » و « صَلصائیل » است .   🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان کوتاه فطرس 😇 🌷 فُطرُس ، یکی از فرشتگان حامل عرش بود 🌷 که در انجام وظیفه اش سُستی کرد ، 🌷 به خاطر همین ، بالهایش شکسته شد 🌷 و به جزیره ای در زمین تبعید گشت . 🌷 او ۷۰۰ سال به عبادت خدا مشغول بود 🌷 تا اینکه امام حسین علیه السلام به دنیا آمد . 🌷 جبرئیل با هفتاد هزار فرشته ، 🌷 جهت تبریک این میلاد مبارک ، 🌷 به زمین نازل شدند ، 🌷 وقتی از کنار فطرس گذشتند 🌷 او با تعجب ، علت نزول آنان را جویا شد 🌷 وقتی خبر به دنیا آمدن امام حسین را ، 🌷 به او دادند 🌷 از آنان خواست تا وی را با خود ببرند . 🌷 جبرئیل قبول کرد و نزد پیامبر ، 🌷 برای او میانجیگری کرد . 🌷 با پیشنهاد پیامبر ، 🌷 فطرس خود را به قنداقه امام حسین مالید 🌷 و خداوند نیز بال هایش را بهبود بخشید 🌷 و او را به جایگاه اولیه اش بازگرداند . 🌷 فطرس پس از بهبودی و عروج به آسمان ، 🌷 به رسول خدا ، 🌷 خبر شهادت فرزندش حسین را داد 🌷 و گفت : 😇 به جبران این شفاعت ، 😇 زیارت هر زائر 😇 و سلام و صلوات هر سلام دهنده ای را ، 😇 به امام حسین می رسانم . 🇮🇷 @amoomolla
💎 تو فضای مجازی ، جوری تبلیغ می کنن 💎 انگار همه مردم کافرن ، ناامیدن 💎 اما یک مشایه اربعین ، به همه ثابت می کنه 💎 که واقعیت یک چیز دیگه است . 💎 میلیون ها نفر به عشق اهل بیت ، 💎 هر کاری می کنن تا نام اهل بیت زمین نمونه 💎 یه عده مشایه میرن 💎 یه عده موکب می زنن 💎 یه عده مجلس عزا می گیرن 💎 یه عده خادمی می کنن 💎 یه عده جارو میزنن 💎 یه عده امنیت رو برقرار می کنن 💎 و... 💎 بله این واقعیته نه تبلیغات دشمن 🇮🇷 @ghairat
52.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 قصه صوتی تصویری 👈 با حرفهايت به ديگران آسيب نزن 🔶 وقتی در جنگل حیوانات ، یک مار 🐍 بجای رفاقت با دوستانش ، شروع به حسادت و توهین به اونها میکنه چه اتفاقی می افته ؟!… 🎧 با هدفون بشنوید تا در محیط سه بعدی داستان قرار بگیرید. 🇮🇷 @amoomolla
27.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 طنز تاریخ پهلوی 😂 😍 قسمت سوم : جواهری در قصر 🇮🇷 @ghairat
34.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 طنز تاریخ پهلوی 😂 😍 قسمت چهارم : رابین هود 🇮🇷 @ghairat
شاید شما یادتون نباشه ... ولی بیست سال پیش ، هر کی می خواست بره کربلا ، باید قاچاقی می رفت ؛ اونم از راه بیابونا ، با کلی ترس و لرز اما خدارو شکر امروز ، رایگان میریم ، با عزت میریم ، با عشق میریم ، راحت میریم ، بی دردسر میریم ، دسته جمعی میریم ، بدون ویزا و پاسپورت میریم ، بدون پرداخت عوارضی میریم ... ووووو ان شکرتم لازیدنکم 🇮🇷 @amoomolla
「🖤」 حسین علیه السلام نان حلال تمام بابا هاست. http://eitaa.com/amoomolla
🕌 در روز قیامت ، 🕌 هنگامی که بنده ها می بینند 🕌 که با زوار امام حسین علیه السلام ، 🕌 چه رفتار بی نظیری می‌ کنند ، 🕌 و چقدر نزد خداوند عزوجل ، 🕌 مورد کرامت واقع می‌ شوند . 🕌 همه آنها آرزو می‌ کنند : 🤲🏻 ای کاش امام حسین علیه السلام را ، 🤲🏻 زیارت کرده بودم . 📚 وسائل الشیعه ، ج ۱۴ ، ص ۴۲۴ 🇮🇷 @ghairat
🔮 هر کس که خداوند ، خیرش را بخواهد ، 🔮 حب امام حسین علیه السلام 🔮 و حب زیارتش را ، 🔮 در قلب او می‌اندازد 🔮 و هر که را خداوند ، بدی او را بخواهد ، 🔮 بغض نسبت به امام حسین علیه السلام 🔮 و بغض زیارت آن حضرت را ، 🔮 در قلب او می اندازد . 📚 وسائل الشیعه ، ج ۱۴ ، ص ۴۹۶ 🇮🇷 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان اختلال دیکته نویسی و جلوگیری از آن •┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ http://eitaa.com/amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛳️ خودت بازی بساز و بازی کن 🔰وسایل مورد نیاز : 🎯کارتن اضافی 🎯چسب حرارتی 🎯کش پول •┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ http://eitaa.com/amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت نهم 🚥 ناگهان لبهای مادرم تکان خورد 🚥 آرام با خود ، چیزی را زمزمه می کرد . 🚥 انگار شعر می خواند . 🚥 ته دلم خوشحال شدم 🚥 یعنی مادرم زنده است ؟!! 🚥 به طرف او دویدم و پدر و مادرم را صدا زدم 🚥 هر چه صدایشان زدم 🚥 هر چه گریه کردم ، هر چه ضجه زدم 🚥 آخر نه پدر بلند شد نه مادر . 🚥 گوشهایم را ، کنار لب های مادر گذاشتم . 🚥 سخنی را آرام با خود تکرار می کرد : 🌹 بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت 🌹 اندوه چیست ؟ عشق کدام است ؟ غم کجاست ؟ 🌹 بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان 🌹 عمریست در هوای تو از آشیان جداست . 🚥 باز هم مادرم را صدا زدم 🚥 شانه هایش را تکان دادم 🚥 اما بیدار نشد که نشد و جوابم را نداد 🚥 مادر ساکت شد و ناگهان پدر بیدار گشت 🚥 او را بغل کردم 🚥 و در مورد حرف زدن مادر ، به او گفتم . 🚥 پدر با تعجب به مادر نگاه کرد . 🚥 نبض او را گرفت ولی مرده بود . 🚥 پدر گفت : مادرت چی گفت ؟! 🚥 شعری که مادرم می خواند را ، 🚥 برای پدرم خواندم 🚥 او نیز گریه کرد و گفت : 🌹 مادرت بعد از مرگش نیز ، 🌹 میخواهد به من دلداری بدهد . 🌹 این همان شعری بود که قبل از ازدواج ، 🌹 برای مادرت نوشتم . 🌹 ولی آن زمان ، حکومت آل سعود ، 🌹 به جرم یک انتقاد کوچک ، 🌹 مادرت را به مدت چهار سال ، زندانی کردند 🚥 یک روز جنازه مامان روی زمین بود 🚥 پدر می خواست مادرم را دفن کند 🚥 ولی کسی حاضر نبود به او کمک کند 🚥 نه می گذاشتند به محله شیعیان برود 🚥 و از آنها کمک بگیرد 🚥 و نه خودشان در غسل و کفن و دفن ، 🚥 به او کمک می کردند 🚥 به ناچار من و او ، مادر را غسل دادیم 🚥 پدر از زیر لباس ، مامان را غسل می داد . 🚥 به هر جا از بدنش که دست می زد 🚥 گریه می کرد و مثل زنان ضجه می زد 🚥 بدن مادر ، پر از کبودی و ورم هایی بود 🚥 که در حادثه کوچه ، 🚥 زیر پا و لگد آن نامردها ، افتاده بود 🚥 پدرم آرام و گریان ، به مادر گفت : 🌹 این مدت چه دردی می کشیدی 🌹 و به روی ما نمی آوردی . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
🔥 گاهی به جای ایراد گرفتن از بقیه 🔥 ( چه همسر و فرزند ، چه مسئولین و دولت و... ) ، 🔥 اول باید از خودمان انتقاد کنیم . 🔥 عیب و ایراد خودمان را ، پیدا کنیم 🔥 و در صدد اصلاح آن برآئیم . 🌹 امام على عليه السلام می فرمایند :  🌷 مَن بَحَثَ عَن عُيوبِ النّاسِ فَلْيَبدَأْ بِنَفسِهِ . 🌷 كسى كه در جست و جوی عیب مردم باشد ، 🌷 بايد از خودش آغاز كند 🌷 ( اول باید عیب های خودش را جستجو کند ) . 📚 غرر الحكم : ۸۴۸۹ 🇮🇷 @ghairat
💥 چند گلایه از خودمان ‌... ✅ ۱. قرار بود یک روزه زیارت کنیم و برگردیم ، چرا بعضی از ماها زیاد در عراق می مانیم و حق بقیه را ضایع می کنیم ؟! ✅ ۲. چرا بعضی از ماها ، با اینکه گرسنه نیستیم ، باز غذا و شربت می گیریم و نصفه رها می کنیم و یا در آشغالی می ریزیم ؟! ✅ ۳. چرا بعضی از ماها ، با اینکه می توانیم آشغالمان را در سطل آشغال بریزیم ، آنرا در خیابان ها ، رها می کنیم ؟!! ✅ ۴. چرا بعضی از ماها ، با وجود آن همه زیبایی در پیاده روی ، آن همه خدمات ، آن همه تجمع و شلوغی بی نظیر ، دنبال خبرهای مجازی منفی و شایعات و دروغ افکنی در مورد محرم و اربعین هستیم و زود آنرا پخش می کنیم ؟! ✅ ۵. چرا با اینکه می توانیم از ظروف شخصی برای آب و شربت و غذا استفاده کنیم ، از ظروف یک بار مصرف موکب ها استفاده می کنیم ؟! ✅ ۶. چرا بعضی از ماها ، با اینکه می توانیم از مردم عراق ، بابت میزبانی و پذیرایی رایگان تشکر و قدردانی کنیم ، این کار را نمی کنیم ؟!! ✅ ۷. این را خودتان بنویسید ( چون خودمان بهتر از ایرادات خودمان خبر داریم ) 🇮🇷 @ghairat
🕋 در این ایام اربعین حسینی ، 🕋 جا دارد از دولت آقای رئیسی ، 🕋 بابت خدمات بی نظیرش به زائران امام حسین علیه السلام تشکر کنیم . 🕋 و همچنین با تشکر از خیرین و موکب داران عزیز 🕋 با تشکر فراوان از میزبان خوبمان ، مردم با سخاوت عراق . 🕋 و با تشکر از روحانیت معزز ، مداحان گرانقدر ، مساجد ، هیئت ها ، نیروهای امنیتی ، راننده ها و... 👌🏻 اِن شکرتم ، لاَزیدنکم 🇮🇷 @ghairat
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت دهم 🚥 بعد از غسل مادر ، پدر دوباره بیرون رفت 🚥 تا چند نفر را ، برای دفن خبر کند 🚥 ولی باز هم تنها برگشت . 🚥 مادر را ، درون گاری گذاشتیم 🚥 و از خانه خارج شدیم 🚥 تا به طرف قبرستان برویم 🚥 اما یک عده مانع ما شدند 🚥 و از همه جا به طرف جنازه مامان ، 🚥 سنگ و شیشه و چوب ، پرتاب کردند 🚥 عده ای از جلو پرت می کردند 🚥 عده ای از بالای پشت بام 🚥 و عده ای از سمت راست و چپ ... 🚥 آنقدر سنگ به مادرم زدند ، 🚥 که کفنش پاره پاره شد 🚥 پدر ، معصومانه و مظلومانه ، 🚥 به آنها التماس می کرد تا دشمنی را تمام کنند 🚥 اما آنها همچنان ، به کار خود ادامه می دادند 🚥 پدر ، روی جنازه مامان خوابید 🚥 تا سنگ به جنازه او نخورد 🚥 ولی سنگها و شیشه ها ، 🚥 به خودش بر می خوردند 🚥 و او را ، غرق در خون کردند . 🚥 چندتا از سنگها نیز ، به من خوردند 🚥 ولی سنگی که به پیشانی من خورد 🚥 از همه بدتر بود 🚥 خون از پیشانی من ، به چشمم افتاد 🚥 و دید چشمانم را کور کرد 🚥 دیگر نمی توانستم جایی را ببینم 🚥 گریه کردم و پدرم را صدا زدم 🚥 او نیز با عجله مرا بغل کرد 🚥 و با جنازه مامان ، به خانه برگشتیم 🚥 پدر با دست و صورت خونی ، 🚥 مرا مدوا کرد تا کمی حالم بهتر شد 🚥 ولی در آن شب ، 🚥 ترس ، تمام وجودم را گرفته بود . 🚥 دو روز جنازه مامان روی زمین بود 🚥 تا مجبور شدیم 🚥 او را در خانه خودمان دفن کنیم . 🚥 نیمه های شب ، 🚥 بابا مرا بیدار کرد و خواهرم را در بغل گرفت 🚥 در کوچه های تاریک و وحشتناک ، 🚥 آروم و بی سر و صدا ، می رفتیم 🚥 از خونه خودمان ، خیلی دور شدیم 🚥 تا اینکه داخل یک خانه رفتیم . 🚥 چند نفر غریبه ، 🚥 از دیدن ما ، خیلی خوشحال شدند . 🚥 من و خواهرم را ، در یک اتاق گذاشتند 🚥 من از بس خسته بودم ، زود خوابم برد 🚥 خوابی زیبا و پر از آرامش 🚥 خوابی که بوی امنیت می دهد 🚥 خوابی که سرشار از عطر عشق بود . 🚥 تا ظهر خواب بودم 🚥 با صدای اذان ظهر ، از خواب بیدار شدم 🚥 تعجب کردم که خود را در خانه مردم دیدم . 🚥 با خودم گفت من کجا هستم 🚥 اینجا کجاست ؟! 🚥 پس خانه ما کجاست ؟! 🚥 سپس یادم آمد 🚥 که شب قبل از خانه خودمان فرار کردیم 🚥 و به این خانه ، پناه آوردیم . 🚥 پا شدم و از اتاق بیرون رفتم 🚥 دیدم چندتا دختر جوان ، 🚥 با خواهر کوچکم ، بازی می کردند . 🚥 خیلی وقت بود که بازی ندیده بودم 🚥 وقتی مرا دیدند ، خانم ها و آقایان ، 🚥 با خوشحالی به طرف من آمدند . 🚥 با استقبال بسیار گرمی روبرو شدم 🚥 یکی از زنها ، با مهربانی مرا بغل کرد 🚥 در آغوش او ، به یاد مادرم افتادم 🚥 ناخودآگاه ، اشکم ریخت . 🚥 آن زن ، با مهربانی گفت : 💎 چی شده پسرم ؟!! 🚥 با گریه گفتم : 🔮 دلم برای مادرم تنگ شده 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
🌟 برتری عالم ( اهل علم و معلم ) بر عابد ، 🌟 همچون برتری ماه شب چهاردهم ، 🌟 بر دیگر ستارگان است .  ✍ رسول اکرم صلّی الله علیه و آله 📚 الکافی ، ج ۱ ، ص ۳۴ 🇮🇷 @amoomolla
🍎 دعوای زن و شوهری ، چیز بدی نیست 🍎 فقط باید مدیریت و کنترل شود . 🍎 برای مدیریت و کنترل دعوا و مشاجرات ، 🍎 لطفا به نکات زیر عمل کنید : 🔫 ۱. با صدای آرام و آهسته صحبت کنید 🔫 ۲. در اتاق خصوصی خود باشید 🔫 ( دور از فرزندان و دیگران ) 🔫 ۳. حرفهای همدیگر را ، 🔫 با صبر و حوصله و به زیبایی گوش دهید . 🔫 ۴. قبل از انتقاد و گفتن بدی های همدیگر ، 🔫 خوبی های یکدیگر را بیان کنید . 🔫 ۵. در گفتن بدی ها ، با انصاف باشید 🔫 ۶. اشتباهات خود را بپذیرید و توجیه نکنید 🔫 ۷. از همدیگر ، عذرخواهی کنید . 🔫 ۸. بعد از دعوا با همدیگر شوخی کنید 🔫 ۹. همدیگر را ، بخندانید و راضی کنید 🔫 ۱۰. به مدت دو ساعت ، از هم جدا شوید ، 🔫 تا آرامش خود را به دست آورید 🔫 ۱۱. تا سه روز ، دعوای دیگری شروع نکنید 💟 @ghairat
هیچ وقت برای چیزهایی که می تونی خودت به دست بیاری به کسی التماس نکن! http://eitaa.com/amoomolla
محتوای تربیت کودک
✍ خاطرات اربعین عموملا چند روز ، به اربعین امام حسین مانده بود و مدام از همه جا ، خبر از رفتن زائ
✍️ خاطرات عموملا از سفر به کربلا 🕌 به والله مثل مهمان نوازی اهل عراق ، 🕌 در هیچ جای ایران ندیدم . 🕌 آب و غذا ، آنقدر به زائران می دادند 🕌 که نصف و نیمه در خیابانها ، رها می شد . 🕌 هیچ وقت تشنه یا گرسنه نشدم ؛ 🕌 وقتی رسیدم بصره و دیدند ایرانی هستم ، 🕌 مرا به خانه خود مهمان کردند ، 🕌 حمام را نشانم دادند تا حمام کنم ، 🕌 قسمم دادند تا لباسهایم را نشویم ؛ 🕌 خودشان لباسهایم را شستند و اتو کردند ، 🕌 دشداشه ام پاره بود ، دوختند ؛ 🕌 چنان مرا تحویل گرفتند ، 🕌 چنان با من مهربان بودند ، 🕌 که دلم نمی خواست به ایران برگردم . 🕌 حالا فهمیدم چرا هر کس به عراق می رود ، 🕌 دلش نمی خواهد برگردد . 🕌 سفره ای برایم پهن کردند ، 🕌 که در عین سادگی ، پر از غذا و میوه بود ، 🕌 از هر نوع میوه ای ، در آن گذاشته بودند . 🕌 محبتشان واقعی بود ، 🕌 نه فیلم بازی می کردند نه ریا در کار بود . 🕌 وقتی فهمیدند پول کم آوردم 🕌 و صرافی بصره نمی تواند از کارت ایرانی ام ، 🕌 برایم پول در بیاورد ، 🕌 خود اهل خانه ( امیر و سمیر ) ، 🕌 بعد از شام و استراحت ، 🕌 مرا تا نجف رساندند . 🕌 و هر لحظه سراغ مرا می گرفتند 🕌 و از حالم پرس و جو می کردند . 🕌 عراقی ها ، با تمام وجودشان ، 🕌 با تمام خانواده شان ، با تمام اموالشان ، 🕌 در خدمت زائران امام حسین بودند . 🕌 و به این کار افتخار می کردند . 🇮🇷 @amoomolla
بله ... بعضی جاها کم کاری شده ، شلوغ بوده ، انتقاداتی هست و مطالبه گری هم می کنیم تا انشالله سالهای آینده ، این خدمات بهتر بشه ؛ اما اصل اربعین و محرم و پیاده روی و زیارت کربلا را ، مسخره نمی کنیم و اصل این کار را ، زیر سوال نمی بریم . و به خاطر بعضی برخوردهای نسنجیده ، عشق و ایمانمان به امام حسین ، کم نمی شود . متاسفانه بعضیا اصلا نمی فهمند که هدف ما از پیاده روی و تحمل تشنگی و گرسنگی و رنج و خستگی ، درک رنج اهل بیت امام حسین در حادثه عاشوراست ‌. 🇮🇷 @amoomolla