eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
76 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️سوال مهناز #افشار از روح الله #زم @andaki_tamol
🔻طلاب در حال نظافت مسیر پیاده‌روی اربعین👌 👈الآن باز بعید نیست چند سلبریتی توییت بزنند که «شما اگه ریاکار نیستین، بدون عمّامه جادّه رو نظافت کنین.» @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥افشاگری مجری شبکه وهابی کلمه از ماموریت #روح‌الله_زم جهت حمایت از جریان شیعیان انگلیسی با محوریت مرجع تقلید قلابی خود خوانده به اسم صادق شیرازی..... این روزها زائرین سفر اربعین تصاویر بزرگی ازین مرجع تقلید انگلیسی در شهرهای نجف و کربلا مشاهده میکنند. @andaki_tamol
بسیار جالب 👌👌🌸 💠 وقتى يک روباه زير سوال ميرود..! ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻧﺎﻟﻬﺎﯼ خارجی یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺭا ﭘﺨﺶ می کرد... نشاﻥ مى داد يک ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ يك ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ يك ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍلآﻥ مى رود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎنش را مى آورد... ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ يك ﺭوﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ، ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩند ﻭ آﻭﺭﺩند در ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ مخفى اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﯾﻌﯽ خاص ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ تا ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭا ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ببرند... ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ ديگر آمدند ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ، ﻫﺮچه ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻣﺮﻏﻬﺎ ﺭا ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند؛ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺮﺩند ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛ آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭفتند ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ... ﺟﺎلب ﺍین ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مدام ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﮐﻪ ﺩاشتند ﺩﻭﺭ مى شدند ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿد!! محققين ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩند ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺩﻳﺪ. ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ، ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدند ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭا ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوى مرغها را با اسپرى پاک كردند؛ ﺭﻭﺑﺎه ها ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪند ﻫﺮچه ﮔﻮﺩﺍﻟﻬﺎ ﺭا گشتند ﻭ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪند، ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ... ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺭا نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩیگر ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ.ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ای ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩند، ﺩﯾﺪند ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺮﺩﻩ... ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩند؛ ﺩﯾﺪند ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻋﮑﺴﻬﺎ ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ مى دهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ، ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ! ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ است ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ مى كند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ، ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﺰند ﻭ ﻣﯿﻤﯿﺮد؛ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮد.. ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ گرچه بى رﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ تكان دهنده اى ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺖ... @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🔰 آیت الله مجتـهدی تهرانی(ره) : 💐 مـادر باید از شما راضی باشد.اگر میخواهید بـهشتی شوید، مادر باید از شما راضی باشد. مادر از پدر مهم تر است. 👈 در روایت آمده ڪسی از رسول خدا(ﷺ) پرسیـد : «من به چه ڪسی خوبی کنم؟» 🔸رسول خدا (ﷺ) فـرمودند : مادرت مجددا پرسید ، فرمودند : مادرت بار چهارم در جواب فـرمودند : پدرت .سه مرتبه فـرمودند مادر و یک مرتبه فـرمودند پدر. ✔️ چون مـادر رقیق القلب است. اگر انسان مقـداری به حرف مادر نرود، دلش میگیرد. اما پدر اینطور نیست، لذا مادر را سه مرتبه سفارش کردند و پدر را یک مرتبه. هر شب یک سوره ی قرآن برای پدر و مادرتان بخوانید و یادشان ڪنید و بر این کار مقیـد باشید. ➬ @andaki_tamol
✨مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه، کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند ! ✨یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه.. ✨اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.. ✨گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه..! ✨مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد..! ✨گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه... ✨بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!! ✨یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد. ‌‌‌‌‌‌ 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 ➬ @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رفتار توهین‌آمیز #تماشاگران تیم ملی #بحرین هنگام #سرود تیم ملی #کشورمان در بازی شب گذشته @andaki_tamol
#مهدی_جان 💔 تو بیا روضه بخوان گریه به پایش با ما جان ‌سپـردن ز غم کرب و بلایش با ما #الّلهُـــمَّ‌عَجِّـلْ‌لِوَلِیِّڪ‌الْفَـرَج @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_47 رفتم داخل سلام و علیکی کردیم و سر میز نشستم،رو به زهرا لب زدم: _شما چرا غذا نخوردید؟ _من
بعد از ناهار رفتم استراحت کردم و خوابیدم حدود ساعت ۴ بیدار شدم،آبی به دست و صورتم زدم و خواستم بشینم پای درسم که پیامی روی گوشیم دیدم _سلام امین هر موقع بیدار شدی بهم یه زنگ بزن کارت دارم ارسال کننده این پیام علی بود،بهش زنگ زدم آهنگ پیشوازش میگفت: قدم قدم با یه علم ایشاالله اربعین بیام سمت حرم،بامدد شاه کردم ایشاالله اربعین بیام سمت حرم... (کاری به این نداشتم که چی میخوند ولی به دلم نشست)گوشی وصل شد: _الو _سلام علی _سلام _کارم داشتی؟ _آره یه کار مهم،باید حضوری بگم بهت _باشه خودت میای اینجا یا بیام پیشت _هردومون بریم بیرون _باشه،توکه سوار ماشین من نمیشی پس منتظرتم _خوشم از همین عاقلیت میاد،الآن میام خداحافظ _خدافظ گوشی قطع کردم فکر های گوناگون به ذهنم راه پیدا کردن: علی چه کار مهمی داره که میگه باید بریم بیرون؟ خوشحال بود یعنی میشه مسئله ازدواج و این حرفا باشه؟ بیخیال شدم و گفتم بزار تا خودش بیاد معلوم میشه چه کاری داشت بعد از نیم ساعت سر و کله اش پیدا شد و بهم زنگ زد،منم سریع رفتم پایین کنارش نشستم _امین بریم یه بستنی چیزی بخوریم _باشه ولی کار مهمت این بود؟ _نه بابا بهت میگم صبر کن _باشه بریم رفتیم یه بستنی فروشی که همون نزدیکیا بود،فضا کلاسیک قشنگی داشت اما مجلل نبود رفتیم داخل مثل روزایی که با حامد میرفتم آب هویج گرفتم ولی علی بستنی گرفت با خاطرات حامد نفس سنگینی بیرون دادم،علی نگاهم کرد و پرسید چی شده؟ _هیچی یه چیزایی یادم اومد،بگو کارم داشتی _آره،امین داداش میدونم زیاد خوشت از ما بچه مذهبی ها نمیاد و کلا کارامونو قبول نداری و از این حرفا ولی رفیق که هستیم داداش که هستیم؟ _آره؟چیزی شده _نه،یه چیزی خواستم بهت بگم گفتم رفاقتی،برادری قبول کنی _بفرما داداش اینقدر نیاز نیست زمینه چینی کنی همین که این حرفو زدم سریع حرفشو زد و من تعجب زده فقط نگاهش میکردم ادامه دارد.... ✍ط، تقوی @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_48 بعد از ناهار رفتم استراحت کردم و خوابیدم حدود ساعت ۴ بیدار شدم،آبی به دست و صورتم زدم و خو
بهم گفت: _۲۰روز دیگه اربعینه،میخوام باهم بریم همینطور نگاهش میکردم و سکوت اختیار کردم و اتفاقات این چند وقت تو ذهنم اومد،بعد از چند لحظه لب زدم: _نمیدونم،باید فکر کنم،بعدش خبرت میدم _باشه خوب فکر کن،ولی مطمئن باش با من بد بهت نمیگذره امین جان،انتظار دارم رومو زمین نزنی و قبول کنی _سعی میکنم _بریم؟ _کجا؟ خونه _آره درس هم باید بخونم پا شدیم،علی رفت حساب کردم و من روی صندلی شاگرد نشستم،بعد از چند دقیقه هم علی اومد،اسب سفیدش رو روشن کرد و حرکت کردیم. هر دو توی افکار خودمون غلط میخوردیم‌،و سکوت کرده بودیم من با خودم میگفتم: _یعنی خدا میخواد چی کار کنه؟اون خوابا،حرفای زهرا،اون بنر،حالا علی،ول کردن حامد و یاسمین،هیچ یک از اینا اتفاقی نیست،حتما یه مسئله ای هست اما چی؟ یاد اون سوژه های خوابام افتادم آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ یعنی چی؟ یعنی فقط خدا رو داشته باشم،پس پول،ماشین،خانواده و...همه اش هیچ؟بچه مذهبیا همینن که به درد نمیخورن چون خدا رو گرفتن و همه چیزو ول کردن پس چرا زهرا از وقتی مذهبی شده خوش اخلاق تر شده؟ چرا علی اینطور درس میخونه؟برنامه داره،دم از خدا هم میزنه؟... از بی جوابی کلافه شدم و دستی روی صورتم کشیدم و به خودم اومدم نزدیک خونه بودیم و بعد از یکی دو دقیقه رسیدیم ، پیاده شدم و از علی تشکر کردم‌ وقتی هم خواستیم خداحافظی کنیم علی گفت: _امین جان خیلی فکر کن،ضرر نمیکنی _باشه،فدا خبرت میدم خداحافظی کردیم ،علی رفت و منم وارد حیاط شدم چراغای خونه خاموش بود ،تعجب کردم یعنی این موقع شب خوابیدن،در رو باز کردم رفتم داخل که یه صدایی ترس توی تمام بدنم انداخت ادامه دارد..... ✍ط،تقوی @andaki_tamol