﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_بیست_یکم
تأكيد يوسف براى نگهدارى بنيامين، و نتيجه نفس امّاره
حضرت يوسف عليهالسلام خيلى علاقه داشت كه بنيامين در حضورش بماند، ولى از نظر قانون، هيچ راهى براى نگاه داشتن او نبود، جز اين كه (شايد با تصويب خود بنيامين) با طرح توطئهاى وارد شود. اين توطئه چون به خاطر مصالح اهمّى بود (و خود بنيامين راضى بود) هيچ اشكال شرعى نداشت.
وقتى كه فرزندان يعقوب كه بنيامين هم جزء آنها بود، بارها را بستند، و هر يك از آن يازده نفر در فكر بار شتر خود بود، در حين بستن بارها، يوسف عليهالسلام يا مأمور يوسف به اشاره او به طور محرمانه يكى از ظرفهاى مخصوص سلطنتى (آبخورى) را در ميان بار بنيامين گذاشتند، سپس طبق نقشه قبلى، منادى به كاروان كنعان رو كرد و گفت: شما دزد هستيد.(359)
فرزندان يعقوب گفتند: چه متاعى از شما گم شده است كه ما را دزد مىخوانيد؟
به آنها گفته شد كه يكى از ظرفهاى مخصوص سلطنتى گم شده، هر كسى آن را بياورد يك بار شتر جايزه مىگيرد.
فرزندان يعقوب گفتند: به خدا سوگند، شما مىدانيد كه ما نيامدهايم كه در اين سرزمين فساد كنيم، ما هرگز دزد نبوديم وَ ما كُنّا سارِقينَ.(360)
اينكه فرزندان يعقوب گفتند: شما مىدانيد و نسبت علم به يوسف عليهالسلام و مأموران يوسف دادند، از اين رو است كه يعنى شما در اين چندبار ملاقات به روش و امانتدارى ما كه سرمايه (بضاعت) در ميان بار مانده بود و به شما برگردانديم، و اين كه وقت ورود به مصر دهان شترها را مىبنديم از اين رو كه مبادا به زراعت كسى صدمهاى برسد، درك كردهايد كه ما اين كاره (دزد و فاسد) نيستيم.
ادامه داستان در پیام بعدی👇
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_بیست_یکم 🦋
💠تمايل بنى اسرائيل به بت پرستى و سرزنش موسى از آنها💠
🌿 با واژگونى رژيم طاغوتى فرعون، گرفتارىهاى داخلى سنگينى براى موسى عليهالسلام پديدار شد، از جمله اين كه:
بنى اسرائيل كه تازه از دريا به ساحل رسيده بودند و به سوى فلسطين حركت مىكردند، در مسير راه، قومى را ديدند كه با خضوع خاصى اطراف بتهاى خود را گرفته و آنها را مىپرستند.
🌱افراد جاهل و بى خرد از بنى اسرائيل، تحت تأثير آن منظره بتپرستى قرار گرفته و به موسى گفتند: براى ما نيز معبودى قرار بده، همانگونه كه آنها (بتپرستان) معبودانى دارند.
🌿(موسى عليهالسلام كه چهل سال فرعونيان را به سوى توحيد دعوت كرده و از بتپرستى و شخصپرستى بر حذر داشته بود، اكنون در برابر جاهلانى قرار گرفته بود كه تقاضاى بتپرستى مىكردند، به راستى اين پيشنهاد احمقانه چقدر دل موسى عليهالسلام را آزرد و اعصابش را خُرد كرد.)
موسى به سرزنش آنها پرداخت و فرمود:
🌱شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد - اين بتپرستان را بنگريد ، سرانجام كارشان هلاكت است، و آنچه انجام مىدهند، باطل و بيهوده مىباشد - آيا جز خداى يكتا معبودى براى شما بطلبم، خدايى كه شما را از مردم عصرتان برترى داد و از ظلم و ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشيد.
اينك مراقب گفتار و كردارتان باشيد كه در آزمايشى بزرگ قرار گرفتهايد.(503)
🌿روزى يكى از يهوديان از روى شماتت به يكى از مسلمانان گفت: شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد بين خود اختلاف نموديد. حضرت على عليهالسلام به او فرمود:
🌱ما درباره دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف نمودهايم، نه درباره اصل نبوتش (تا چه رسد به يكتايى خدا) ولى شما هنوز پايتان از آب دريا خشك نشده بود، به پيامبرتان پيشنهاد بتپرستى كرديد و پيامبرتان موسى عليهالسلام، شما را سرزنش كرد و فرمود: شما قومى جاهل و نادان هستيد.(504)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیست_یکم🦋
🦋چگونگى مرگ سليمان عليهالسلام و بىوفايى دنيا🦋
🌻خداوند تمام امكانات دنيوى را در اختيار حضرت سليمان عليهالسلام گذاشت تا جايى كه او بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلط بود. او روزى گفت: با آن همه اختيارات و مقامات، هنوز به ياد ندارم كه روزى را با شادى و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خيال راحت، استراحت كنم و شاد باشم.
🌿فرداى آن روز فرا رسيد. سليمان وارد قصر شد و در قصر را از پشت قفل كرد تا هيچكس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلاى قصر رفت و با نشاط به مُلك خود نگريست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند كه كسى وارد قصر نشود.
✨ناگهان سليمان ديد جوانى زيباچهره و خوش قامت وارد قصر شد. سليمان به او گفت: چه كسى به تو اجازه داد كه وارد قصر گردى، با اين كه من امروز تصميم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسايش بگذرانم؟!
جوان گفت: با اجازه خداى اين قصر وارد شدم.
🌿سليمان گفت: پروردگارا قصر، از من سزاوارتر به قصر است، اكنون بگو بدانم تو كيستى؟
جوان گفت: انا مَلَكُ المَوتِ؛ من عزرائيل هستم.
سليمان گفت: براى چه به اين جا آمدهاى؟
عزرائيل گفت: لِاَقبِضَ رُوحِكَ؛ آمدهام تا روح تو را قبض كنم.
🌻سليمان گفت: هرگونه مأمور هستى، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانى و استراحت من بود، خداوند نخواست كه سرور و شادى من در غير ديدار و لقايش مصرف گردد.
✨همان دم عزرائيل جان او را قبض كرد، در حالى كه به عصايش تكيه داده بود. مردم و جنيان و ساير موجودات خيال مىكردند كه او زنده است و به آنها نگاه مىكند. بعد از مدتى بين مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است كه سليمان عليهالسلام نه غذا مىخورد، نه آب مىآشامد و نه مىخوابد و همچنان نگاه مىكند. بعضى گفتند: او خداى ما است، واجب است كه او را بپرستيم.
🌿بعضى گفتند: او ساحر است، و خودش را اين گونه به ما نشان مىدهد، و بر چشم ما چيره شده است، ولى در حقيقت چنان كه مىنگريم نيست.
✨مؤمنين گفتند: او بنده و پيامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبير مىكند. بعد از اين اختلاف، خداوند موريانهاى به درون عصاى او فرستاد. درون عصاى او خالى شد، عصا شكست و جنازه سليمان از ناحيه صورت به زمين افتاد. از آن پس جنها از موريانهها تشكر و قدردانى مىكنند، چرا كه پس از اطلاع از مرگ سليمان عليهالسلام دست از كارهاى سخت كشيدند.(644)
🌻آرى، خداوند اين گونه سليمان عليهالسلام را از دنيا برد تا روشن سازد كه:
چگونه انسان در برابر مرگ، ضعيف و ناتوان است، به طورى كه اجل حتى مهلت نشستن يا خوابيدن در بستر را به سليمان عليهالسلام نداد.
🌿و چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا نگهداشت؟! و چگونه موريانهاى ضعيف او را بر زمين افكند، و تمام رشتههاى كشور او را در هم ريخت؟!
✨تا گردنكشان مغرور عالم بدانند كه هر قدر قدرتمند باشند، به سليمان عليهالسلام نمىرسند، او چگونه از دنياى فانى رخت بر بست، به خود آيند و مغرور نشوند. بدانند كه در برابر عظمت خدا همچون پر كاهى در مسير طوفان، هيچگونه ارادهاى ندارند.
اميرمؤمنان على عليهالسلام در ضمن خطبهاى مىفرمايد:
🌻فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً، أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلاً، لَكَانَ ذلِكَ سُلَيْمانُ بْنُ داوود َعَلَيْهِ السَّلامُ، الَّذِى سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ، وَاسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ المَوْتِ؛
🌿اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مىيافت، و يا مىتوانست مرگ را از خود دور كند، سليمان عليهالسلام بود كه حكومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود، ولى وقتى كه پيمانه عمرش پر شد، تيرهاى مرگ از كمان فنا به سوى او پرتاب گرديد...(645)
پايان داستانهاى زندگى سليمان عليهالسلام
اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_بیست_یکم
#بخش_سوم
📌ادامه داستان
✨ 9 - عيسى عليهالسلام براى حواريون (ياران نزديكش) غذايى آماده كرد، آنها آن غذا را خوردند، پس از غذا، خود حضرت عيسى عليهالسلام برخاست و دستهاى آنها را شست.
🌱حواريون عرض كردند: اى روح خدا! سزاوارتر اين است كه ما اين كار را انجام دهيم. حضرت عيسى عليهالسلام فرمود: من با شما چنين رفتار كردم تا شما نيز نسبت به شاگردان خود، چنين رفتار كنيد و آداب تواضع را رعايت نماييد.
🌱 10_روزى عيسى عليهالسلام در بيابان در معرض باران و طوفان شديد قرار گرفت و در جستجوى پناهگاه بود. ناگاه از دور خيمهاى را ديد، خود را به آن جا رسانيد، ديد در آن جا زنى زندگى مىكند، از آن جا منصرف شد و به كنار كوهى رفت و به جستجو پرداخت. غارى را ديد، به داخل غار رفت، ديد شيرى به آن جا پناه برده است. دست مرحمت بر پشت شير نهاد. سپس به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! هر چيزى پناهگاهى دارد، براى من نيز پناهگاهى قرار بده.
🌱خداوند به او وحى كرد: پناهگاه تو در قرارگاه رحمت من است، سوگند به عزتم در روز قيامت حوريان بسيارى را همسر تو قرار مىدهم و در عروسى تو چهارهزار سال اطعام مىكنم و فرمان مىدهم كه منادى من صدا بزند كه كجايند پارسايان دنيا تا بيايند و در عروسى عيسى بن مريم عليهالسلام شركت نمايند.
✨11 - روزى حضرت عيسى عليهالسلام ديد پيرمردى بيل به دست گرفته و زمين را بيل مىزند و براى كشاورزى آماده مىسازد، گفت: خدايا! آرزو را از دل اين پيرمرد بيرون كن.
🌱پس از لحظهاى ديد آن پيرمرد، بيل را كنار انداخت، در همان جا بر زمين دراز كشيد و خوابيد. عيسى عليهالسلام عرض كرد: خدايا! آرزو را به اين پيرمرد باز گردان. ناگه ديد پيرمرد برخاست و بيل خود را به دست گرفت و مشغول بيل زدن و كار كردن شد.
🌱عيسى عليهالسلام نزد آن پيرمرد آمد و پرسيد: چرا در آغاز كار مىكردى، سپس بيل را كنار انداختى و خوابيدى، پس از لحظهاى برخاستى و مشغول كار شدى؟
🌱پيرمرد گفت: وقتى مشغول كار بودم، ناگاه فكرى به ذهنم خطور كرد، به خود گفتم: تا كى مىخواهى كار كنى؟ با اين كه پير هستى و عمرت به لب ديوار رسيده است؟ از اين رو بيل را كنار افكندم و خوابيدم، در اين هنگام با خود گفتم: تو تا زنده هستى نياز به كار كردن دارى تا هزينه زندگيت را تأمين كنى، از اين رو برخاستم و مشغول كار شدم.
🌱آرى اميد و آرزو در حد خود، خوب است و موجب حركت مىشود و اگر نباشد موجب تنبلى خواهد شد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_بیست_یکم
🦋طوفان ويرانگر، يا امداد غيبى خدا🦋
🌿 دشمنان زياد كه از احزاب مختلف تشكيل شده بودند، مدينه را در محاصره شديد قرار داده بودند، و اين محاصره حدود يك ماه طول كشيد. مسلمانان در فشار سخت كمبود غذا قرار گرفتند، تا آن جا كه طبق بعضى از روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه مشغول كندن خندق بود، سه روز گرسنه ماند، و حضرت زهرا عليهاالسلام قطعه اندكى از نان خشك براى آن حضرت برد.
🦋مردم مدينه افسرده و غمگين بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد مشغول نماز بود، و از خداوند مىخواست تا با امدادهاى غيبى خود، موجب رفع و دفع فشارها و رنجها گردد.
🌱در اين ميان پيامبر به جمعيت مسلمانان متوجه شد و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه به درون دشمن نفوذ كند و براى ما از آنها خبر بياورد تا در بهشت رفيق و همدم من گردد؟
هيچكس جواب پيامبر را نداد، زيرا چنين مأموريتى بسيار سخت و دشوار بود، شدت گرسنگى همه را بى تاب نموده بود، در اين بحران، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، حذيفة بن يمان را كه شخص زيرك و زبردست و منافقشناس بود، طلبيد و به او فرمود: برخيز و به سوى دشمن برو، (و به طور كاملاً مخفيانه) در ميان دشمن نفوذ كن و چگونگى وضع آنها را به ما گزارش بده، به شرط اين كه جز اين، هيچ كارى انجام ندهى تا برگردى.
🌿حذيفه جواب مثبت داد. از مدينه و حصار شهر و خندق خارج شد، در ميان لشگر قريش نفوذ كرد ديد باد و طوفان شديدى كه در سرماى زمستان مىوزد، فرا رسيد، و تمام تشكيلات دشمن را در هم ريخت، نه خيمهاى باقى ماند و نه ظرف و اثاثيه و آتشى، لشگردشمن در فشار سختى قرار گرفت، در اين بين ابوسفيان رئيس دشمنان، بيرون آمد و فرياد زد: اى گروه قريش، هر كس از نام رفيق بغل دستى خود بپرسد تا مبادا جاسوسى در ميان ما باشد، كه مىخواهم مطلبى را اعلام كنم.
🌿حذيفه مىگويد: من خودم را آماده نمودم و پيشدستى كردم و بى درنگ به جانب چپ و راست خود متوجه شدم و به بغل دستى خود گفتم: تو كيستى و نامت چيست؟ به اين ترتيب كسى نفهميد كه من جاسوس لشگر اسلام هستم. در اين هنگام كه ابوسفيان مطمئن شد جاسوسى در ميان نيست، صدا زد: اى گروه قريش! سوگند به خدا! ديگر جاى توقف نيست، زيرا سُم دار و بى سُم همه هلاك شدند، يهود بنى قريظه نيز پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان چيزى براى ما نگذاشت.
🌱سپس با سرعت به سراغ مركب خود رف تو آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود، به قدرى شتابزده بود كه هنوز عِقال (بند) يك پاى شتر را باز نكرده بود، سوار بر آن شد و به شتر نهيبى زد، شتر روى يك پا برخاست، آن گاه عقال را از پايش گشود، در اين لحظه خواستم ابوسفيان را هدف تير قرار دهم و او را هلاك كنم، ياد آمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده بود جز گزارش اطلاعاتى، هيچ كارى نكن.
🦋 از تير انداختن خوددارى نمودم، و به سوى مدينه نزد پيامبر بازگشتم. او را در حال نماز ديدم، احساس كرد كه سرمازده شدهام، در همان حال نماز، عبايش را گشود، من زير عبايش رفتم، و پس از نماز، ماجراى خود را در مورد وضع ناهنجار دشمن، به آن حضرت گزارش دادم.
🌱پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خدا متوجه شد و عرض كرد:
اَلّلهُمَّ انتَ مُنزِلُ الكَتابَ سَريعُ الحِسابُ، اَهزِمِ الاَحزابَ، اَلّلهُمَّ اَهزِمهُم وَ زَلزِلهُم؛
🤲خدايا! تو نازل كننده كتاب، و سرعت بخش در حسابرسى هستى، خودت احزاب را نابود كن، خدايا آنها را نابود و متزلزل فرما.
🦋به اين ترتيب امداد غيبى به صورت باد و طوفان، دشمنان را از پاى در آورد و تار و مار كرد. آنها فرار را بر قرار ترجيح دادند و به طور كلى لشكر احزاب درهم شكست.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈