﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_بیست_هشتم
تابلوى ديگرى از عشق سرشار ابراهيم به خدا
ابراهيم عليهالسلام در عين آن كه عابد، پارسا و شيفته حق بود، مرد كار و تلاش بود، هرگز براى خود روا نمىدانست كه بى كار باشد، بخشى از زندگى او به كشاورزى و دامدارى گذشت، و در اين راستا پيشرفت وسيعى كرد، و صاحب چند گله گوسفند شد.
بعضى از فرشتگان به خدا عرض كردند: دوستى ابراهيم با تو به خاطر آن همه نعمتهاى فراوانى است كه به او عطا كردهاى؟
خداوند خواست به آنها نشان دهد كه چنين نيست، بلكه ابراهيم خدا را به حق شناخته است، به جبرئيل فرمود: در كنار ابراهيم برو و مرا ياد كن
جبرئيل كنار ابراهيم آمد ديد او در كنار گوسفندان خود است، روى تلى ايستاد و با صداى بلند گفت:
سبُّوح قُدُّوس ربُّ الملائِكةِ و الرُّوحِ؛
پاك و منزه است خداى فرشتگان و روح!
ابراهيم تا نام خدا را شنيد، آن چنان شور و حالى پيدا كرد و هيجان زده شد كه زبان حالش اين بود:
اين مطرب از كجاست كه بر گفت نام دوست تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست
دل زنده مىشود به اميد وفاى يار جان رقص مىكند به سماع كلام دوست
ابراهيم به اطراف نگريست و شخصى را روى تلى ديد نزدش آمد و گفت:
آيا تو بودى كه نام دوستم را به زبان آوردى؟
او گفت: آرى.
ابراهيم گفت: بار ديگر از نام دوستم ياد كن، يك سوم گوسفندانم را به تو خواهم بخشيد.
او گفت: سبُّوح قُدُّوس ربُّ الملائِكةِ و الرُّوحِ
ابراهيم عليهالسلام با شنيدن اين واژهها كه ياد آور خداى يكتا و بى همتا بود، چنان لذت مىبرد كه قابل توصيف نيست، نزد آن شخص رفت و گفت: يك بار ديگر نام دوستم را ياد كن، نصف گوسفندانم را به تو خواهم بخشيد.
آن شخص براى بار سوم، واژههاى فوق را تكرار كرد، ابراهيم نزد او رفت و گفت: يك بار ديگر از نام دوستم ياد كن، همه گوسفندانم را به تو خواهم بخشيد.
آن شخص، آن واژهها را تكرار كرد.
ابراهيم گفت: ديگر چيزى ندارم، خودم را به عنوان برده بگير، و يك بار ديگر نام دوستم را به زبان آور!
آن شخص نام خدا را به زبان آورد، ابراهيم نزد او رفت و گفت: اينك من و گوسفندانم را ضبط كن كه از آن تو هستم.
در اين هنگام جبرئيل خود را معرفى كرد و گفت: من جبرئيلم، نيازى به دوستى تو ندارم، به راستى كه مراحل دوستى خدا را به آخر رساندهاى، سزاوار است كه خداوند تو را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.(233)
•┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_بیست_هشتم
باز هم كيفر و پاداش عمل
از قديم و نديم اين مثل معروف است: چوب خدا صدا ندارد، گر بخورد دوا ندارد. ولى بايد گفت: گاهى انسان به خوبى، صداى چوب خدا را احساس مىكند، و لطف و كرم خداوند هم آن قدر هست كه اگر باز انسان گنهكار تا نفس دارد با اين كه چوب خورده، با دلى پاك به سوى خداوند برود، قطعاً از دواى رحمت خداوند بهرهمند خواهد شد. اينك به اين نمونه دقت كنيد:
طبق روايتى كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است، حضرت يوسف عليهالسلام با گروهى از ارتشيان خود با اسكورت منظم و با شكوه خاصى به استقبال يعقوب عليهالسلام آمدند. وقتى كه نزديك هم رسيدند، يوسف بر پدر سلام كرد و كاملاً احترام نمود، ولى همين كه خواست از مركب پياده شود، شكوه و عظمت خود را كه ديد، مناسب نديد كه از مركب پياده شود (يك لحظه ترك اولى كرد!) جبرئيل بر او نازل شد، به يوسف گفت: دست خود را باز كن، چون يوسف دست خود را باز كرد، نورى از كف دست او به طرف آسمان ساطع گشت. يوسف گفت: اين نور چيست؟
جبرئيل گفت: اين نور نبوت است كه از صلب تو خارج شد، به خاطر آن كه پيش پدر تواضع نكردى و در برابر او پياده نشدى.(384)
اين روايت را صاحب مجمع البيان از كتاب النبوة نقل مىكند. و در صافى مرحوم فيض از كافى و علل الشرايع نقل مىنمايد. سپس به نقل از تفسير على بن ابراهيم مىگويد: امام عليهالسلام عليهالسلام فرمود:
وقتى جبرئيل به امر خداوند، نور نبوت را از صلب يوسف عليهالسلام خارج كرد، آن را در صلب لاوى يكى از برادران يوسف قرار داد، زيرا لاوى برادران را از كشتن يوسف عليهالسلام نهى كرده بود.(385)
خداوند او را به اين ترتيب به پاداشش رسانيد. او به اين افتخار رسيد كه پيامبران بنى اسرائيل از ناحيه فرزندان او به وجود آيند؛ حضرت موسى عليهالسلام پسر عمران بن يصهر بن واهث بن لاوى بن يعقوب مىباشد.(386)
آرى، يوسف عليهالسلام بر اثر پرهيزكارى و خداترسى، آن چنان مقام ارجمندى در پيشگاه خدا پيدا كرد كه در روايت آمده: هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج، به آسمان سوم رسيد، يوسف عليهالسلام را در آن جا به گونهاى ديد كه:
كانَ فَضلُ حُسنِهِ عَلى سايِرِ الخَلقِ كَفَضلِ القَمرِ لَيلَةَ البَدرِ عَلى سايرِ النُّجومِ؛
زيباييش نسبت به ساير مخلوقات، همانند زيبايى ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.(387)
نوشتهاند: زليخا پير فرتوت و تهيدست شده بود به طورى كه گدايى مىكرد، روزى ديد موكب شكوهمند يوسف عليهالسلام در حال عبور است، خود را به يوسف عليهالسلام رساند و گفت:
سُبحانَ الَّذِى جَعلَ المُلوكَ عَبِيداً بِمَعصِيَتِهِم وَ العَبيدَ مُلوكاً بِطاعَتِهِم؛
پاك و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به خاطر معصيت و گناه برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه نمود.
حضرت يوسف عليهالسلام وقتى كه او را شناخت به او لطف و احسان كرد. به دعاى يوسف عليهالسلام او جوان شد، و يوسف با او ازدواج نمود و از او داراى فرزندانى گرديد.(388)
در بعضى از روايات علت اين ازدواج چنين بيان شده: زليخا از زيبايى يوسف عليهالسلام ياد كرد، يوسف عليهالسلام به او فرمود: چگونه خواهى كرد كه اگر چهره پيامبر آخرالزمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بنگرى كه در جمال و كمال از من زيباتر است. محبت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در دل زليخا جا گرفت، يوسف از طريق وحى الهى، اين را دريافت، از اين روز طبق دستور خدا، با او ازدواج كرد.(389)
پايان داستانهاى زندگى حضرت يوسف عليهالسلام
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_بیست_هشتم 🦋
💠توهين قارون به موسى عليهالسلام و نفرين موسى عليهالسلام💠
🌱طبق بعضى از روايات، هنگامى كه بنى اسرائيل در مسير خود به بيت المقدس، چهل سال در بيابان تيه، ماندند، براى نجات خود از سرگردانى، همواره به قرائت تورات و دعا و گريه اشتغال داشتند.
🌻قارون بسيار خوش صدا بود و تورات و دعاها را با صداى شيواى خود مىخواند، و بر اثر آگاهى به علم كيمياگرى، ثروت كلانى به دست آورد. وقتى كه ماندگار شدن بنى اسرائيل به طول انجاميد، قارون از آنها كناره گرفت و در مجالس مناجات و دعاى آنها شركت نمىكرد.
🌱 روزى موسى عليهالسلام نزد او رفت و به او هشدار داد كه: اگر از جمعيت ما كناره بگيرى در مجالس ما شركت نكنى، مشمول عذاب الهى خواهى شد.
🌿قارون بر اثر خودخواهى گفتار موسى عليهالسلام را به باد استهزاء گرفت، موسى عليهالسلام با غم و اندوه از نزد او خارج شد، و در كنار قصر او نشست، قارون به خدمتكارانش دستور داد كه خاكسترى را با آب تر كنند و به سر و صورت موسى عليهالسلام بريزند،
🌻 آنها اين اهانت را به آن حضرت نمودند، موسى عليهالسلام بسيار ناراحت و دل شكسته شد و در مورد قارون نفرين كرد، خداوند آسمانها و زمين را مطيع موسى عليهالسلام قرار داد، موسى عليهالسلام به زمين فرمان داد: قارون و كاخ قارون را در كام خود فرو ببر.
زمين، قارون و كاخش را در كام خود فرو برد... .(517)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_بیست_هشتم
🦋پيشنهاد فرزند🦋
🌿 فرزند عبدالله كه جوانى نيرومند و غيور بود، با شنيدن اين سر و صداها و گفتار نفاقآميز پدر، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و چنين به عرض رساند:
🌻اى رسول خدا! شنيدهام مىخواهى دستور قتل پدرم را صادر كنى اگر ناگزير از اين دستور هستى به خود من اجازه بده تا او را بكشم و سرش را براى تو بياورم. زيرا خزرجيان مىدانند من نسبت به پدر و مادر خيلى خوشرفتار هستم، از آن مىترسم كه اگر ديگرى او را بكشد نتوانم قاتل پدر را بنگرم، در نتيجه ممكن است مؤمنى را عوض كافرى به قتل رسانده و مستحق دوزخ گردم.
پيامبر در پاسخ فرمود: نه، هرگز چنين نكن، تا وقتى كه پدرت با ما هست، با او نيكو رفتار كن.
🌱با اين كه رسول خدا اين سفارش را به فرزند عبدالله كرد، او جلو دروازه آمده وقتيكه پدرش را ديد به سوى مدينه مىآيد، جلو او را گرفت و گفت: تا پيامبر اجازه ندهد، نمىگذارم وارد مدينه شوى، تا بدانى كه ذليل تو هستى و پيامبر عزيز است.
🌿عبدالله براى رسول خدا پيام فرستاد و از وضع خود، آن حضرت را با خبر ساخت، حضرت براى فرزند او پيام داد كه از پدرت جلوگيرى نكن، او هم گفت: اينك كه پيامبر امر فرموده وارد شو!
🌻زيد كه به خاطر حفظ حوزه اسلام و معرفى دشمنان آشوبگر و خائن، گفتار عبدالله را به پيامبر رسانده بود، اينك خانهنشين گشت و او را به عنوان دروغگو لقب دادهاند، شرم و خجلت او را افسرده كرده و همواره به خدا عرض مىكند: من از پيامبرت دفاع كردم تو هم از من دفاع كن!
🌱خداوند به زيد لطف فرمود، پس از چند روز سوره مباركه منافقون در تكذيب عبدالله و تصديق زيد از طرف خداوند نازل شد و به اين ترتيب زيد راستگو و بى تقصير معرفى گرديد.
🌿پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه زيد رفت و او را از خانهنشينى بيرون آورد و نزول آيات را خاطرنشان ساخت و فرمود:
اى زيد! زبانت راست گفته و گوشَت درست شنيده، خدا تو را تصديق كرده است.
🌻نفاق و خيانت و رسوايى عبدالله ظاهر شد، درست به عكس گفتارش، وقتى كه به مدينه آمد با بيچارگى و ذلت، چندصباحى زندگى كرد، ولى ديرى نپاييد كه با كفر و نفاق از اين جهان رخت بر بست و مارك ذلت خود را در صفحات تاريخ نصب نمود
🌱 و براى هميشه اين درس را به جهانيان آموخت كه: به هيچ عنوانى گر چه زير ماسك ظاهرى آراسته و قيافه حق به جانب باشد نمىتوان با حق جنگيد، اين طبيعت و سرنوشت است كه مردم تباهكار و كج رو را در همان راه تباهى و كج، به سرانجام ذلت بار مىكشاند، و اين انتقام را خداى طبيعت در دل طبيعت خود قرار داده است.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈