هدایت شده از _
تعریف شنیدن، از اون کسی میچسبه که همیشه ازت انتقاد میکنه.
"چه سود خاطر ما را
به جانبَت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و
تو عاشق دگرانی..."
|#اوحدی|
کاش میشد
حالِ خوب را
لبخندِ زیبا را
بعضی دوست داشتنها را ، خشک کرد !
لایِ کتاب گذاشت ،
و نگهشان داشت ...
|#معصومه_صابر|
''هر آنچہ نگفتم'🇵🇸
《تمامغموغصهدنیاپیشما،تااولاللهاکبرنمازاست.》
《دلِ تنگم حصار استخوانم را نمیفهمد!》
تو بگو ماه کجاست؟ تو مرا خانه ببر، دل من نابیناست.
تو بگو آه چه طعمی دارد؟ تو بگو ابر چرا می بارد؟
باد در گوش درخت،چه آوازی می خواند؟
سرو شیراز چرا آزاد است؟
بر لب خار چرا فریاد است؟
این چه شهری است؟همان جابلقاست
ما کجا گمشده ایم؟
ته بن بست،چرا ناپیداست؟
تو بگو ماه کجاست؟تو مرا خانه ببر
دل من نابیناست
دلبرا یک بوسه دادی انقدَر نازت ز چیست ؟
گر پشیمان گشتهای بگذار بر جایَش نهَم .
که عشقِ تو لاعلاجترین بیماریست،
و من، تا استخوان به آن مبتلا.
مرا حتّی لحظهای آرزوی شفا یافتن از تو نیست.
|#عادل_رستمکلایی|
فی یِسارِ صَدرى بَيتُ صَغير،
لَن يَسكُنُهُ أَحَدُ غَيرَك.
«در سمتِ چپ سینه من یک خانه کوچک است، کسی "جز تو" در آن زندگی نخواهد کرد.»
خیلی موقع هام وقتی داری اشک میریزی
و حرفاتُ تایپ میکنی،
طرف مقابل خیلی ریلکس
درحالی که خیار تو دستشه،
یه گاز میزنه ،
و تایپ میکنه "اوهوم"
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟
یا به قول خواهرم فروغ:
دست های خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟
این قرارداد
تا ابد میان ما
برقرار باد:
چشم های من به جای دست های تو!
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده!
من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم!
ما دوباره سبز می شویم!
| #قیصر_امین_پور |
اگرچه نزد شما تشنهی سخن بودم
کسی كِ حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ میشود ؛ آری
همیشه بیخبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلامهایم را
هرآنچه شیفتهتر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگۍها را
اشارهای ڪنم انگار کوهکَن بودم !
من آن زلالپرستم در آب گند زمان
که فکر صافیِ آبی چنین لـجن بودم
غریب بودم گشتم غریبتر اما
دلم خوش است ك در غربت وَطن بودم .
|#محمدعلی_بهمنی|
تو آن
آزارِ شیرینی
که دلخواهست تکرارَت؛
و من هر بار از هر بار بیشتر دوستت دارم...
|#لیلا_مقربی|
هدایت شده از پر از هیچ؛'
قلبي یریدُ أنْ یصغرَ بحجمِ طيـر ، ثّمَ یحلّقُ لیأتيَ بقربِكَ .
قلبم میخواهد آنقدر کوچک بشود ، که به قدر یک پرنده باشد ، آن وقت پَر بزند و بیاید پیش تو .
#لیلیومِسفید
: )))))))
زیبایی میبینم🤝
با اختلاف اسمت خاصه🌝
کاش می شد گریه هایت را
از دو چشم تو گرفت
بغض های هر شبت را در سرنوشت من نوشت
|#محمـد_بشیری|
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من هست
| #مولانا |
سفر که می رفتیم
چمدان را طوری پر می کرد
که جای خالی نمی دیدی!
خودش را توی قلبم، هم
همینطور ..
|#حمید_جدیدی|
امّا همین کافی بود .
همین که میدانستم
تنم درد تنت را دارد نه میل تنت را !
همین که با تو انگار در چاه فرو میرفتم
و به مرکز زمین میرسیدم !
همین که با تو انگار میمُردم
و از شکل میافتادم !
همین برایم کافی بود . .
|#فروغ_فرخزاد|
گمراهی مرا
به حساب تو مینهند
این کسر شأن چشم فریبنده ی تو نیست؟
|#فاضل_نظری|
"#مولانا"چقدقشنگ گفتہ:
اوست نشسته درنظر،منبه کجانظرکنم؟
اوست گرفته شهرِدل،من به كجاسفربرم؟☁️🤍