eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
6هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
415 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📝📗🕥 (ع) سفينه فضايى براى ترور خالق جهان!! با اين كه با ويران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگيرد و از ميان پوست غرور خارج شود، ولى آن خيره سر غافل به جاى عبرت، تصميم ديگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپيما براى ترور خداى ابراهيم عليه‏السلام تعبير نموده‏ايم، به مهندسين فرمان داد: اطاقى كوچك بسازند به گونه‏اى كه او را به سوى آسمان ببرند. مهندسين به طراحى پرداختند، طرح آن‏ها به اين صورت در آمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آن‏ها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر يك از آن‏ها را در قسمت پايين يكى از پايه‏هاى چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آن‏ها را گرسنه نگهداشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقه هايى از گوشت نهادند، تا كركس‏ها به طمع آن گوشت‏ها به پرواز در آيند و نمرود در آن اطاق همراه آن‏ها به سوى آسمان حركت نمايد. اين دستگاه با اين ترتيب ساخته شد، نمرود با تير و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و كركسها به پرواز در آمدند، نمرود نيز با آن‏ها به سوى آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاريكى شديد ديد، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بى درنگ طبق برنامه از پيش تعيين شده، آن گوشت‏ها را در قسمت پايين قرار داد، اين بار كركس‏ها به طمع رسيدن به گوشت سرازير شده و با صداهاى دلخراش و بلند به طرف زمين به پرواز در آمدند...، به اين ترتيب فضاپيماى نمرود به زمين نشست، و نمرود با كمال روسياهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گرديد.(212) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) سفينه فضايى براى ترور خالق جهان!! با اين كه با ويران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگيرد و از ميان پوست غرور خارج شود، ولى آن خيره سر غافل به جاى عبرت، تصميم ديگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپيما براى ترور خداى ابراهيم عليه‏السلام تعبير نموده‏ايم، به مهندسين فرمان داد: اطاقى كوچك بسازند به گونه‏اى كه او را به سوى آسمان ببرند. مهندسين به طراحى پرداختند، طرح آن‏ها به اين صورت در آمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آن‏ها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر يك از آن‏ها را در قسمت پايين يكى از پايه‏هاى چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آن‏ها را گرسنه نگهداشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقه هايى از گوشت نهادند، تا كركس‏ها به طمع آن گوشت‏ها به پرواز در آيند و نمرود در آن اطاق همراه آن‏ها به سوى آسمان حركت نمايد. اين دستگاه با اين ترتيب ساخته شد، نمرود با تير و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و كركسها به پرواز در آمدند، نمرود نيز با آن‏ها به سوى آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاريكى شديد ديد، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بى درنگ طبق برنامه از پيش تعيين شده، آن گوشت‏ها را در قسمت پايين قرار داد، اين بار كركس‏ها به طمع رسيدن به گوشت سرازير شده و با صداهاى دلخراش و بلند به طرف زمين به پرواز در آمدند...، به اين ترتيب فضاپيماى نمرود به زمين نشست، و نمرود با كمال روسياهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گرديد.(212) °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) بنيامين در محضر يوسف عليه‏السلام‏ وقتى كه فرزندان يعقوب نزد پدر آمده و سلام كردند، يعقوب عليه‏السلام از كيفيت برخورد آنان احساس كرد كه رنجى در دل دارند، و در ميان آنان شمعون را نديد. فرمود: علت چيست كه صداى شمعون را نمى‏شنوم؟ فرزندان: اى پدر! ما از پيش پادشاه بزرگى كه هرگز از نظر علم، حكمت، وقار، تواضع و اخلاق، مثل او ديده نشده آماده‏ايم، اگر كسى را به تو تشبيه كنند، او به طور كامل به تو شباهت دارد، ولى ما در خاندانى هستيم كه گويا براى بلا آفريده شده‏ايم، او به ما بدبين شد، گمان كرد كه ما راست نمى‏گوييم تا بنيامين را به طرف او ببريم، تا به او خبر بدهد كه حزن تو از چه رو است، و به چه علت اين طور زود پير شدى و چشم‏هاى خود را از دست داده‏اى؟ بنيامين را با ما بفرست تا بار ديگر وقتى به حضور او رفتيم بارهاى ما را از غله تكميل كند. از طرفى غله‏ها را كه از بارها خالى كرديم، متاع و سرمايه خود را (كه با آن، غله خريده بوديم) در ميان آن ديديم، به اين حساب هم بايد به مصر برگرديم، كسى كه اين گونه به ما احسان مى‏كند هيچوقت به برادرمان بنيامين آسيبى نمى‏رساند. از طرفى اين مقدار غله‏ها چند روز ديگر تمام مى‏شود؛ ناگزير بايد به طرف مصر رفت، به ما عنايتى كن! يعقوب، گر چه نسبت به فرزندانش به خاطر آن كه يوسف را بردند و بر نگرداندند اطمينان نداشت، ولى اصرار فرزندان و اطمينان دادن صد در صد آنان، وارد شدن سرمايه و اطلاع از اين كه سلطان مصر شخصى با كرم و عادل است و گروگان شدن شمعون و... باعث شد كه اجازه داد در اين سفر، بنيامين را هم با خود ببرند، از خداوند حفظ بنيامين را خواستار شد، و در اين باره خدا را درباره گفتار فرزندان شاه گرفت. فرزندان با پدر خداحافظى كردند و روانه مصر شدند؛ بارها را گشودند به وضع خود و حيوانات سر و سامان دادند. به يوسف عليه‏السلام كه در انتظار برادرش بنيامين دقيقه‏شمارى مى‏كرد، بشارت ورود برادر را دادند. يوسف عليه‏السلام بسيار خوشحال شد. برادران به همراه بنيامين حاكم مصر (يوسف) وارد شدند و با كمال احترام گفتند: اين (اشاره به بنيامين) همان برادر ما است كه فرمان دادى تا او را نزد تو بياوريم، اينك آورده‏ايم؛ يوسف عليه‏السلام به برادران احترام كرد، به افتخار آنان ضيافتى تشكيل داد؛ سپس (طبق روايت امام صادق عليه‏السلام) فرمود: هر يك از شما با كسى كه از طرف مادر برادر است با هم كنار سفره‏اى بنشيند، هر كدام كه از ناحيه مادر با هم برادر بودند، پيش هم در كنار سفره نشستند، ولى بنيامين تنها ايستاد. يوسف: چرا نمى‏نشينى؟ بنيامين: تو فرمودى هر كس با برادر مادريش كنار سفره بنشيند، من در ميان اين‏ها برادر مادرى ندارم. يوسف: تو اصلا برادر مادرى ندارى و نداشته‏اى؟! بنيامين: چرا برادر مادرى به نام يوسف داشتم، اين‏ها (اشاره به برادران) مى‏گويند كه گرگ او را خورد. يوسف: وقتى اين خبر به تو رسيد، چقدر محزون شدى؟ بنيامين: خداوند يازده پسر به من داد، نام همه آنان را از نام يوسف اخذ كردم (اين قدر مشتاق ديدار او هستم و از فراق او مى‏سوزم و در ياد اويم). يوسف: به راستى بعد از يوسف با زنان همبستر شدى، فرزندان را بوئيدى و بوسيدى! (ياد يوسف تو را از اين كارها باز نداشت؟). بنيامين: من پدر صالحى دارم، او به من فرمود: ازدواج كن تا خداوند از تو فرزندانى به وجود آورد كه زمين را به تسبيح خداوند بگيرند. يوسف: بيا جلو، با من در كنار سفره من بنشين. در اين هنگام برادران گفتند: خداوند (همان گونه كه به يوسف لطف داشت به برادرش هم لطف دارد) به بنيامين لطف كرد و او را همنشين پادشاه قرار داد. آن گاه يوسف عليه‏السلام فرمود: اى بنيامين! من به جاى برادرت كه مى‏گويى به قول برادرانت، گرگ او را دريده است، هيچ محزون مباش و گذشته‏ها را فراموش كن.(357) هنگامى كه فرزندان حضرت يعقوب عليه‏السلام پدر را راضى كردند و به همراه بنيامين به طرف مصر روانه شدند - چنان كه خاطر نشان گرديد - يعقوب به پسران نصيحت مشفقانه كرد و اين درس را به جهانيان آموخت. به آنان فرمود: فرزندانم! وقتى كه وارد مصر شديد، از يك در وارد نشويد، بلكه متفرق شده و از درهاى متفرق وارد گرديد.(358) اين نصيحت پدر از دل مهربان او ظاهر شد، و خواست فرزندش از چشم بد، محفوظ بماند، چه آن كه فرزندان يعقوب عليه‏السلام داراى قامت رشيد و رعنا بودند، يعقوب مى‏خواست مردم آن‏ها را چشم نزنند. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 💠غرق شدن فرعونيان و نجات موسويان‏💠 🌿هر بار كه بلا مى‏آمد، فرعونيان دست به دامن موسى عليه‏السلام مى‏شدند، تا از خدا بخواهد بلا بر طرف گردد و قول مى‏دادند كه در صورت رفع بلا، ايمان بياورند، چندين بار بر اثر دعاى موسى عليه‏السلام، بلا بر طرف شد، ولى آن‏ها🌻پيمان‏شكنى كردند و به كفر خود ادامه دادند، سرانجام بلاى عمومى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل پيش آمد.(496) 🌿موسى عليه‏السلام و پيروانش از ظلم و فرعونيان به ستوه آمده بودند، و همچنان در فشار و سختى به سر مى‏بردند، سرانجام موسى عليه‏السلام تصميم گرفت كه با پيروانش، به سوى فلسطين (بيت المقدس) هجرت نمايند. 🌻خداوند به موسى عليه‏السلام وحى كرد: پيروان خود را شبانه از مصر خارج كن. 🌿موسى عليه‏السلام و پيروانش، شبانه از مصر به سوى فلسطين حركت كردند، در مسير راه به درياى سرخ رسيدند، و از آن جا نتوانستند عبور كنند. سپاه تا بن دندان مسلح و بى كران فرعون همچنان به پيش مى‏آمد، شيون و غوغاى بنى اسرائيل به آسمان رفت و نزديك بود از شدت ترس، جانشان از كالبدشان پرواز كند. 🌻در آن ميان يوشع بن نون (وصى موسى) فرياد مى‏زد: اى موسى! تدبيرت چه شد؟ مگر طوفان حوادث را نمى‏نگرى، اينك پيش روى ما و پشت سرمان سپاه دشمن است، و چاره و راه فرارى نداريم. 🌿شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحل‏ها 🌻در اين بحران شديد، خداوند با لطف خاص خود به موسى عليه‏السلام وحى كرد: عصاى خود را به دريا بزن(497) و نيز فرمود: فَاضرِب لَهُم طَريقاً فِى البَحرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً و لا تَخفى؛ 🌿براى بنى اسرائيل راهى خشك در دريا بگشا كه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد و نه از غرق شدن در دريا.(498) 💠موسى عليه‏السلام به فرمان خدا عصاى خود را به دريا زد. آب دريا شكافته شد و زمين درون دريا آشكار گشت، موسى و بنى اسرائيل از همان راه حركت نموده و از طرف ديگر به سلامت خارج شدند. 🌿فرعون و سپاهيانش فرا رسيدند و از همان راهى كه در ميان دريا پيدا شده بود، بنى اسرائيل را تعقيب كردند، غرور آن چنان بر فرعون چيره شده بود كه به سپاه خود رو كرد و گفت: تماشا كنيد چگونه به فرمان من دريا شكافته شد و راه داد تا بردگان فرارى خود (بنى اسرائيل) را تعقيب كنم. 💠وقتى كه تا آخرين نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دريا شدند، ناگهان به فرمان خدا آبها از هر سو به هم پيوستند و همه فرعونيان را به كام مرگ فرو بردند. (499) 🌻در همان لحظه طوفانى كه فرعون خود را در خطر شديد مرگ مى‏ديد، غرورهايش فرو ريخت و درك كرد كه همه عمرش پوچ بوده و اشتباه كرده است با چشمى گريان به خداى جهان متوجه شد و گفت: آمَنتُ اَنَّهُ لا اءِلهَ اءِلَّا الَّذى آمَنَت بِهِ بَنُوا اسرائيلَ وَ اَنَا مِنَ المُسلِمينَ؛ 🌿ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند وجود ندارد، و من از تسليم شدگان هستم.(500) 🌻ولى ديگر وقت و فرصت گذشته بود، و لحظه‏اى براى توبه نمانده بود، امواج سهمگين دريا، فرعون را غرق كرد و سپس كالبد بى جان او را به بيرون دريا پرتاب نمود تا مايه عبرت براى آيندگان گردد.(501) 🌿روايت شده: هنگامى كه فرعون در لحظه مرگ گفت: به خداى موسى ايمان آوردم. جبرئيل مشتى خاك بر دهان او زد و گفت: 🌻اى خاك بر دهانت! تا در ناز و نعمت بودى، دم از خدايى زدى، و مكرر با موسى مخالفت كردى و پيمان‏شكنى نمودى و به بنى اسرائيل ستم كردى و آن‏ها رنج دادى، اينك كه در بن بست قرار گرفته‏اى، همان دروغهاى قبل را تكرار مى‏كنى؟!(502) 🌿از آن سوى دريا، بنى اسرائيل همراه موسى عليه‏السلام و هارون عليه‏السلام به حركت خود به سوى بيت المقدس ادامه دادند، و براى هميشه از دست فرعون و فرعونيان نجات يافتند و فصل جديدى در زندگى آن‏ها پديدار شد. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋گياه هشدار دهنده مرگ‏🦋 🌱روايت شده: حضرت سليمان عليه‏السلام در مسجد بيت المقدس گاه به مدت يك سال و گاه دو سال و گاه يك ماه و دو ماه، اعتكاف مى‏نمود، روزه مى‏گرفت و به عبادت و شب‏زنده‏دارى مى‏پرداخت. در آن سال آخر عمر، هر روز صبح كناره گياه تازه‏اى كه در صحن مسجد روييده مى‏شد مى‏آمد و نام آن را از همان گياه مى‏پرسيد، و نفع و زيانش را از آن سؤال مى‏كرد، تا اين كه دريكى از صبح‏ها گياه تازه‏اى را ديد، كنارش رفت و پرسيد: نامت چيست؟ پاسخ داد: خُرنُوب. 🌻 سليمان عليه‏السلام پرسيد: براى چه آفريده شده‏اى؟ خرنوب گفت: براى ويران كردن. (با ريشه‏هايم زير ساختمان‏ها مى‏روم و آن را خراب مى‏كنم. 🌿سليمان عليه‏السلام دريافت كه مرگش نزديك شده است، به خدا عرض كرد: خدايا! مرگ مرا از جنيان بپوشان، تا هم بناى ساختمان مسجد را به پايان برسانند، و هم انسان‏ها بدانند كه جن‏ها علم غيب نمى‏دانند. 🌱سليمان عليه‏السلام به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالى كه ايستاده بود و بر عصايش تكيه داده بود، از دنيا رفت مدتى به همان وضع ايستاده بود و جن‏ها به تصور اين كه او زنده است و نگاه مى‏كند، كار مى‏كردند. سرانجام موريانه‏اى وارد عصاى او شد و درون آن را خورد. عصا شكست و سليمان عليه‏السلام به زمين افتاد. آن‏گاه همه فهميدند كه او از دنيا رفته است.(642) 🌻مولانا در كتاب مثنوى، اين داستان را نقل كرده، و در پايان داستان چنين ذكر نموده كه سليمان عليه‏السلام پس از آن كه فهميد اجلش نزديك شده گفت: تا من زنده‏ام به مسجد اقصى آسيب نمى‏رسد. آن گاه چنين نتيجه‏گيرى مى‏كند: 🌿مسجد اقصاى دل ما تا آخر عمر با ما است، ولى عوامل هوى و هوس و همنشينان نااهل، مانند گياه خُرنُوب در آن ريشه دوانيده و سرانجام كاشانه دل را ويران مى‏سازد. 🌱بنابراين همان هنگام كه احساس كردى چنين گياهى قصد راهيابى به دلت را نموده، با شتاب از آن بگريز و علاقه خود را به آن قطع كن. خودت را همچون سليمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا كه تا سليمان است، مسجد آسيب نمى‏بيند، زيرا سليمان مراقب عوامل ويرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگيرى خواهد شد. وا ستان از دست بيگانه سلاح تا ز تو راضى شود علم و صلاح چون سلاحش هست و عقلش نى، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم، ناكس را به دست‏(643) اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 📌ادامه داستان ✨6- روزى عيسى عليه‏السلام در شهرى عبور مى‏كرد ديد زن و شوهرى با هم بگو و مگو و نزاع مى‏كنند. نزد آن‏ها رفت و فرمود: علت درگيرى شما چيست؟ 🌱 شوهر گفت: اى پيامبر خدا! اين زن همسر من است و بانويى شايسته مى‏باشد و كار بدى نكرده، ولى دوست دارم از او جدا گردم. عيسى عليه‏السلام فرمود: چرا، براى چه؟ 🌱 شوهر: اين زن با اين كه هنوز پير نشده، صورتش چروك برداشته و فرسوده شده است. 🌱عيسى عليه‏السلام به زن رو كرد و فرمود: اى زن! آيا دوست دارى كه چهره‏ات صاف و شاداب گردد؟ زن: آرى، البته. 🌱عيسى عليه‏السلام: هرگاه غذا مى‏خورى تا سير نشده‏اى دست از غذا بردار، زيرا وقتى كه غذا روى غذا در معده انباشته شد، موجب دگرگونى صورت و آن را نازيبا مى‏كند. 🌱آن زن به دستور عيسى عليه‏السلام عمل كرد و نتيجه گرفت و زيبايى خود را بازيافت و محبوب شوهرش گرديد. ✨ 7 - روزى حواريون به عيسى عليه‏السلام عرض كردند: اى روح خدا! مَنِ المَخلِصُ لِلّهِ؟ مخلص درگاه خدا كيست؟ عيسى عليه‏السلام فرمود: 🌱الَّذِى يعمَلُ لِلهُ لا يُحبُّ اَن يَحمَدَهُ اَحَد عَلى شَى‏ءٌ مِن عَمَلِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ؛ 🌱آن كسى است كه اعمالش را براى خدا انجام دهد، دوست ندارد احدى او را به خاطر اعمالش تعريف و تمجيد نمايد. ✨ 8 - حضرت عيسى عليه‏السلام از كنار خانه‏اى عبور مى‏كرد، از آن جا صداى ساز و آواز و كف زدن مى‏آمد، پرسيد: اين جا چه خبر است؟ گفتند: عروسى است، و امشب به اين خانه عروس مى‏آورند. 🌱عيسى عليه‏السلام به نزديكان خود فرمود: امشب عروس مى‏ميرد (و شادى ين‏ها به عزا مبدل مى‏شود.) 🌱آن شب فرا رسيد و حادثه تلخى رخ نداد، فرداى آن شب به عيسى عليه‏السلام گفتند: آن عروس زنده است. 🌱عيسى عليه‏السلام با همراهان به در خانه او رفت، شوهر عروس از خانه بيرون آمد، عيسى عليه‏السلام به او فرمود: از همسرت بپرس امشب چه كار خيرى انجام داده است؟ او نزد همسرش رفت و همين سؤال را پرسيد، همسر گفت: فقيرى هر شب جمعه به خانه ما مى‏آمد و غذا مى‏طلبيد. ديشب آمد و غذا طلبيد، كسى جواب او را نداد، فقير گفت: برايم سخت است كه سخنم را نمى‏شنويد، اهل وعيالم امشب گرسنه مانده‏اند. من برخاستم وبا اكراه مقدارى از غذاهايى كه در خانه وجود داشت به او دادم. 🌱عيسى عليه‏السلام كه در آن جا حاضر بود، به عروس گفت: از آن جا كه نشسته‏اى برخيز و دور شو، او برخاست و كنار رفت، ناگاه حاضران ديدند يك مار بزرگ در زير فرش او، در حالى كه دُم خود را به دندان گرفته وجود دارد. 🌱عيسى عليه‏السلام به عروس گفت: به خاطر صدقه‏اى كه دادى، از گزند اين مار مصون ماندى. (و گرنه بنا بود اين مار تو را نيش بزند و بكشد.) 💢این داستان ادامه دارد…… 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆 📖 (ص) 🦋جنگ خندق و قهرمانى‏هاى بى نظير على عليه‏السلام‏🦋 🔷بزرگترين حادثه سال پنجم هجرت، ماجراى جنگ خندق بود، مردان اطلاعاتى پيامبر گزارش دادند كه بيش از ده هزار نفر كه از قبيله‏هاى مختلف تشكيل شده‏اند، از مكه براى براندازى اسلام و مسلمين به سوى مدينه حركت كرده‏اند. پيامبر بى درنگ با سران اسلام به مشورت پرداخت، سلمان پيشنهاد كندن خندق (سنگرى عظيم در سراسر راه‏هاى ورودى مدينه) نمود. اين پيشنهاد پذيرفته شد و طبق فرمان پيامبر، مسلمانان گروه‏گروه به كندن خندق پرداختند. 🔶 مسلمانان سه هزار نفر بودند، خندق كه طولى در حدود شش هزار متر و عرضى به وسعت مقدارى كه سواران دشمن نتوانند از آن سوى آن به اين سو بپرند داشت، ساخته و پرداخته شد. حدود يك ماه پشت خندق زمين گير شد و نتوانست وارد مدينه شود، سرانجام پنج نفر از قهرمانان، دشمن از نقطه باريكى عبور كردند، و در بين خندق و كوه سَلْع (مركز سپاه اسلام) به ميدان تاختند و مبارز طلبيدند، اين پنج نفر عبارت بودند از: 1 - عمرو بن عبدود 2 - عكرمة بن ابى جهل 3 - هبيرة بن وهب 4 - نوفل بن عبدالله 5 - ضرار بن خطاب. 🔷عمرو بن عبدود، قهرمان بى بديل عرب بود و او را با هزار مرد جنگى مى‏سنجيدند، با نعره‏هاى پياپى مبارز مى‏طلبيد و مى‏گفت: وَ لَقَد بُحِتتُ مِنَ النِّداءِ بَجمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍ...؛ 🔶صدايم از فرياد كشيدن، گرفت و خسته شدم، آيا كسى هست كه به نبرد با من به ميدان آيد؟ 🔷مسلمانان از وحشت، در سكوت فرو رفته بودند، تنها حضرت على عليه‏السلام با شنيدن صداهاى پياپى عمرو، مكرر به پيامبر التماس مى‏كرد تا اجازه رفتن به ميدان را به او بدهد. 🔶سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه‏السلام اجازه داد، و عمامه خود را بر سر او بست و شمشيرش را به دست او داد و هنگام بدرقه، در حق على عليه‏السلام چنين دعا كرد: 🔷خدايا! در جنگ بدر عبيدة بن حارث (پسرعمويم) را از من گرفتيم، و در جنگ احد، حمزه (عمويم) را از من گرفتى، اينك اين على بن ابى طالب برادر من است، پروردگارا! مرا تنها نگذار. سپس فرمود: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفت. 🔶حضرت على عليه‏السلام شتابان به ميدان رفت، وقتى كه در برابر عمرو قرار گرفت، بين آن‏ها چنين گفتگو شد: 🔷على عليه‏السلام: اى عمرو! تو در عصر جاهليت مى‏گفتى سوگند به لات و عزى، هر كس مرا به يكى از سه چيز بخواند همه سه تقاضاى او، يا يكى از آن‏ها را مى‏پذيرم. عمرو: آرى، چنين است. 🔶على عليه‏السلام فرمود: من از تو تقاضا دارم و آن گواهى دادن به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى‏باشد. عمرو: از اين تقاضا بگذر. على عليه‏السلام: بيا و از راهى كه آمده‏اى بازگرد. 🔷عمرو: نه، اين كار ننگ است و نُقل مجالس زنان قريش خواهد شد، هرگز اين ننگ را به زبان زنان نمى‏افكنم. 🔶على عليه‏السلام تقاضاى ديگرى دارم و آن اين كه از اسب پياده شو و با من بجنگ. 🔷عمرو، خنديد و گفت: گمان نمى‏كردم مردى از عرب، چنين پيشنهادى به من كند، من دوست ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكشم، با اين كه با پدرت در زمان جاهليت دوست بودم. 🔶على عليه‏السلام: ولى من دوست دارم تو را بكشم، اگر مى‏خواهى پياده شو و با من بجنگ. 🔷عمرو از اين سخن برآشفت، پياده شد و بر صورت اسبش ضربه‏اى زد، اسب از آن جا رفت، و درگيرى شديدى بين على عليه‏السلام و عمرو رخ داد، گرد و غبارى كه از زير پاى آن‏ها برخاست، آن‏ها را پوشانيد. 🔶جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: ناگاه صداى تكبير على عليه‏السلام را شنيدم، فهميدم كه على عليه‏السلام، عمرو را كشته است. ♦️ادامه داستان در پیام بعدی…… 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•. ✨ جزء سی سوره مبارکه طارق آیه ۱۱ 💠وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ《۱۱》 💎قسم به آسمان فرو ریزنده باران عملکرد اتمسفر چگونه است؟ ✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾ 🆔اکنون شما هم به کانال ✨«» ✨بپيونديد: 👉@amozeshtajvidhefzquran👈