ینی مامانبزرگ بابابزرگ من اگه اونموقع تهران بودن به احتمال یک هزارم درصد میدیدنش
«در سپتامبر ۱۹۷۱، در میانهی سفرم به خاورمیانه، فرصتی پیش آمد تا به کهنشهر اصفهان در مرکز ایران سری بزنم.
هنگام شب ، در بازاری پررونق از مغازههای عتیقهفروشی قدم زدم.
در ویترینها اسطرلاب های فلزی گوناگونی دیدم — چیزهایی که در تهران ندیده بودم.
بزرگترین آنها حدود ۳۰ سانت و کوچکترین آنها حدود ۷ سانت داشت.
در آن لحظه ، پدر و پسری با شور فراوان وسایل مختلف را به بیرون از مغازه آورده و بساط کردند.
نزد آنها رفتم.
یکی از اسطرلاب های زنگزده ۳۰ سانتی توجهم را جلب کرد.
آن مرد گفت: پس این اسطرلاب رو پسندیدید؟
وقتی آن را در دست گرفتم، واقعاً سنگین بود!
در مورد قیمت چیزی نمینویسم… ولی حدود دو سوم مبلغ اولیه، معامله انجام شد. »
شیبوساوا تاتسوهیکو
ژانویه ۱۹۷۲
زیرزمین
«در سپتامبر ۱۹۷۱، در میانهی سفرم به خاورمیانه، فرصتی پیش آمد تا به کهنشهر اصفهان در مرکز ایران سری
دیدن ایرانی نیستی انداختن بهت