📚📚📝📗🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم(ع)
#قسمت_بیستم
سفينه فضايى براى ترور خالق جهان!!
با اين كه با ويران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگيرد و از ميان پوست غرور خارج شود، ولى آن خيره سر غافل به جاى عبرت، تصميم ديگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپيما براى ترور خداى ابراهيم عليهالسلام تعبير نمودهايم، به مهندسين فرمان داد: اطاقى كوچك بسازند به گونهاى كه او را به سوى آسمان ببرند.
مهندسين به طراحى پرداختند، طرح آنها به اين صورت در آمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آنها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر يك از آنها را در قسمت پايين يكى از پايههاى چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آنها را گرسنه نگهداشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقه هايى از گوشت نهادند، تا كركسها به طمع آن گوشتها به پرواز در آيند و نمرود در آن اطاق همراه آنها به سوى آسمان حركت نمايد.
اين دستگاه با اين ترتيب ساخته شد، نمرود با تير و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و كركسها به پرواز در آمدند، نمرود نيز با آنها به سوى آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاريكى شديد ديد، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بى درنگ طبق برنامه از پيش تعيين شده، آن گوشتها را در قسمت پايين قرار داد، اين بار كركسها به طمع رسيدن به گوشت سرازير شده و با صداهاى دلخراش و بلند به طرف زمين به پرواز در آمدند...، به اين ترتيب فضاپيماى نمرود به زمين نشست، و نمرود با كمال روسياهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گرديد.(212)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_بیستم
سفينه فضايى براى ترور خالق جهان!!
با اين كه با ويران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگيرد و از ميان پوست غرور خارج شود، ولى آن خيره سر غافل به جاى عبرت، تصميم ديگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپيما براى ترور خداى ابراهيم عليهالسلام تعبير نمودهايم، به مهندسين فرمان داد: اطاقى كوچك بسازند به گونهاى كه او را به سوى آسمان ببرند.
مهندسين به طراحى پرداختند، طرح آنها به اين صورت در آمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آنها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر يك از آنها را در قسمت پايين يكى از پايههاى چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آنها را گرسنه نگهداشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقه هايى از گوشت نهادند، تا كركسها به طمع آن گوشتها به پرواز در آيند و نمرود در آن اطاق همراه آنها به سوى آسمان حركت نمايد.
اين دستگاه با اين ترتيب ساخته شد، نمرود با تير و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و كركسها به پرواز در آمدند، نمرود نيز با آنها به سوى آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاريكى شديد ديد، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بى درنگ طبق برنامه از پيش تعيين شده، آن گوشتها را در قسمت پايين قرار داد، اين بار كركسها به طمع رسيدن به گوشت سرازير شده و با صداهاى دلخراش و بلند به طرف زمين به پرواز در آمدند...، به اين ترتيب فضاپيماى نمرود به زمين نشست، و نمرود با كمال روسياهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گرديد.(212)
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_بیستم
بنيامين در محضر يوسف عليهالسلام
وقتى كه فرزندان يعقوب نزد پدر آمده و سلام كردند، يعقوب عليهالسلام از كيفيت برخورد آنان احساس كرد كه رنجى در دل دارند، و در ميان آنان شمعون را نديد.
فرمود: علت چيست كه صداى شمعون را نمىشنوم؟
فرزندان: اى پدر! ما از پيش پادشاه بزرگى كه هرگز از نظر علم، حكمت، وقار، تواضع و اخلاق، مثل او ديده نشده آمادهايم، اگر كسى را به تو تشبيه كنند، او به طور كامل به تو شباهت دارد، ولى ما در خاندانى هستيم كه گويا براى بلا آفريده شدهايم، او به ما بدبين شد، گمان كرد كه ما راست نمىگوييم تا بنيامين را به طرف او ببريم، تا به او خبر بدهد كه حزن تو از چه رو است، و به چه علت اين طور زود پير شدى و چشمهاى خود را از دست دادهاى؟ بنيامين را با ما بفرست تا بار ديگر وقتى به حضور او رفتيم بارهاى ما را از غله تكميل كند. از طرفى غلهها را كه از بارها خالى كرديم، متاع و سرمايه خود را (كه با آن، غله خريده بوديم) در ميان آن ديديم، به اين حساب هم بايد به مصر برگرديم، كسى كه اين گونه به ما احسان مىكند هيچوقت به برادرمان بنيامين آسيبى نمىرساند. از طرفى اين مقدار غلهها چند روز ديگر تمام مىشود؛ ناگزير بايد به طرف مصر رفت، به ما عنايتى كن!
يعقوب، گر چه نسبت به فرزندانش به خاطر آن كه يوسف را بردند و بر نگرداندند اطمينان نداشت، ولى اصرار فرزندان و اطمينان دادن صد در صد آنان، وارد شدن سرمايه و اطلاع از اين كه سلطان مصر شخصى با كرم و عادل است و گروگان شدن شمعون و... باعث شد كه اجازه داد در اين سفر، بنيامين را هم با خود ببرند، از خداوند حفظ بنيامين را خواستار شد، و در اين باره خدا را درباره گفتار فرزندان شاه گرفت.
فرزندان با پدر خداحافظى كردند و روانه مصر شدند؛ بارها را گشودند به وضع خود و حيوانات سر و سامان دادند. به يوسف عليهالسلام كه در انتظار برادرش بنيامين دقيقهشمارى مىكرد، بشارت ورود برادر را دادند. يوسف عليهالسلام بسيار خوشحال شد.
برادران به همراه بنيامين حاكم مصر (يوسف) وارد شدند و با كمال احترام گفتند:
اين (اشاره به بنيامين) همان برادر ما است كه فرمان دادى تا او را نزد تو بياوريم، اينك آوردهايم؛ يوسف عليهالسلام به برادران احترام كرد، به افتخار آنان ضيافتى تشكيل داد؛ سپس (طبق روايت امام صادق عليهالسلام) فرمود: هر يك از شما با كسى كه از طرف مادر برادر است با هم كنار سفرهاى بنشيند، هر كدام كه از ناحيه مادر با هم برادر بودند، پيش هم در كنار سفره نشستند، ولى بنيامين تنها ايستاد.
يوسف: چرا نمىنشينى؟
بنيامين: تو فرمودى هر كس با برادر مادريش كنار سفره بنشيند، من در ميان اينها برادر مادرى ندارم.
يوسف: تو اصلا برادر مادرى ندارى و نداشتهاى؟!
بنيامين: چرا برادر مادرى به نام يوسف داشتم، اينها (اشاره به برادران) مىگويند كه گرگ او را خورد.
يوسف: وقتى اين خبر به تو رسيد، چقدر محزون شدى؟
بنيامين: خداوند يازده پسر به من داد، نام همه آنان را از نام يوسف اخذ كردم (اين قدر مشتاق ديدار او هستم و از فراق او مىسوزم و در ياد اويم).
يوسف: به راستى بعد از يوسف با زنان همبستر شدى، فرزندان را بوئيدى و بوسيدى! (ياد يوسف تو را از اين كارها باز نداشت؟).
بنيامين: من پدر صالحى دارم، او به من فرمود: ازدواج كن تا خداوند از تو فرزندانى به وجود آورد كه زمين را به تسبيح خداوند بگيرند.
يوسف: بيا جلو، با من در كنار سفره من بنشين. در اين هنگام برادران گفتند:
خداوند (همان گونه كه به يوسف لطف داشت به برادرش هم لطف دارد) به بنيامين لطف كرد و او را همنشين پادشاه قرار داد.
آن گاه يوسف عليهالسلام فرمود: اى بنيامين! من به جاى برادرت كه مىگويى به قول برادرانت، گرگ او را دريده است، هيچ محزون مباش و گذشتهها را فراموش كن.(357)
هنگامى كه فرزندان حضرت يعقوب عليهالسلام پدر را راضى كردند و به همراه بنيامين به طرف مصر روانه شدند - چنان كه خاطر نشان گرديد - يعقوب به پسران نصيحت مشفقانه كرد و اين درس را به جهانيان آموخت. به آنان فرمود: فرزندانم! وقتى كه وارد مصر شديد، از يك در وارد نشويد، بلكه متفرق شده و از درهاى متفرق وارد گرديد.(358)
اين نصيحت پدر از دل مهربان او ظاهر شد، و خواست فرزندش از چشم بد، محفوظ بماند، چه آن كه فرزندان يعقوب عليهالسلام داراى قامت رشيد و رعنا بودند، يعقوب مىخواست مردم آنها را چشم نزنند.
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_بیستم 🦋
💠غرق شدن فرعونيان و نجات موسويان💠
🌿هر بار كه بلا مىآمد، فرعونيان دست به دامن موسى عليهالسلام مىشدند، تا از خدا بخواهد بلا بر طرف گردد و قول مىدادند كه در صورت رفع بلا، ايمان بياورند، چندين بار بر اثر دعاى موسى عليهالسلام، بلا بر طرف شد، ولى آنها🌻پيمانشكنى كردند و به كفر خود ادامه دادند، سرانجام بلاى عمومى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل پيش آمد.(496)
🌿موسى عليهالسلام و پيروانش از ظلم و فرعونيان به ستوه آمده بودند، و همچنان در فشار و سختى به سر مىبردند، سرانجام موسى عليهالسلام تصميم گرفت كه با پيروانش، به سوى فلسطين (بيت المقدس) هجرت نمايند.
🌻خداوند به موسى عليهالسلام وحى كرد: پيروان خود را شبانه از مصر خارج كن.
🌿موسى عليهالسلام و پيروانش، شبانه از مصر به سوى فلسطين حركت كردند، در مسير راه به درياى سرخ رسيدند، و از آن جا نتوانستند عبور كنند. سپاه تا بن دندان مسلح و بى كران فرعون همچنان به پيش مىآمد، شيون و غوغاى بنى اسرائيل به آسمان رفت و نزديك بود از شدت ترس، جانشان از كالبدشان پرواز كند.
🌻در آن ميان يوشع بن نون (وصى موسى) فرياد مىزد: اى موسى! تدبيرت چه شد؟ مگر طوفان حوادث را نمىنگرى، اينك پيش روى ما و پشت سرمان سپاه دشمن است، و چاره و راه فرارى نداريم.
🌿شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
🌻در اين بحران شديد، خداوند با لطف خاص خود به موسى عليهالسلام وحى كرد: عصاى خود را به دريا بزن(497) و نيز فرمود:
فَاضرِب لَهُم طَريقاً فِى البَحرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً و لا تَخفى؛
🌿براى بنى اسرائيل راهى خشك در دريا بگشا كه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد و نه از غرق شدن در دريا.(498)
💠موسى عليهالسلام به فرمان خدا عصاى خود را به دريا زد. آب دريا شكافته شد و زمين درون دريا آشكار گشت، موسى و بنى اسرائيل از همان راه حركت نموده و از طرف ديگر به سلامت خارج شدند.
🌿فرعون و سپاهيانش فرا رسيدند و از همان راهى كه در ميان دريا پيدا شده بود، بنى اسرائيل را تعقيب كردند، غرور آن چنان بر فرعون چيره شده بود كه به سپاه خود رو كرد و گفت: تماشا كنيد چگونه به فرمان من دريا شكافته شد و راه داد تا بردگان فرارى خود (بنى اسرائيل) را تعقيب كنم.
💠وقتى كه تا آخرين نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دريا شدند، ناگهان به فرمان خدا آبها از هر سو به هم پيوستند و همه فرعونيان را به كام مرگ فرو بردند. (499)
🌻در همان لحظه طوفانى كه فرعون خود را در خطر شديد مرگ مىديد، غرورهايش فرو ريخت و درك كرد كه همه عمرش پوچ بوده و اشتباه كرده است با چشمى گريان به خداى جهان متوجه شد و گفت:
آمَنتُ اَنَّهُ لا اءِلهَ اءِلَّا الَّذى آمَنَت بِهِ بَنُوا اسرائيلَ وَ اَنَا مِنَ المُسلِمينَ؛
🌿ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردهاند وجود ندارد، و من از تسليم شدگان هستم.(500)
🌻ولى ديگر وقت و فرصت گذشته بود، و لحظهاى براى توبه نمانده بود، امواج سهمگين دريا، فرعون را غرق كرد و سپس كالبد بى جان او را به بيرون دريا پرتاب نمود تا مايه عبرت براى آيندگان گردد.(501)
🌿روايت شده: هنگامى كه فرعون در لحظه مرگ گفت: به خداى موسى ايمان آوردم. جبرئيل مشتى خاك بر دهان او زد و گفت:
🌻اى خاك بر دهانت! تا در ناز و نعمت بودى، دم از خدايى زدى، و مكرر با موسى مخالفت كردى و پيمانشكنى نمودى و به بنى اسرائيل ستم كردى و آنها رنج دادى، اينك كه در بن بست قرار گرفتهاى، همان دروغهاى قبل را تكرار مىكنى؟!(502)
🌿از آن سوى دريا، بنى اسرائيل همراه موسى عليهالسلام و هارون عليهالسلام به حركت خود به سوى بيت المقدس ادامه دادند، و براى هميشه از دست فرعون و فرعونيان نجات يافتند و فصل جديدى در زندگى آنها پديدار شد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیستم🦋
🦋گياه هشدار دهنده مرگ🦋
🌱روايت شده: حضرت سليمان عليهالسلام در مسجد بيت المقدس گاه به مدت يك سال و گاه دو سال و گاه يك ماه و دو ماه، اعتكاف مىنمود، روزه مىگرفت و به عبادت و شبزندهدارى مىپرداخت. در آن سال آخر عمر، هر روز صبح كناره گياه تازهاى كه در صحن مسجد روييده مىشد مىآمد و نام آن را از همان گياه مىپرسيد، و نفع و زيانش را از آن سؤال مىكرد، تا اين كه دريكى از صبحها گياه تازهاى را ديد، كنارش رفت و پرسيد: نامت چيست؟ پاسخ داد: خُرنُوب.
🌻 سليمان عليهالسلام پرسيد: براى چه آفريده شدهاى؟ خرنوب گفت: براى ويران كردن. (با ريشههايم زير ساختمانها مىروم و آن را خراب مىكنم.
🌿سليمان عليهالسلام دريافت كه مرگش نزديك شده است، به خدا عرض كرد: خدايا! مرگ مرا از جنيان بپوشان، تا هم بناى ساختمان مسجد را به پايان برسانند، و هم انسانها بدانند كه جنها علم غيب نمىدانند.
🌱سليمان عليهالسلام به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالى كه ايستاده بود و بر عصايش تكيه داده بود، از دنيا رفت مدتى به همان وضع ايستاده بود و جنها به تصور اين كه او زنده است و نگاه مىكند، كار مىكردند. سرانجام موريانهاى وارد عصاى او شد و درون آن را خورد. عصا شكست و سليمان عليهالسلام به زمين افتاد. آنگاه همه فهميدند كه او از دنيا رفته است.(642)
🌻مولانا در كتاب مثنوى، اين داستان را نقل كرده، و در پايان داستان چنين ذكر نموده كه سليمان عليهالسلام پس از آن كه فهميد اجلش نزديك شده گفت: تا من زندهام به مسجد اقصى آسيب نمىرسد.
آن گاه چنين نتيجهگيرى مىكند:
🌿مسجد اقصاى دل ما تا آخر عمر با ما است، ولى عوامل هوى و هوس و همنشينان نااهل، مانند گياه خُرنُوب در آن ريشه دوانيده و سرانجام كاشانه دل را ويران مىسازد.
🌱بنابراين همان هنگام كه احساس كردى چنين گياهى قصد راهيابى به دلت را نموده، با شتاب از آن بگريز و علاقه خود را به آن قطع كن. خودت را همچون سليمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا كه تا سليمان است، مسجد آسيب نمىبيند، زيرا سليمان مراقب عوامل ويرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگيرى خواهد شد.
وا ستان از دست بيگانه سلاح تا ز تو راضى شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نى، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم، ناكس را به دست(643)
اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_بیستم
📌ادامه داستان
#بخش_دوم
✨6- روزى عيسى عليهالسلام در شهرى عبور مىكرد ديد زن و شوهرى با هم بگو و مگو و نزاع مىكنند. نزد آنها رفت و فرمود: علت درگيرى شما چيست؟
🌱 شوهر گفت: اى پيامبر خدا! اين زن همسر من است و بانويى شايسته مىباشد و كار بدى نكرده، ولى دوست دارم از او جدا گردم.
عيسى عليهالسلام فرمود: چرا، براى چه؟
🌱 شوهر: اين زن با اين كه هنوز پير نشده، صورتش چروك برداشته و فرسوده شده است.
🌱عيسى عليهالسلام به زن رو كرد و فرمود: اى زن! آيا دوست دارى كه چهرهات صاف و شاداب گردد؟
زن: آرى، البته.
🌱عيسى عليهالسلام: هرگاه غذا مىخورى تا سير نشدهاى دست از غذا بردار، زيرا وقتى كه غذا روى غذا در معده انباشته شد، موجب دگرگونى صورت و آن را نازيبا مىكند.
🌱آن زن به دستور عيسى عليهالسلام عمل كرد و نتيجه گرفت و زيبايى خود را بازيافت و محبوب شوهرش گرديد.
✨ 7 - روزى حواريون به عيسى عليهالسلام عرض كردند: اى روح خدا! مَنِ المَخلِصُ لِلّهِ؟ مخلص درگاه خدا كيست؟
عيسى عليهالسلام فرمود:
🌱الَّذِى يعمَلُ لِلهُ لا يُحبُّ اَن يَحمَدَهُ اَحَد عَلى شَىءٌ مِن عَمَلِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ؛
🌱آن كسى است كه اعمالش را براى خدا انجام دهد، دوست ندارد احدى او را به خاطر اعمالش تعريف و تمجيد نمايد.
✨ 8 - حضرت عيسى عليهالسلام از كنار خانهاى عبور مىكرد، از آن جا صداى ساز و آواز و كف زدن مىآمد، پرسيد: اين جا چه خبر است؟ گفتند: عروسى است، و امشب به اين خانه
عروس مىآورند.
🌱عيسى عليهالسلام به نزديكان خود فرمود: امشب عروس مىميرد (و شادى ينها به عزا مبدل مىشود.)
🌱آن شب فرا رسيد و حادثه تلخى رخ نداد، فرداى آن شب به عيسى عليهالسلام گفتند: آن عروس زنده است.
🌱عيسى عليهالسلام با همراهان به در خانه او رفت، شوهر عروس از خانه بيرون آمد، عيسى عليهالسلام به او فرمود: از همسرت بپرس امشب چه كار خيرى انجام داده است؟ او نزد همسرش رفت و همين سؤال را پرسيد، همسر گفت: فقيرى هر شب جمعه به خانه ما مىآمد و غذا مىطلبيد. ديشب آمد و غذا طلبيد، كسى جواب او را نداد، فقير گفت: برايم سخت است كه سخنم را نمىشنويد، اهل وعيالم امشب گرسنه ماندهاند. من برخاستم وبا اكراه مقدارى از غذاهايى كه در خانه وجود داشت به او دادم.
🌱عيسى عليهالسلام كه در آن جا حاضر بود، به عروس گفت: از آن جا كه نشستهاى برخيز و دور شو، او برخاست و كنار رفت، ناگاه حاضران ديدند يك مار بزرگ در زير فرش او، در حالى كه دُم خود را به دندان گرفته وجود دارد.
🌱عيسى عليهالسلام به عروس گفت: به خاطر صدقهاى كه دادى، از گزند اين مار مصون ماندى. (و گرنه بنا بود اين مار تو را نيش بزند و بكشد.)
💢این داستان ادامه دارد……
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_بیستم
🦋جنگ خندق و قهرمانىهاى بى نظير على عليهالسلام🦋
🔷بزرگترين حادثه سال پنجم هجرت، ماجراى جنگ خندق بود، مردان اطلاعاتى پيامبر گزارش دادند كه بيش از ده هزار نفر كه از قبيلههاى مختلف تشكيل شدهاند، از مكه براى براندازى اسلام و مسلمين به سوى مدينه حركت كردهاند. پيامبر بى درنگ با سران اسلام به مشورت پرداخت، سلمان پيشنهاد كندن خندق (سنگرى عظيم در سراسر راههاى ورودى مدينه) نمود. اين پيشنهاد پذيرفته شد و طبق فرمان پيامبر، مسلمانان گروهگروه به كندن خندق پرداختند.
🔶 مسلمانان سه هزار نفر بودند، خندق كه طولى در حدود شش هزار متر و عرضى به وسعت مقدارى كه سواران دشمن نتوانند از آن سوى آن به اين سو بپرند داشت، ساخته و پرداخته شد. حدود يك ماه پشت خندق زمين گير شد و نتوانست وارد مدينه شود، سرانجام پنج نفر از قهرمانان، دشمن از نقطه باريكى عبور كردند، و در بين خندق و كوه سَلْع (مركز سپاه اسلام) به ميدان تاختند و مبارز طلبيدند، اين پنج نفر عبارت بودند از:
1 - عمرو بن عبدود 2 - عكرمة بن ابى جهل 3 - هبيرة بن وهب 4 - نوفل بن عبدالله 5 - ضرار بن خطاب.
🔷عمرو بن عبدود، قهرمان بى بديل عرب بود و او را با هزار مرد جنگى مىسنجيدند، با نعرههاى پياپى مبارز مىطلبيد و مىگفت: وَ لَقَد بُحِتتُ مِنَ النِّداءِ بَجمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍ...؛
🔶صدايم از فرياد كشيدن، گرفت و خسته شدم، آيا كسى هست كه به نبرد با من به ميدان آيد؟
🔷مسلمانان از وحشت، در سكوت فرو رفته بودند، تنها حضرت على عليهالسلام با شنيدن صداهاى پياپى عمرو، مكرر به پيامبر التماس مىكرد تا اجازه رفتن به ميدان را به او بدهد.
🔶سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليهالسلام اجازه داد، و عمامه خود را بر سر او بست و شمشيرش را به دست او داد و هنگام بدرقه، در حق على عليهالسلام چنين دعا كرد:
🔷خدايا! در جنگ بدر عبيدة بن حارث (پسرعمويم) را از من گرفتيم، و در جنگ احد، حمزه (عمويم) را از من گرفتى، اينك اين على بن ابى طالب برادر من است، پروردگارا! مرا تنها نگذار.
سپس فرمود: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفت.
🔶حضرت على عليهالسلام شتابان به ميدان رفت، وقتى كه در برابر عمرو قرار گرفت، بين آنها چنين گفتگو شد:
🔷على عليهالسلام: اى عمرو! تو در عصر جاهليت مىگفتى سوگند به لات و عزى، هر كس مرا به يكى از سه چيز بخواند همه سه تقاضاى او، يا يكى از آنها را مىپذيرم.
عمرو: آرى، چنين است.
🔶على عليهالسلام فرمود: من از تو تقاضا دارم و آن گواهى دادن به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مىباشد.
عمرو: از اين تقاضا بگذر.
على عليهالسلام: بيا و از راهى كه آمدهاى بازگرد.
🔷عمرو: نه، اين كار ننگ است و نُقل مجالس زنان قريش خواهد شد، هرگز اين ننگ را به زبان زنان نمىافكنم.
🔶على عليهالسلام تقاضاى ديگرى دارم و آن اين كه از اسب پياده شو و با من بجنگ.
🔷عمرو، خنديد و گفت: گمان نمىكردم مردى از عرب، چنين پيشنهادى به من كند، من دوست ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكشم، با اين كه با پدرت در زمان جاهليت دوست بودم.
🔶على عليهالسلام: ولى من دوست دارم تو را بكشم، اگر مىخواهى پياده شو و با من بجنگ.
🔷عمرو از اين سخن برآشفت، پياده شد و بر صورت اسبش ضربهاى زد، اسب از آن جا رفت، و درگيرى شديدى بين على عليهالسلام و عمرو رخ داد، گرد و غبارى كه از زير پاى آنها برخاست، آنها را پوشانيد.
🔶جابر بن عبدالله انصارى مىگويد: ناگاه صداى تكبير على عليهالسلام را شنيدم، فهميدم كه على عليهالسلام، عمرو را كشته است.
♦️ادامه داستان در پیام بعدی……
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_بیستم
✨ جزء سی سوره مبارکه طارق آیه ۱۱
💠وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ《۱۱》
💎قسم به آسمان فرو ریزنده باران
عملکرد اتمسفر چگونه است؟
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨«#آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن»
✨بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈