داشتیم با یه جمعی سبزی پاک میکردیم
بعد یه دختری گفت وای من سبزی پاک کردن بلد نیستم اولین بارمه😍😍😍
«در سپتامبر ۱۹۷۱، در میانهی سفرم به خاورمیانه، فرصتی پیش آمد تا به کهنشهر اصفهان در مرکز ایران سری بزنم.
هنگام شب ، در بازاری پررونق از مغازههای عتیقهفروشی قدم زدم.
در ویترینها اسطرلاب های فلزی گوناگونی دیدم — چیزهایی که در تهران ندیده بودم.
بزرگترین آنها حدود ۳۰ سانت و کوچکترین آنها حدود ۷ سانت داشت.
در آن لحظه ، پدر و پسری با شور فراوان وسایل مختلف را به بیرون از مغازه آورده و بساط کردند.
نزد آنها رفتم.
یکی از اسطرلاب های زنگزده ۳۰ سانتی توجهم را جلب کرد.
آن مرد گفت: پس این اسطرلاب رو پسندیدید؟
وقتی آن را در دست گرفتم، واقعاً سنگین بود!
در مورد قیمت چیزی نمینویسم… ولی حدود دو سوم مبلغ اولیه، معامله انجام شد. »
شیبوساوا تاتسوهیکو
ژانویه ۱۹۷۲