eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 گاهی به جای ایراد گرفتن از بقیه 🔥 ( چه همسر و فرزند ، چه مسئولین و دولت و... ) ، 🔥 اول باید از خودمان انتقاد کنیم . 🔥 عیب و ایراد خودمان را ، پیدا کنیم 🔥 و در صدد اصلاح آن برآئیم . 🌹 امام على عليه السلام می فرمایند :  🌷 مَن بَحَثَ عَن عُيوبِ النّاسِ فَلْيَبدَأْ بِنَفسِهِ . 🌷 كسى كه در جست و جوی عیب مردم باشد ، 🌷 بايد از خودش آغاز كند 🌷 ( اول باید عیب های خودش را جستجو کند ) . 📚 غرر الحكم : ۸۴۸۹ 🇮🇷 @ghairat
💥 چند گلایه از خودمان ‌... ✅ ۱. قرار بود یک روزه زیارت کنیم و برگردیم ، چرا بعضی از ماها زیاد در عراق می مانیم و حق بقیه را ضایع می کنیم ؟! ✅ ۲. چرا بعضی از ماها ، با اینکه گرسنه نیستیم ، باز غذا و شربت می گیریم و نصفه رها می کنیم و یا در آشغالی می ریزیم ؟! ✅ ۳. چرا بعضی از ماها ، با اینکه می توانیم آشغالمان را در سطل آشغال بریزیم ، آنرا در خیابان ها ، رها می کنیم ؟!! ✅ ۴. چرا بعضی از ماها ، با وجود آن همه زیبایی در پیاده روی ، آن همه خدمات ، آن همه تجمع و شلوغی بی نظیر ، دنبال خبرهای مجازی منفی و شایعات و دروغ افکنی در مورد محرم و اربعین هستیم و زود آنرا پخش می کنیم ؟! ✅ ۵. چرا با اینکه می توانیم از ظروف شخصی برای آب و شربت و غذا استفاده کنیم ، از ظروف یک بار مصرف موکب ها استفاده می کنیم ؟! ✅ ۶. چرا بعضی از ماها ، با اینکه می توانیم از مردم عراق ، بابت میزبانی و پذیرایی رایگان تشکر و قدردانی کنیم ، این کار را نمی کنیم ؟!! ✅ ۷. این را خودتان بنویسید ( چون خودمان بهتر از ایرادات خودمان خبر داریم ) 🇮🇷 @ghairat
🕋 در این ایام اربعین حسینی ، 🕋 جا دارد از دولت آقای رئیسی ، 🕋 بابت خدمات بی نظیرش به زائران امام حسین علیه السلام تشکر کنیم . 🕋 و همچنین با تشکر از خیرین و موکب داران عزیز 🕋 با تشکر فراوان از میزبان خوبمان ، مردم با سخاوت عراق . 🕋 و با تشکر از روحانیت معزز ، مداحان گرانقدر ، مساجد ، هیئت ها ، نیروهای امنیتی ، راننده ها و... 👌🏻 اِن شکرتم ، لاَزیدنکم 🇮🇷 @ghairat
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت دهم 🚥 بعد از غسل مادر ، پدر دوباره بیرون رفت 🚥 تا چند نفر را ، برای دفن خبر کند 🚥 ولی باز هم تنها برگشت . 🚥 مادر را ، درون گاری گذاشتیم 🚥 و از خانه خارج شدیم 🚥 تا به طرف قبرستان برویم 🚥 اما یک عده مانع ما شدند 🚥 و از همه جا به طرف جنازه مامان ، 🚥 سنگ و شیشه و چوب ، پرتاب کردند 🚥 عده ای از جلو پرت می کردند 🚥 عده ای از بالای پشت بام 🚥 و عده ای از سمت راست و چپ ... 🚥 آنقدر سنگ به مادرم زدند ، 🚥 که کفنش پاره پاره شد 🚥 پدر ، معصومانه و مظلومانه ، 🚥 به آنها التماس می کرد تا دشمنی را تمام کنند 🚥 اما آنها همچنان ، به کار خود ادامه می دادند 🚥 پدر ، روی جنازه مامان خوابید 🚥 تا سنگ به جنازه او نخورد 🚥 ولی سنگها و شیشه ها ، 🚥 به خودش بر می خوردند 🚥 و او را ، غرق در خون کردند . 🚥 چندتا از سنگها نیز ، به من خوردند 🚥 ولی سنگی که به پیشانی من خورد 🚥 از همه بدتر بود 🚥 خون از پیشانی من ، به چشمم افتاد 🚥 و دید چشمانم را کور کرد 🚥 دیگر نمی توانستم جایی را ببینم 🚥 گریه کردم و پدرم را صدا زدم 🚥 او نیز با عجله مرا بغل کرد 🚥 و با جنازه مامان ، به خانه برگشتیم 🚥 پدر با دست و صورت خونی ، 🚥 مرا مدوا کرد تا کمی حالم بهتر شد 🚥 ولی در آن شب ، 🚥 ترس ، تمام وجودم را گرفته بود . 🚥 دو روز جنازه مامان روی زمین بود 🚥 تا مجبور شدیم 🚥 او را در خانه خودمان دفن کنیم . 🚥 نیمه های شب ، 🚥 بابا مرا بیدار کرد و خواهرم را در بغل گرفت 🚥 در کوچه های تاریک و وحشتناک ، 🚥 آروم و بی سر و صدا ، می رفتیم 🚥 از خونه خودمان ، خیلی دور شدیم 🚥 تا اینکه داخل یک خانه رفتیم . 🚥 چند نفر غریبه ، 🚥 از دیدن ما ، خیلی خوشحال شدند . 🚥 من و خواهرم را ، در یک اتاق گذاشتند 🚥 من از بس خسته بودم ، زود خوابم برد 🚥 خوابی زیبا و پر از آرامش 🚥 خوابی که بوی امنیت می دهد 🚥 خوابی که سرشار از عطر عشق بود . 🚥 تا ظهر خواب بودم 🚥 با صدای اذان ظهر ، از خواب بیدار شدم 🚥 تعجب کردم که خود را در خانه مردم دیدم . 🚥 با خودم گفت من کجا هستم 🚥 اینجا کجاست ؟! 🚥 پس خانه ما کجاست ؟! 🚥 سپس یادم آمد 🚥 که شب قبل از خانه خودمان فرار کردیم 🚥 و به این خانه ، پناه آوردیم . 🚥 پا شدم و از اتاق بیرون رفتم 🚥 دیدم چندتا دختر جوان ، 🚥 با خواهر کوچکم ، بازی می کردند . 🚥 خیلی وقت بود که بازی ندیده بودم 🚥 وقتی مرا دیدند ، خانم ها و آقایان ، 🚥 با خوشحالی به طرف من آمدند . 🚥 با استقبال بسیار گرمی روبرو شدم 🚥 یکی از زنها ، با مهربانی مرا بغل کرد 🚥 در آغوش او ، به یاد مادرم افتادم 🚥 ناخودآگاه ، اشکم ریخت . 🚥 آن زن ، با مهربانی گفت : 💎 چی شده پسرم ؟!! 🚥 با گریه گفتم : 🔮 دلم برای مادرم تنگ شده 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
🌟 برتری عالم ( اهل علم و معلم ) بر عابد ، 🌟 همچون برتری ماه شب چهاردهم ، 🌟 بر دیگر ستارگان است .  ✍ رسول اکرم صلّی الله علیه و آله 📚 الکافی ، ج ۱ ، ص ۳۴ 🇮🇷 @amoomolla
🍎 دعوای زن و شوهری ، چیز بدی نیست 🍎 فقط باید مدیریت و کنترل شود . 🍎 برای مدیریت و کنترل دعوا و مشاجرات ، 🍎 لطفا به نکات زیر عمل کنید : 🔫 ۱. با صدای آرام و آهسته صحبت کنید 🔫 ۲. در اتاق خصوصی خود باشید 🔫 ( دور از فرزندان و دیگران ) 🔫 ۳. حرفهای همدیگر را ، 🔫 با صبر و حوصله و به زیبایی گوش دهید . 🔫 ۴. قبل از انتقاد و گفتن بدی های همدیگر ، 🔫 خوبی های یکدیگر را بیان کنید . 🔫 ۵. در گفتن بدی ها ، با انصاف باشید 🔫 ۶. اشتباهات خود را بپذیرید و توجیه نکنید 🔫 ۷. از همدیگر ، عذرخواهی کنید . 🔫 ۸. بعد از دعوا با همدیگر شوخی کنید 🔫 ۹. همدیگر را ، بخندانید و راضی کنید 🔫 ۱۰. به مدت دو ساعت ، از هم جدا شوید ، 🔫 تا آرامش خود را به دست آورید 🔫 ۱۱. تا سه روز ، دعوای دیگری شروع نکنید 💟 @ghairat
هیچ وقت برای چیزهایی که می تونی خودت به دست بیاری به کسی التماس نکن! http://eitaa.com/amoomolla
محتوای تربیت کودک
✍ خاطرات اربعین عموملا چند روز ، به اربعین امام حسین مانده بود و مدام از همه جا ، خبر از رفتن زائ
✍️ خاطرات عموملا از سفر به کربلا 🕌 به والله مثل مهمان نوازی اهل عراق ، 🕌 در هیچ جای ایران ندیدم . 🕌 آب و غذا ، آنقدر به زائران می دادند 🕌 که نصف و نیمه در خیابانها ، رها می شد . 🕌 هیچ وقت تشنه یا گرسنه نشدم ؛ 🕌 وقتی رسیدم بصره و دیدند ایرانی هستم ، 🕌 مرا به خانه خود مهمان کردند ، 🕌 حمام را نشانم دادند تا حمام کنم ، 🕌 قسمم دادند تا لباسهایم را نشویم ؛ 🕌 خودشان لباسهایم را شستند و اتو کردند ، 🕌 دشداشه ام پاره بود ، دوختند ؛ 🕌 چنان مرا تحویل گرفتند ، 🕌 چنان با من مهربان بودند ، 🕌 که دلم نمی خواست به ایران برگردم . 🕌 حالا فهمیدم چرا هر کس به عراق می رود ، 🕌 دلش نمی خواهد برگردد . 🕌 سفره ای برایم پهن کردند ، 🕌 که در عین سادگی ، پر از غذا و میوه بود ، 🕌 از هر نوع میوه ای ، در آن گذاشته بودند . 🕌 محبتشان واقعی بود ، 🕌 نه فیلم بازی می کردند نه ریا در کار بود . 🕌 وقتی فهمیدند پول کم آوردم 🕌 و صرافی بصره نمی تواند از کارت ایرانی ام ، 🕌 برایم پول در بیاورد ، 🕌 خود اهل خانه ( امیر و سمیر ) ، 🕌 بعد از شام و استراحت ، 🕌 مرا تا نجف رساندند . 🕌 و هر لحظه سراغ مرا می گرفتند 🕌 و از حالم پرس و جو می کردند . 🕌 عراقی ها ، با تمام وجودشان ، 🕌 با تمام خانواده شان ، با تمام اموالشان ، 🕌 در خدمت زائران امام حسین بودند . 🕌 و به این کار افتخار می کردند . 🇮🇷 @amoomolla
بله ... بعضی جاها کم کاری شده ، شلوغ بوده ، انتقاداتی هست و مطالبه گری هم می کنیم تا انشالله سالهای آینده ، این خدمات بهتر بشه ؛ اما اصل اربعین و محرم و پیاده روی و زیارت کربلا را ، مسخره نمی کنیم و اصل این کار را ، زیر سوال نمی بریم . و به خاطر بعضی برخوردهای نسنجیده ، عشق و ایمانمان به امام حسین ، کم نمی شود . متاسفانه بعضیا اصلا نمی فهمند که هدف ما از پیاده روی و تحمل تشنگی و گرسنگی و رنج و خستگی ، درک رنج اهل بیت امام حسین در حادثه عاشوراست ‌. 🇮🇷 @amoomolla
آن کسانی که در فضای مجازی ، ضد پیاده روی اربعین حرف می زنند محرم و کربلا را مسخره می کنند و شاید اعتقادی به دین و مذهب ندارند حالا شدند مدافع زوار امام حسین و دارند از نوع پذیرایی عراقی ها ، از ماندن زائران در خیابان ها ، از نبود امکانات انتقاد می کنند . 🤣 جالب اینجاست که خودشان ، اصلا به کربلا نرفتند و حتی از نزدیک ، آنجا را ندیدند و راحت دارند اظهار نظر می کنند . 😁 این احمقا اصلا نمی دونن که ما به عشق امام حسین ، حتی حاضریم کشته هم بشیم اصلا کسی نیست بهشون بگه رنج ما ، به شما چه ربطی داره والله به خدا 🇮🇷 @amoomolla
شما یادتون نیست یه زمانی بود وقتی کسی می رفت کربلا ، اولا باید قاچاقی می رفت اگر نیروهای صدام ، کسی را در حال رفتن به زیارت می گرفتند دست و پایش را می بریدند و در صورت تکرار ، اعدامش می کردند . خدارو شکر ، امروزه با بهترین خدمات ، به زیارت امام حسین می رویم . 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت یازدهم 🚥 با گریه به زن مهربان گفتم : 🔮 دلم برای مادرم تنگ شده 🚥 او دوباره مرا بغل کرد و گفت : 💎 عزیزم مادرت از اینکه پیش ما هستی 💎 خیلی خوشحاله 🚥 سپس دست و صورت مرا شست 🚥 من را پای سفره نشاند 🚥 و با عشق و محبت ، 🚥 غذا را ، درون دهانم می گذاشت . 🚥 بعد از غذا ، چند تا پسر آمدند 🚥 و مرا برای بازی کردن ، 🚥 با خود ، به حیاط خانه بردند 🚥 ولی با آن همه اتفاقات ، 🚥 و بعد از مرگ مادرم ، 🚥 دیگر حال هیچ کاری را نداشتم 🚥 همیشه غرق در خودم بودم 🚥 منزوی و افسرده و تنها شده بودم 🚥 گاهی مرا به پارک می بردند 🚥 و برایم بستنی می خریدند ، 🚥 لباسهای قشنگ و زیبا ، برایم گرفتند 🚥 و تا چند روز ، پذیرایی خوبی از ما کردند 🚥 خیلی تلاش کردند تا مرا شاد کنند 🚥 ولی گریه های مادرم ، هنوز درون گوشم بود 🚥 به خاطر همین ، 🚥 با اینکه خوشحال بودم 🚥 ولی نمی توانستم از ته دل بخندم . 🚥 یک شب ، وقتی با پدرم تنها شدم 🚥 از او پرسیدم : 🔮 این مردم کی هستند 🔮 که حتی از فامیل ما هم ، مهربان ترند 🚥 پدرم لبخندی زد و گفت : 🌷 پسرم این آدمها ، دوستان ما هستند 🌷 آنها شیعه هستند 🌷 آنها پیروان و عاشقان امام علی هستند 🌷 ان‌شاءالله ما در پناه خدا و اینها ، 🌷 شاد و خوش و خرم و راحتیم 🚥 با ناراحتی گفتم : 🔮 خب بابا ! چرا زودتر به اینجا نیامدیم ؟! 🔮 چرا بعد از مردن مادرم ، به اینجا آمدیم ؟ 🔮 بابا ، خیلی دلم برای مادرم تنگ شده 🔮 هر شب خواب او را می بینم . 🚥 بعد از حرفهای من ، 🚥 انگار داغ پدرم تازه شد . 🚥 پتو را ، روی خود کشاند و گریه کرد . 🚥 ناگهان نصف شب ، 🚥 یکی با عجله ، پیش ما آمد 🚥 و به صاحب خانه و پدرم گفت : 🌼 جاسوسان شهر ، جای ما را پیدا کردند 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 بی تفاوت نباشیم... امر به معروف و نهی از منکر به این معناست که نسبت به یکدیگر بی تفاوت نباشیم و برای با هم بودن تلاش کنیم. http://eitaa.com/amoomolla
کرایه تن پوش خرگوش ویژه معلمان و مربیان ، مهدکودک ها و مدارس ، و فعالان فرهنگی در شهر اهواز 📲 ۰۹۳۷۱۲۷۳۶۰۰
محتوای تربیت کودک
کرایه تن پوش خرگوش ویژه معلمان و مربیان ، مهدکودک ها و مدارس ، و فعالان فرهنگی در شهر اهواز 📲 ۰۹۳۷۱
شعر در مورد خرگوش برای نمایش 🐇 خرگوشم و خرگوشم 🐇 یه کمی بازیگوشم 🐇 اما نماز و قرآن 🐇 نمیشه فراموشم 🐇 خرگوشم و خرگوشم 🐇 زبر و زرنگ ، باهوشم 🐇 وقتی به مسجد میرم 🐇 لباس نو می پوشم 🐇 خرگوشم و خرگوشم 🐇 پر تلاش و سخت کوشم 🐇 برای حرف الله 🐇 سر تا پا چشم و گوشم 🇮🇷 @amoomolla
محتوای تربیت کودک
کرایه تن پوش خرگوش ویژه معلمان و مربیان ، مهدکودک ها و مدارس ، و فعالان فرهنگی در شهر اهواز 📲 ۰۹۳۷۱
شعر در مورد خرگوش برای نمایش 🐇 خرگوش من چه نازه 🐇 گوشاش خیلی درازه 🐇 اهل راز و نیازه 🐇 عشقش ناز و نمازه 🐇 مثل بخاری گرمه 🐇 چه خوشگله ، چه نرمه 🐇 می خوره برگ کاهو 🐇 می پره مثل آهو 🐇 خرگوش ناز کجایی ؟ 🐇 آی گوش دراز کجایی؟ 🐇 بخور بخور تو هویچ 🐇 تا نباشی گیج و ویج 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت دوازدهم 🚥 ما را به خانه دیگری بردند . 🚥 چندتا از دوستان شیعه پدرم ، 🚥 با هم جلسه گرفتند و به بابا گفتند : 👑 اینجا ، در این شهر 👑 در این کشور و در این حکومت ، 👑 ما شیعیان ، هیچ قدرتی نداریم 👑 اینجا عربستان است 👑 و به شدت از ما شیعیان بیزارند 👑 هر روز دنبال بهانه می گردند تا ما را بکشند 👑 اگر آنها ، شما را اینجا پیدا کنند 👑 همه محله ما را ، به آتش می کشند . 👑 پس شما بهتر است به ایران بروید 👑 آنجا کشور شیعه است 👑 شما آنجا در امان هستید 👑 آنجا حتی سنی ها و مسیحی ها هم آزادند 👑 آنجا کسی با شما کاری ندارد 🚥 پدر با ناراحتی گفت : 🌷 من چطوری بروم 🌷 در حالی که همه جا به دنبال من هستند ؟ 🌷 این بچه را چکار کنم ؟! 🌷 او که نمی تواند پا به پای من برود ؟! 👑 گفتند : نگران نباشید 👑 ما به شما کمک می کنیم 🚥 فردای آن روز ، به خانه دیگری رفتیم 🚥 پذیرایی مفصلی از ما کردند 🚥 شب نیز ، به خانه دیگری رفتیم 🚥 سپس فردای آن روز ، 🚥 به سمت بیابان حرکت کردیم . 🚥 شب شد ، هوا خیلی تاریک و ترسناک بود 🚥 صدای حیوانات ، مرا به لرزه در آورد 🚥 صدای گرگ ، صدای سگ ، صدای زوزه ، 🚥 صدای بادی که به درختان برخورد می کرد 🚥 از ترس حمله حیوانات وحشی ، 🚥 دائم به سمت چپ و راستم نگاه می کردم . 🚥 به حدی که گردنم درد گرفت 🚥 و از شدت ترس و دلهره و وحشت ، 🚥 خودم را خیس کردم . 🚥 دوستان بابا ، 🚥 ما را به همدیگر پاس می دادند 🚥 یکی می آمد و ما را تحویل او می دادند 🚥 و آن فرد قبلی ، می رفت 🚥 دمدمای صبح شده شد 🚥 کفش های من پاره شدند 🚥 خارهای بیابان ، امانم را بریده بود 🚥 به سختی راه می رفتم 🚥 پاهایم را ، آرام بر زمین می گذاشتم 🚥 تا خارها کمتر اذیتم کنند 🚥 پاهای من ، خونی شده بودند 🚥 ولی نمی توانستم به پدرم بگویم 🚥 چون خودش ، این روزها ، 🚥 خیلی بیشتر از من ، اذیت شده 🚥 این ماجراها ، برای او ، عذاب دردناکی هستند 🚥 تا اینکه به زیرزمینی وسط بیابان رسیدیم 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 قصه صوتی کودکانه 👈 گول نخوری 🔶 روباه با نقشه ای جدید و بسیار زیرکانه سراغ خروس میره تا فریبش بده... 🎧 با هدفون بشنوید تا در محیط سه بعدی داستان قرار بگیرید . 🇮🇷 @amoomolla
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 طنز تاریخ پهلوی 😂 😍 قسمت ششم : خدمت و خیانت 🇮🇷 @ghairat
27.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 طنز تاریخ پهلوی 😂 😍 قسمت هفتم : ارباب زمین ها 🇮🇷 @ghairat
202030_779912607.mp3
3.09M
🎙 پادکست 📌 گام‌های شیطان ♨️ 🎤حاج آقا عالی http://eitaa.com/amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یه بازی جذاب در جهت تقویت هوش فرزندان •┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت سیزدهم 🚥 وسط بیابان ، یک زیرزمین مخفی بود 🚥 که با شن ، پوشیده شده بود . 🚥 یک نفر ، آنجا بود و ما را تحویل گرفت 🚥 و نفر قبلی خداحافظی کرد و رفت . 🚥 وارد زیرزمین شدیم 🚥 راه طولانی تونل زیرزمینی را پیمودیم 🚥 ناگهان ؛ از خستگی این همه راه ، 🚥 چشم های من تار دیدند 🚥 و با صورت به زمین افتادم . 🚥 پاهایم قدرت حرکت نداشتند . 🚥 دوست بابام ، مرا بلند کرد و در بغل گرفت 🚥 و به راه رفتن ، ادامه دادند . 🚥 بعد از چند ساعت ، از زیر زمین خارج شدیم 🚥 نور آفتاب ، چشمم را اذیت کرد 🚥 دستم را ، بین آفتاب و چشمانم گذاشتم . 🚥 یکی دیگر از شیعیان ، ما را تحویل گرفت 🚥 و نفر قبلی نیز ، مرا بوسید 🚥 و از پدرم خداحافظی کرد و رفت . 🚥 حدود یک ساعت پیاده روی کردیم 🚥 تا به یک روستا رسیدیم 🚥 ما را به یک خانه ای بردند . 🚥 یک پیرمردی که مشغول نماز خواندن بود 🚥 وقتی ما را دید 🚥 با لبخند به استقبال ما آمد 🚥 و با مهربانی به ما گفت : 🇮🇷 هله هله به ایران خوش آمدید 🇮🇷 اینجا دیگر در امان هستید 🚥 پدرم با شنیدن نام ایران ، 🚥 از خوشحالی ، لبخندی زد و بیهوش افتاد 🚥 او را به اتاقی بردند تا راحت بخوابد 🚥 من هم کنارش خوابیدم 🚥 و فردای آن روز ، از خواب بیدار شدیم 🚥 اهل آن خانه ، خیلی از ما پذیرایی کردند 🚥 با مهربونی و محبت ، با ما رفتار کردند 🚥 همسایه هایشان نیز ، 🚥 یکی یکی پیش ما می آمدند 🚥 و به ما ابراز علاقه و ارادت می کردند 🚥 هر روز دوستان جدیدی پیدا می کردم 🚥 روستای آنها ، خیلی باصفا بود . 🚥 هم شیعه داشت هم سنی 🚥 همه کنار هم ، با صلح و آرامش ، 🚥 زندگی می کردند . 🚥 هیچ کدام همدیگر را ، 🚥 نجس و کافر نمی دانستند . 🚥 همدیگر را اذیت نمی کردند . 🚥 به همدیگر احترام می گذاشتند 🚥 به خانه های همدیگر ، رفت و آمد می کردند 🚥 از همدیگر ، زن می گرفتند 🚥 و بدون هیچ مشکلی ، 🚥 شیعه و سنی با هم ازدواج می کردند . 🚥 ولی بعضی شیعه ها ، 🚥 ندانسته و جاهلانه و یا شاید مغرضانه ، 🚥 کاری می کردند که بین شیعه و سنی ، 🚥 اختلاف بیفتد 🚥 مثلا در مراسمات و مجالسشان ، 🚥 به اعتقادات اهل سنت ، فحش می دادند 🚥 که باعث می شد 🚥 مثل همان بلایی که بر سر ما و مادرم افتاد 🚥 و شاید بدتر از آن ، بر سر دیگران بیفتد 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
حلالم کن_۲۰۲۲_۰۹_۱۴_۲۳_۳۶_۰۱_۰۴۸.mp3
9.78M
هر چقدر گریه کنم سیر نمیشم حسین جانم...! کربلایی محمد حسین پویانفر حلالم کن 😭😭😭
「❤️」 ‏و عمق عشق هیچگاه شناخته نمی شود مگر در زمان فراق .....! السلام علیک یااباعبدالله ✨✨ http://eitaa.com/amoomolla
💠 ناخن‌‌ کاشتن ، از دو جهت حرام است . 🔹 اولا چون زینت ( و تبرّج ) است . 💠 و در معرض دید نامحرم است . 🔹 دوما چون مقدمه‌ی ترک‌ واجب است ، 💠 توضیح ترک واجب : 🔹 غسل و وضو واجب اند 💠 و ناخن مصنوعی مانع وضو و غسل می شود 🔹 و آنها را باطل می کند . 💠 بعضیا میگن خوب وضوی جبیره ای میگیریم 🔹 حکم جبیره ، برای زمانی است 💠 که روی بدن ، مانعِ عقلایی باشد 🔹 و هیچ راهی برای برداشتنش هم نباشد ؛ 💠 نه مانعی که خودمان ساختیم 🔹 آن هم بخاطر جلوه‌گری 🇮🇷 @ghairat
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت چهاردهم 🚥 پدرم تصمیم گرفت 🚥 تا مرا به حوزه علمیه شیعه ها فرستاد 🚥 تا با اعتقادات آنها آشنا شوم 🚥 خودش کار می کرد 🚥 تا وسایل راحتی من و خواهرم را ، فراهم کند 🚥 تا خوب درس بخوانم 🚥 و هر دو خانواده شیعه و سنی را بشناسم 🚥 او همیشه تشویقم می کرد 🚥 تا کاری کنم شیعه و سنی ، یکی شوند 🚥 کاری کنم تا برادران سنی مان را ، 🚥 از جهلی که دارند ، نجات بدهم 🚥 و آنها را آگاه کنم . 🚥 اما من قلبم از آنها ، پر از کینه و انتقام بود 🚥 فقط به فکر انتقام از کسانی بودم 🚥 که مادرم را کشتند . 🚥 ولی در حوزه علمیه به من یاد دادند 🚥 که هر کار کوچک و بزرگی را ، 🚥 فقط برای رضای خدا انجام دهم . 🚥 به خاطر همین ، تصمیم گرفتم 🚥 در کنار درسهای حوزه و آشنایی با مذاهب ، 🚥 کتاب های خداشناسی را ، مطالعه کنم 🚥 تا خدا را بهتر بشناسم 🚥 تا بهتر بتوانم او را عبادت کنم . 🚥 از وقتی خدا را شناختم و به عبادت پرداختم 🚥 آرامش و امنیت ، همه وجودم را گرفت . 🚥 به همین خاطر ، 🚥 تصمیم گرفتم اسم خودم را عوض کنم 🚥 تا هر وقت کسی مرا با آن اسم صدا بزند 🚥 آرامش و امنیت را به یادم بیاورم 🚥 مادرم را به یاد آورم 🚥 سختی هایی که کشیدم را بیاد آورم 🚥 به همه گفتم که از این به بعد ، 🚥 اسم من شیعه است . 🚥 به من بگوئید شیعه 🚥 تا یادم باشد مذهب مقدس شیعه ، 🚥 مثل مادرم مظلوم است . 🚥 در سن کم ، در پانزده سالگی ، 🚥 در بحث مناظرات خیلی قوی شدم 🚥 گاهی با علمای اهل سنت و وهابیت ، 🚥 مناظره می کردم . 🚥 با یاری خداوند ، در هر مناظره ای ، 🚥 آنها مغلوب می شدند . 🚥 بعضی ها شیعه می شدند 🚥 بعضی به لجاجت و نادانی خود ، 🚥 ادامه می دادند . 🚥 کم کم مشهور شدم . 🚥 دوستان و دشمنانی پیدا کردم 🚥 بعضی ها ، که با من دشمن شدند ، 🚥 مرا تهدید می کردند 🚥 که از این کارم ( یعنی مناظره ) دست بردارم 🚥 من در مناظرات ، 🚥 به دنبال اثبات خودم نیستم 🚥 به دنبال تحقیر و توهین به دیگران نیستم 🚥 فقط می خواهم همه دنیا ، حق را بفهمند 🚥 با وجود همه تهدیدها ، 🚥 وقتی تصویر مظلوم مادرم ، 🚥 جلوی چشمم می آمد 🚥 من تشویق به ادامه کار می شدم . 🚥 بیست ساله شدم 🚥 به دعوت از سازمان حج و زیارت ، 🚥 به خانه خدا مشرف شدم 🚥 و در آنجا ، به اصرار علمای مکه ، 🚥 قرار شد با چند تن از علمای وهابی ، 🚥 مناظره کنم . 🚥 اعمال حج را به جا آوردم 🚥 از خدای بزرگ ، کمک خواستم 🚥 و با توکل بر او ، به سمت جلسه رفتم 🚥 وقتی داخل شدم 🚥 همه با چشم حقارت ، به من نگاه می کردند 🚥 و با زبان عربی ، به همدیگر می گفتند : ⛳️ این بچه می خواهد با ما مناظره کند ؟! 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla