آن کسانی که در فضای مجازی ،
ضد پیاده روی اربعین حرف می زنند
محرم و کربلا را مسخره می کنند
و شاید اعتقادی به دین و مذهب ندارند
حالا شدند مدافع زوار امام حسین
و دارند از نوع پذیرایی عراقی ها ،
از ماندن زائران در خیابان ها ،
از نبود امکانات انتقاد می کنند . 🤣
جالب اینجاست
که خودشان ، اصلا به کربلا نرفتند
و حتی از نزدیک ، آنجا را ندیدند
و راحت دارند اظهار نظر می کنند . 😁
این احمقا اصلا نمی دونن
که ما به عشق امام حسین ،
حتی حاضریم کشته هم بشیم
اصلا کسی نیست بهشون بگه
رنج ما ، به شما چه ربطی داره
والله به خدا
🇮🇷 @amoomolla
شما یادتون نیست
یه زمانی بود وقتی کسی می رفت کربلا ،
اولا باید قاچاقی می رفت
اگر نیروهای صدام ،
کسی را در حال رفتن به زیارت می گرفتند
دست و پایش را می بریدند
و در صورت تکرار ، اعدامش می کردند .
خدارو شکر ، امروزه با بهترین خدمات ،
به زیارت امام حسین می رویم .
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت یازدهم
🚥 با گریه به زن مهربان گفتم :
🔮 دلم برای مادرم تنگ شده
🚥 او دوباره مرا بغل کرد و گفت :
💎 عزیزم مادرت از اینکه پیش ما هستی
💎 خیلی خوشحاله
🚥 سپس دست و صورت مرا شست
🚥 من را پای سفره نشاند
🚥 و با عشق و محبت ،
🚥 غذا را ، درون دهانم می گذاشت .
🚥 بعد از غذا ، چند تا پسر آمدند
🚥 و مرا برای بازی کردن ،
🚥 با خود ، به حیاط خانه بردند
🚥 ولی با آن همه اتفاقات ،
🚥 و بعد از مرگ مادرم ،
🚥 دیگر حال هیچ کاری را نداشتم
🚥 همیشه غرق در خودم بودم
🚥 منزوی و افسرده و تنها شده بودم
🚥 گاهی مرا به پارک می بردند
🚥 و برایم بستنی می خریدند ،
🚥 لباسهای قشنگ و زیبا ، برایم گرفتند
🚥 و تا چند روز ، پذیرایی خوبی از ما کردند
🚥 خیلی تلاش کردند تا مرا شاد کنند
🚥 ولی گریه های مادرم ، هنوز درون گوشم بود
🚥 به خاطر همین ،
🚥 با اینکه خوشحال بودم
🚥 ولی نمی توانستم از ته دل بخندم .
🚥 یک شب ، وقتی با پدرم تنها شدم
🚥 از او پرسیدم :
🔮 این مردم کی هستند
🔮 که حتی از فامیل ما هم ، مهربان ترند
🚥 پدرم لبخندی زد و گفت :
🌷 پسرم این آدمها ، دوستان ما هستند
🌷 آنها شیعه هستند
🌷 آنها پیروان و عاشقان امام علی هستند
🌷 انشاءالله ما در پناه خدا و اینها ،
🌷 شاد و خوش و خرم و راحتیم
🚥 با ناراحتی گفتم :
🔮 خب بابا ! چرا زودتر به اینجا نیامدیم ؟!
🔮 چرا بعد از مردن مادرم ، به اینجا آمدیم ؟
🔮 بابا ، خیلی دلم برای مادرم تنگ شده
🔮 هر شب خواب او را می بینم .
🚥 بعد از حرفهای من ،
🚥 انگار داغ پدرم تازه شد .
🚥 پتو را ، روی خود کشاند و گریه کرد .
🚥 ناگهان نصف شب ،
🚥 یکی با عجله ، پیش ما آمد
🚥 و به صاحب خانه و پدرم گفت :
🌼 جاسوسان شهر ، جای ما را پیدا کردند
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 بی تفاوت نباشیم...
امر به معروف و نهی از منکر به این معناست که نسبت به یکدیگر بی تفاوت نباشیم و برای با هم بودن تلاش کنیم.
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
http://eitaa.com/amoomolla
محتوای تربیت کودک
کرایه تن پوش خرگوش ویژه معلمان و مربیان ، مهدکودک ها و مدارس ، و فعالان فرهنگی در شهر اهواز 📲 ۰۹۳۷۱
✍ شعر در مورد خرگوش برای نمایش
🐇 خرگوشم و خرگوشم
🐇 یه کمی بازیگوشم
🐇 اما نماز و قرآن
🐇 نمیشه فراموشم
🐇 خرگوشم و خرگوشم
🐇 زبر و زرنگ ، باهوشم
🐇 وقتی به مسجد میرم
🐇 لباس نو می پوشم
🐇 خرگوشم و خرگوشم
🐇 پر تلاش و سخت کوشم
🐇 برای حرف الله
🐇 سر تا پا چشم و گوشم
🇮🇷 @amoomolla
#نمایش_نامه
#خرگوش
#شعر
محتوای تربیت کودک
کرایه تن پوش خرگوش ویژه معلمان و مربیان ، مهدکودک ها و مدارس ، و فعالان فرهنگی در شهر اهواز 📲 ۰۹۳۷۱
✍ شعر در مورد خرگوش برای نمایش
🐇 خرگوش من چه نازه
🐇 گوشاش خیلی درازه
🐇 اهل راز و نیازه
🐇 عشقش ناز و نمازه
🐇 مثل بخاری گرمه
🐇 چه خوشگله ، چه نرمه
🐇 می خوره برگ کاهو
🐇 می پره مثل آهو
🐇 خرگوش ناز کجایی ؟
🐇 آی گوش دراز کجایی؟
🐇 بخور بخور تو هویچ
🐇 تا نباشی گیج و ویج
🇮🇷 @amoomolla
#نمایش_نامه
#خرگوش
#شعر
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت دوازدهم
🚥 ما را به خانه دیگری بردند .
🚥 چندتا از دوستان شیعه پدرم ،
🚥 با هم جلسه گرفتند و به بابا گفتند :
👑 اینجا ، در این شهر
👑 در این کشور و در این حکومت ،
👑 ما شیعیان ، هیچ قدرتی نداریم
👑 اینجا عربستان است
👑 و به شدت از ما شیعیان بیزارند
👑 هر روز دنبال بهانه می گردند تا ما را بکشند
👑 اگر آنها ، شما را اینجا پیدا کنند
👑 همه محله ما را ، به آتش می کشند .
👑 پس شما بهتر است به ایران بروید
👑 آنجا کشور شیعه است
👑 شما آنجا در امان هستید
👑 آنجا حتی سنی ها و مسیحی ها هم آزادند
👑 آنجا کسی با شما کاری ندارد
🚥 پدر با ناراحتی گفت :
🌷 من چطوری بروم
🌷 در حالی که همه جا به دنبال من هستند ؟
🌷 این بچه را چکار کنم ؟!
🌷 او که نمی تواند پا به پای من برود ؟!
👑 گفتند : نگران نباشید
👑 ما به شما کمک می کنیم
🚥 فردای آن روز ، به خانه دیگری رفتیم
🚥 پذیرایی مفصلی از ما کردند
🚥 شب نیز ، به خانه دیگری رفتیم
🚥 سپس فردای آن روز ،
🚥 به سمت بیابان حرکت کردیم .
🚥 شب شد ، هوا خیلی تاریک و ترسناک بود
🚥 صدای حیوانات ، مرا به لرزه در آورد
🚥 صدای گرگ ، صدای سگ ، صدای زوزه ،
🚥 صدای بادی که به درختان برخورد می کرد
🚥 از ترس حمله حیوانات وحشی ،
🚥 دائم به سمت چپ و راستم نگاه می کردم .
🚥 به حدی که گردنم درد گرفت
🚥 و از شدت ترس و دلهره و وحشت ،
🚥 خودم را خیس کردم .
🚥 دوستان بابا ،
🚥 ما را به همدیگر پاس می دادند
🚥 یکی می آمد و ما را تحویل او می دادند
🚥 و آن فرد قبلی ، می رفت
🚥 دمدمای صبح شده شد
🚥 کفش های من پاره شدند
🚥 خارهای بیابان ، امانم را بریده بود
🚥 به سختی راه می رفتم
🚥 پاهایم را ، آرام بر زمین می گذاشتم
🚥 تا خارها کمتر اذیتم کنند
🚥 پاهای من ، خونی شده بودند
🚥 ولی نمی توانستم به پدرم بگویم
🚥 چون خودش ، این روزها ،
🚥 خیلی بیشتر از من ، اذیت شده
🚥 این ماجراها ، برای او ، عذاب دردناکی هستند
🚥 تا اینکه به زیرزمینی وسط بیابان رسیدیم
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 قصه صوتی کودکانه
👈 گول نخوری
🔶 روباه با نقشه ای جدید و بسیار زیرکانه سراغ خروس میره تا فریبش بده...
🎧 با هدفون بشنوید تا در محیط سه بعدی داستان قرار بگیرید .
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاهی از شیخ بهایی
🇮🇷 @ghairat
202030_779912607.mp3
3.09M
🎙 پادکست
📌 گامهای شیطان ♨️
🎤حاج آقا عالی
http://eitaa.com/amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_درمانی
♦️یه بازی جذاب در جهت تقویت هوش فرزندان
•┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت سیزدهم
🚥 وسط بیابان ، یک زیرزمین مخفی بود
🚥 که با شن ، پوشیده شده بود .
🚥 یک نفر ، آنجا بود و ما را تحویل گرفت
🚥 و نفر قبلی خداحافظی کرد و رفت .
🚥 وارد زیرزمین شدیم
🚥 راه طولانی تونل زیرزمینی را پیمودیم
🚥 ناگهان ؛ از خستگی این همه راه ،
🚥 چشم های من تار دیدند
🚥 و با صورت به زمین افتادم .
🚥 پاهایم قدرت حرکت نداشتند .
🚥 دوست بابام ، مرا بلند کرد و در بغل گرفت
🚥 و به راه رفتن ، ادامه دادند .
🚥 بعد از چند ساعت ، از زیر زمین خارج شدیم
🚥 نور آفتاب ، چشمم را اذیت کرد
🚥 دستم را ، بین آفتاب و چشمانم گذاشتم .
🚥 یکی دیگر از شیعیان ، ما را تحویل گرفت
🚥 و نفر قبلی نیز ، مرا بوسید
🚥 و از پدرم خداحافظی کرد و رفت .
🚥 حدود یک ساعت پیاده روی کردیم
🚥 تا به یک روستا رسیدیم
🚥 ما را به یک خانه ای بردند .
🚥 یک پیرمردی که مشغول نماز خواندن بود
🚥 وقتی ما را دید
🚥 با لبخند به استقبال ما آمد
🚥 و با مهربانی به ما گفت :
🇮🇷 هله هله به ایران خوش آمدید
🇮🇷 اینجا دیگر در امان هستید
🚥 پدرم با شنیدن نام ایران ،
🚥 از خوشحالی ، لبخندی زد و بیهوش افتاد
🚥 او را به اتاقی بردند تا راحت بخوابد
🚥 من هم کنارش خوابیدم
🚥 و فردای آن روز ، از خواب بیدار شدیم
🚥 اهل آن خانه ، خیلی از ما پذیرایی کردند
🚥 با مهربونی و محبت ، با ما رفتار کردند
🚥 همسایه هایشان نیز ،
🚥 یکی یکی پیش ما می آمدند
🚥 و به ما ابراز علاقه و ارادت می کردند
🚥 هر روز دوستان جدیدی پیدا می کردم
🚥 روستای آنها ، خیلی باصفا بود .
🚥 هم شیعه داشت هم سنی
🚥 همه کنار هم ، با صلح و آرامش ،
🚥 زندگی می کردند .
🚥 هیچ کدام همدیگر را ،
🚥 نجس و کافر نمی دانستند .
🚥 همدیگر را اذیت نمی کردند .
🚥 به همدیگر احترام می گذاشتند
🚥 به خانه های همدیگر ، رفت و آمد می کردند
🚥 از همدیگر ، زن می گرفتند
🚥 و بدون هیچ مشکلی ،
🚥 شیعه و سنی با هم ازدواج می کردند .
🚥 ولی بعضی شیعه ها ،
🚥 ندانسته و جاهلانه و یا شاید مغرضانه ،
🚥 کاری می کردند که بین شیعه و سنی ،
🚥 اختلاف بیفتد
🚥 مثلا در مراسمات و مجالسشان ،
🚥 به اعتقادات اهل سنت ، فحش می دادند
🚥 که باعث می شد
🚥 مثل همان بلایی که بر سر ما و مادرم افتاد
🚥 و شاید بدتر از آن ، بر سر دیگران بیفتد
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 عموملا در مرز شلمچه
🇮🇷 غرفه نقاشی کودکان
🇮🇷 @amoomolla
حلالم کن_۲۰۲۲_۰۹_۱۴_۲۳_۳۶_۰۱_۰۴۸.mp3
9.78M
هر چقدر گریه کنم سیر نمیشم حسین جانم...!
کربلایی محمد حسین پویانفر
حلالم کن 😭😭😭
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
「❤️」
و عمق عشق
هیچگاه شناخته نمی شود
مگر در زمان فراق .....!
السلام علیک یااباعبدالله ✨✨
http://eitaa.com/amoomolla
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
💠 ناخن کاشتن ، از دو جهت حرام است .
🔹 اولا چون زینت ( و تبرّج ) است .
💠 و در معرض دید نامحرم است .
🔹 دوما چون مقدمهی ترک واجب است ،
💠 توضیح ترک واجب :
🔹 غسل و وضو واجب اند
💠 و ناخن مصنوعی مانع وضو و غسل می شود
🔹 و آنها را باطل می کند .
💠 بعضیا میگن خوب وضوی جبیره ای میگیریم
🔹 حکم جبیره ، برای زمانی است
💠 که روی بدن ، مانعِ عقلایی باشد
🔹 و هیچ راهی برای برداشتنش هم نباشد ؛
💠 نه مانعی که خودمان ساختیم
🔹 آن هم بخاطر جلوهگری
🇮🇷 @ghairat
#احکام_کاشت_ناخن
#احکام_آرایشگری
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت چهاردهم
🚥 پدرم تصمیم گرفت
🚥 تا مرا به حوزه علمیه شیعه ها فرستاد
🚥 تا با اعتقادات آنها آشنا شوم
🚥 خودش کار می کرد
🚥 تا وسایل راحتی من و خواهرم را ، فراهم کند
🚥 تا خوب درس بخوانم
🚥 و هر دو خانواده شیعه و سنی را بشناسم
🚥 او همیشه تشویقم می کرد
🚥 تا کاری کنم شیعه و سنی ، یکی شوند
🚥 کاری کنم تا برادران سنی مان را ،
🚥 از جهلی که دارند ، نجات بدهم
🚥 و آنها را آگاه کنم .
🚥 اما من قلبم از آنها ، پر از کینه و انتقام بود
🚥 فقط به فکر انتقام از کسانی بودم
🚥 که مادرم را کشتند .
🚥 ولی در حوزه علمیه به من یاد دادند
🚥 که هر کار کوچک و بزرگی را ،
🚥 فقط برای رضای خدا انجام دهم .
🚥 به خاطر همین ، تصمیم گرفتم
🚥 در کنار درسهای حوزه و آشنایی با مذاهب ،
🚥 کتاب های خداشناسی را ، مطالعه کنم
🚥 تا خدا را بهتر بشناسم
🚥 تا بهتر بتوانم او را عبادت کنم .
🚥 از وقتی خدا را شناختم و به عبادت پرداختم
🚥 آرامش و امنیت ، همه وجودم را گرفت .
🚥 به همین خاطر ،
🚥 تصمیم گرفتم اسم خودم را عوض کنم
🚥 تا هر وقت کسی مرا با آن اسم صدا بزند
🚥 آرامش و امنیت را به یادم بیاورم
🚥 مادرم را به یاد آورم
🚥 سختی هایی که کشیدم را بیاد آورم
🚥 به همه گفتم که از این به بعد ،
🚥 اسم من شیعه است .
🚥 به من بگوئید شیعه
🚥 تا یادم باشد مذهب مقدس شیعه ،
🚥 مثل مادرم مظلوم است .
🚥 در سن کم ، در پانزده سالگی ،
🚥 در بحث مناظرات خیلی قوی شدم
🚥 گاهی با علمای اهل سنت و وهابیت ،
🚥 مناظره می کردم .
🚥 با یاری خداوند ، در هر مناظره ای ،
🚥 آنها مغلوب می شدند .
🚥 بعضی ها شیعه می شدند
🚥 بعضی به لجاجت و نادانی خود ،
🚥 ادامه می دادند .
🚥 کم کم مشهور شدم .
🚥 دوستان و دشمنانی پیدا کردم
🚥 بعضی ها ، که با من دشمن شدند ،
🚥 مرا تهدید می کردند
🚥 که از این کارم ( یعنی مناظره ) دست بردارم
🚥 من در مناظرات ،
🚥 به دنبال اثبات خودم نیستم
🚥 به دنبال تحقیر و توهین به دیگران نیستم
🚥 فقط می خواهم همه دنیا ، حق را بفهمند
🚥 با وجود همه تهدیدها ،
🚥 وقتی تصویر مظلوم مادرم ،
🚥 جلوی چشمم می آمد
🚥 من تشویق به ادامه کار می شدم .
🚥 بیست ساله شدم
🚥 به دعوت از سازمان حج و زیارت ،
🚥 به خانه خدا مشرف شدم
🚥 و در آنجا ، به اصرار علمای مکه ،
🚥 قرار شد با چند تن از علمای وهابی ،
🚥 مناظره کنم .
🚥 اعمال حج را به جا آوردم
🚥 از خدای بزرگ ، کمک خواستم
🚥 و با توکل بر او ، به سمت جلسه رفتم
🚥 وقتی داخل شدم
🚥 همه با چشم حقارت ، به من نگاه می کردند
🚥 و با زبان عربی ، به همدیگر می گفتند :
⛳️ این بچه می خواهد با ما مناظره کند ؟!
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 قصه های ماریه
👈 قسمت چهارم
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 قصه های ماریه
👈 قسمت پنجم
🇮🇷 @amoomolla
محتوای تربیت کودک
کرایه تن پوش خرگوش ویژه معلمان و مربیان ، مهدکودک ها و مدارس ، و فعالان فرهنگی در شهر اهواز 📲 ۰۹۳۷۱
✍ نمایش نامه طنز خرگوش حاضر جواب
خرگوش ، نفس زنان ، وارد کلاس میشود .
معلم که در حال تدریس بود ، با تعجب به او گفت : چرا این قدر دیر به مدرسه اومدی ؟
خرگوش گفت : آقا اجازه ! من داشتم خواب یک مسابقه فوتبال رو میدیدم .
معلم گفت : خب چه ربطی داره ؟!
خرگوش گفت : آقا چون بازی به وقت اضافه کشیده شد ، مجبور شدم خواب بمونم تا نتیجهاش معلوم بشه .
معلم با تعجب به دانش آموزان نگاه کرد و دوباره به خرگوش گفت : بیا اینجا وایسا ببینم ، میخوام ازت چندتا سوال بپرسم .
اگه جواب بدی ، اجازه میدم تو کلاس بشینی .
اول بگو : شش صورت فعل « زد » چی میشه ؟
خرگوش گفت : زدم ، زدی ، زد ، دوباره زدم ، اونم زد ، دعوا شد .
معلم گفت : مسخره می کنی ؟!! واقعا که ...
حالا الفبای فارسی رو بگو ببینم .
خرگوش گفت : الف – ب – پ – ت – ث – چهار – پنج – شش – هفت ...
معلم گفت : نه نه نه اینجوری نیست که ...
اصلا الفبای انگلیسی رو بگو ببینم
خرگوش گفت : ای – بی – سی – چهل – پنجاه – شصت – هفتاد _ هشتاد _ نود _ صد...
معلم گفت : نه چی داری می خونی ؟!
نخواستم بابا ، یه شعر برامون بخون
خرگوش گفت : عجب رسمیه ، رسم زمونه ،
خونه مون عیدا ، پر از مهمونه ،
میرن مهمونا ، از اونا فقط ،
آشغالِ میوه ، به جا می مونه !
کجاست اون سیبا ؟ چی شد انگورا ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
ظرفای خالی ، کجاست شیرینی ؟!
آجیل و پسته ، کجاست خدایا ؟!
می رن مهمونا ، از اونا فقط ،
جعبه ی خالی ، به جا می مونه !
از بس خونه رو ، به هم می ریزن ،
آدم مثل خر ، تو گِل می مونه
معلم می خنده و میگه :
به به خوب بود ، احسنت ، آفرین
حالا بگو ببینم ،
فرق برق آسمان و برق منزل چیه ؟
خرگوش گفت : آقا اجازه !
برق آسمون مجانیه ، ولی برق منزل پولیه .
معلم گفت : اگه حمید ۵ تا مداد داشته باشه
و ۳ تای اونها رو به رضا بده ،
چند تا مداد براش میمونه ؟
خرگوش گفت : آقا اجازه !
ما اصلا حمید رو نمیشناسیم
و کاری هم به کارش نداریم .
معلم گفت : ای بابا سواله دیگه .
دو تا حیوون دوزیست نام ببر .
خرگوش گفت : قورباغه و برادرش .
معلم گفت : آخر منو می کشی تو ،
حالا بگو ببینم !
سیب زمینی از چه زمانی پیدا شد ؟
خرگوش گفت : از زمانی که اولین سیب ،
از درخت به زمین افتاد .
معلم گفت : اگه به دوستت رضا هزار تومان بدی
و دوباره پونصد تومان دیگه هم بدی ،
در مجموع پول اون چقدر میشه ؟
خرگوش با عصبانیت گفت :
ببخشید اجازه ! من هیچ وقت بهش پول نمیدم ؟
معلم گفت : باشه ...
اگه تو ۲۰۰ تومن پول داشته باشی
و برادرت بدون اجازه ۵۰ تومن از اون رو برداره ،
چه قدر پول برات میمونه ؟
خرگوش گفت : ۳۰۰ تومن.
معلم با عصبانیت گفت :
۳۰۰ تومن رو از کجا آوردی ؟
خرگوش گفت : چون اون قدر گریه میکنم
تا پدرم ۱۵۰ تومان دیگه هم به من بده
معلم گفت : حالا اگه مادرت به تو بگه
نصف پرتقال رو میخوای یا هشت شانزدهم ،
کدومش رو انتخاب میکنی ؟
خرگوش گفت : خب معلومه نصف پرتقال رو!
معلم گفت : چرا ؟! مگه نمیدونی
که نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال ،
یکی هستن ؟
خرگوش گفت : چرا آقا ! میدونم ،
ولی پرتقالی که شانزده تکه بشه ،
دیگه قابل خوردن نیست .
معلم گفت : از دست تو ...
خب پس پنج تا حیوون درنده نام ببر ؟!
خرگوش گفت : دو تا ببر و ۳ تا شیر
معلم که از پاسخ های او کلافه شده بود ،
با ناراحتی پرسید :
چرا روی رودخونه ، پل میزنند ؟
خرگوش گفت : برای اینکه وقتی بارون میاد
ماهیها برن زیرش و خیس نشن .
معلم گفت : فیلها در کجاها پیدا میشن ؟
خرگوش گفت : آقا اجازه !
فیلها اون قدر بزرگ هستن که اصلا گم نمیشن !
معلم گفت :
آخرین دندونی که در میاد ، چه دندونیه؟
خرگوش گفت : دندون مصنوعی !
معلم گفت : چرا بهترین دوست ما کتابه ؟
خرگوش گفت : چون هر بلایی سرش بیاریم ،
صداش در نمیاد .
اگر تو حرفش بپریم هم چیزی نمیگه
معلم گفت :
تو حتی به یک سوال هم جواب درست ندادی
برو بشین ببینم
🇮🇷 @amoomolla
#نمایش_نامه
#طنز
#خرگوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 غرفه نقاشی و کاردستی ✂️
📍 در مرز شلمچه
💥 #عموملا
🇮🇷 @amoomolla
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۲_۰۹_۱۵_۱۷_۱۸_۳۸_۸۷۴.mp3
6.38M
#عربی
•حرام اعیشن...
حبک حسین فی قلبی لن انساک...
#نماهنگ
کربلایی محمد جنامی #اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
یاحسین 😭😭😭😭