بچه ی سالم، كنجكاو و پرانرژي
در مسير رشد تلاش ميكند قوانين
شما را بشكند و قوانين خود را
بيازمايد تا توانايي هاي خود را
بشناسد و خلاقيت خود را پرورش
دهد و اعتماد بنفسش را افزايش دهد.
پس از ممانعت، مخالفت و سرزنش او
دست بردارید چرا که این مسیر
طبیعی رشد اوست..
@amorohani
چگونه به کودک خود نه بگوییم: ‼️
نه را با جملات مثبت بگویید
کودکتان را برای خرید برده اید و او مدام دامان شما را می کشد و شکلات می خواهد.
شما هم به او می گویید قبل از شام نمی شود شکلات بخوری. او پاهایش را بر زمین می کوبد و شما دوباره نه می گویید. او این بار محکمتر پا می کوبد و بلندتر جیغ می زند.
👈شما هم یا تسلیم خواسته او می شوید تا از شر سر و صدا و آبروبریهای او در فروشگاه خلاص شوید و یا محکم بر سر حرف خودتان می ایستید و سرخ و سفید می شوید.
که در هر دو حالت شرایط برای شما و کودک سخت می شود. بعضی از کودکان تنها با شنیدن کلمه نه نمی توانند علت بعضی از قوانین را بفهمند.
✍متخصصان روانشناسی خانواده معتقدند می توانید با این کودک به گونه مثبت حرف بزنید و به همان نتیجه برسید.
👈مثلا به جای اینکه بگویید قبل از شام نمی توانی شکلات بخوری
می توانید به او بگویید بله تو اجازه داری شکلاتت را بعد از شام بخوری.
@amorohani
#والدین_آگاه_بدانید
وقتی فرزندتان آسیب میبیند بلافاصله نگویید چیزی نیست شنیدن این جمله از طرف شما برای کودک اصلا خوشایند نیست.
به جای استفاده از این جمله به او بگویید که میفهمید برای مثال زمین خوردن چقدر درد دارد و میخواهید به او کمک کنید تا دردش زودتر کم شود.
این کارتان باعث میشود کودک خیلی زود احساس تسکین کند و آن آسیب را فراموش کند.
وقتی کودکی به خاطر آسیب دیدن خودش گریه میکند، استفاده از چیزی نیست بیاحساس ترین چیزیست که میتوانید بگویید.
@amorohani
شش عادت مخرب برای تغییر رفتار طرف مقابل:
🔷سرزنش
🔷شکوه و گلایه
🔷عیب جویی یا انتقاد
🔷نق و غرغر
🔷تنبیه
🔷دادن حق حساب یا باج برای
تحت کنترل در آوردن دیگری!
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کاردستی آسان و خلاق
خودت بساز🌹
#کاردستی_متحرک
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی_فرفره
فرفره
یه کاردستی جذاب برای بچه ها 🌹
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی دست ساز( الگویابی به صورت هم زمان و ترکیب رنگها)
اهداف بازی ; سرعت عمل , افزایش دقت وتمرکز،تقویت دیداری
الگو یابی و ترکیب رنگها
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی-دقت باکمترین امکانات
دقت تمرکز
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 #چی_چی_بازی 🤔
🔶 #فوتبال_بادی!
🔹 با جعبه شیرینی یا هر کارتون دیگهای زمین بازی رو بسازید و توپهایی که با گلولههای کاغذی درست کردید رو، داخل زمین قرار بدید.
حالا با فشار دادن بطریهایی که از وسط نصف شدهان و روی درب اونها یک سوراخ ایجاد کردید، توپ ها رو شوت کنید و به دروازه حریف، گل بزنید!⚽️✌️
#بازی_کودک #بازی_نوجوان
@amorohani
پرنده قشنگی توی قفس نشسته
دیوارهای قفس بال و پرش رو بسته
با چشمای نازشون خیره شدن به ابرها
دوست داره پر بگیره به آسمون زیبا
پرنده توی قفس دوست نداره بمونه
دوست داره شاخه ها رو پر بگیره بمونه
بیا پرنده ها را توی قفس نذاریم
گناه دارن بچه ها ما اونا را دوست داریم
@amorohani
رنگ به رنگ از همه رنگ، بچه های خوب و قشنگ
بیاین نقاشی کنین رنگ های خوب و زیبا
سبز به رنگ جنگل، آبی به رنگ دریا
سیاه به رنگ شبه، سفید به رنگ ابرا
خورشید به رنگ زرده، میتابه از اون بالا
قرمز دونه دونه، طلای سرخ زیبا
@amorohani
مار اومد و مار اومد
صدای فش فش اومد
این مار خوش خط و خال
می لغزه روی پامچال
می خنده روی زمین
میکنه جایی کمین
می پره روی شکار
می گیره اونو یکبار
مار اومد و مار اومد
صدای فش فش اومد
@amorohani
#قصه_کودکانه
قصه سنگ کوچولو
یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد ميشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی ديگر. سنگ کوچولو خيلي غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده ميشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند.
یک روز مردی با یک وانت پر از هندوانه از راه رسید. وانت را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی دستیش داد زد: « هندونه ی قرمز و شیرین دارم. هندونه به شرط کارد. ببین و ببر.» مردم هم آمدند و هندوانه ها راخریدند و بردند. مرد تمام هندوانه ها را فروخت. فقط یک هندوانه کوچک براي خود باقی ماند. مرد نگاهی به روی زمین و زیر پایش انداخت. چشمش به سنگ کوچولو افتاد. آنرا برداشت و طوری کنار هندوانه گذاشت که موقع حرکت، هندوانه حرکت نکند و قل نخورد. بعد هم با ماشین بسوی رودخانه ای بیرون شهر رفت. کنار رودخانه ایستاد، سنگ کوچولو را برداشت و درون آب رودخانه انداخت. بعد هم هندوانه را پاره کرد و کنار رودخانه نشست و آنرا خورد و سوار وانت شد و حرکت کرد و رفت. سنگ کوچولوی قصه ی ما توی رودخانه بود و از اینکه ديگر توی آن کوچه ی پرسر و صدا نیست و کسی لگدش نمی زند، شادمان بود و خدا را شکر میکرد.
روزها گذشت. فصل تابستان رفت و پائیز و بعد هم زمستان آمدند و رفتند. سنگ کوچولو همان جا کف رودخانه افتاده بود. گاهی جریان آب وی را اندکی جا به جا میکرد و این جابجایی تن کوچک وی را به حرکت وامی داشت. او روی سنگ های ديگر می غلتید و ناهمواری های روی بدنش از بین میرفتند . وی آرام آرام به یک سنگ صاف و صیقلی تبدیل شد.
یک روز تعدادی پسر بچه همراه معلمشان به کنار رودخانه آمدند تا سنگها را ببینند. آن ها می خواستند بدانند به چه دلیل سنگ های کف رودخانه صاف هستند. یکی از آن ها سنگ کوچولوی قصه ی ما را مشاهده کرد. آن را برداشت و به منزل برد. آن را رنگ زد و برایش صورت و زلف و لباس کشید. سنگ کوچولو به صورت یک آدمک بامزه در آمد. پسرک سنگ را که اکنون شکل جدیدی پیدا کرده بود به مادرش نشان داد. مامان از آن خوشش آمد. یک تکه روبان قرمز به سنگ کوچولو بست و آن را به دیوار اتاق خواب پسرک آویزان کرد. اکنون سنگ کوچولوی داستان ی ما روی دیوار اتاق پسرک آویزان است و ديگر نگران لگد خوردن و پرتاب شدن به بین کوچه نیست. پسری هم که او را به صورت عروسک درآورده، هرروز نگاهش ميکند و او را خيلی دوست دارد.
@amorohani
〰〰〰〰〰〰〰
🐬👒کلاه حصیری و دلفین👒🐬
یک کلاه بود حصیری، افتاده بود توی ساحل. کلاه دلش می خواست برود وسط دریا و بازی کند. یک روز موج دریا آمد و کلاه حصیری را پرت کرد وسط دریا.
کلاه افتاد روی دماغ دلفین. کلاه، دماغ دلفین را قلقلک داد، اما دلفین نخندید.
آخه دلفین توی دریا آفتاب زده شده بود. حالش خیلی بد بود.
کلاه ناراحت شد. خودش را سُر داد روی صورت دلفین تا آفتاب به صورت دلفین نخورد. یک روز گذشت.
کلاه توی آفتاب دریا گرمش شده بود ولی دلش می خواست حال دلفین زودتر خوب شود تا بتواند با او بازی کند.
کلاه باز هم یک روز دیگر مواظب دلفین بود. حال دلفین بهتر شد. دلفین چشم هایش را باز کرد.
به کلاه نگاه کرد و خندید. کلاه هم به او خندید، بعد گفت: « چه خوب که حالت بهتر شده است. »
دلفین فهمید که کلاه از او مواظبت کرده است. بعد به کلاه گفت: « خیلی ممنون. »
از آن روز آن دو تا دوست های خوبی برای یکدیگر شدند و با هم وسط دریا بازی می کردند.
دلفین کلاه را بالا می انداخت و با دماغش آن را می گرفت و می چرخاند. کلاه هم غَش غَش می خندید و از این که هم بازی خوبی پیدا کرده، خوش حال بود.
#قصه
👒
🐬👒
👒🐬👒
@amorohani