🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_48 بعد از ناهار رفتم استراحت کردم و خوابیدم حدود ساعت ۴ بیدار شدم،آبی به دست و صورتم زدم و خو
#پارت_49
بهم گفت:
_۲۰روز دیگه اربعینه،میخوام باهم بریم
همینطور نگاهش میکردم و سکوت اختیار کردم و اتفاقات این چند وقت تو ذهنم اومد،بعد از چند لحظه لب زدم:
_نمیدونم،باید فکر کنم،بعدش خبرت میدم
_باشه خوب فکر کن،ولی مطمئن باش با من بد بهت نمیگذره امین جان،انتظار دارم رومو زمین نزنی و قبول کنی
_سعی میکنم
_بریم؟
_کجا؟
خونه
_آره درس هم باید بخونم
پا شدیم،علی رفت حساب کردم و من روی صندلی شاگرد نشستم،بعد از چند دقیقه هم علی اومد،اسب سفیدش رو روشن کرد و حرکت کردیم.
هر دو توی افکار خودمون غلط میخوردیم،و سکوت کرده بودیم
من با خودم میگفتم:
_یعنی خدا میخواد چی کار کنه؟اون خوابا،حرفای زهرا،اون بنر،حالا علی،ول کردن حامد و یاسمین،هیچ یک از اینا اتفاقی نیست،حتما یه مسئله ای هست
اما چی؟
یاد اون سوژه های خوابام افتادم
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
یعنی چی؟ یعنی فقط خدا رو داشته باشم،پس پول،ماشین،خانواده و...همه اش هیچ؟بچه مذهبیا همینن که به درد نمیخورن چون خدا رو گرفتن و همه چیزو ول کردن
پس چرا زهرا از وقتی مذهبی شده خوش اخلاق تر شده؟
چرا علی اینطور درس میخونه؟برنامه داره،دم از خدا هم میزنه؟...
از بی جوابی کلافه شدم و دستی روی صورتم کشیدم و به خودم اومدم
نزدیک خونه بودیم و بعد از یکی دو دقیقه رسیدیم ، پیاده شدم و از علی تشکر کردم وقتی هم خواستیم خداحافظی کنیم علی گفت:
_امین جان خیلی فکر کن،ضرر نمیکنی
_باشه،فدا خبرت میدم
خداحافظی کردیم ،علی رفت و منم وارد حیاط شدم
چراغای خونه خاموش بود ،تعجب کردم
یعنی این موقع شب خوابیدن،در رو باز کردم رفتم داخل که یه صدایی ترس توی تمام بدنم انداخت
ادامه دارد.....
✍ط،تقوی
@andaki_tamol
✨﷽✨
✅ریشه #ضرب_المثل "شتر 🐫دیدی ندیدی"
✍مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسری برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟
مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
💥قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت:درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی
#حکایت
#داستان
@andaki_tamol
#اندیشه_های_ماندگار
🌻اگر کسی از دیگری به نیکی یاد کند، آن خیر و نیکی، به وی باز میگردد..
🌿این بدان مانَد که کسى اطراف خانهٔ خود گلزار برپا کند. پس هر بار نظر كند، گل و گلزار بيند، و دائماً در بهشت باشد.
و چون بدِ يكى گفت، آن كس در نظر او مبغوض شد و چون از او یاد کند و خيال او پيش آيد، چنان است كه مار يا كژدم يا خار و خاشاك در نظر او آيد.
💐پس اکنون که میتوانی در باغ و گلزار باشى، چرا در ميان خارستان و مارستان مىگَردى؟!
🌼همه را دوست بدار تا هميشه در گُلزار و گلستان باشى.
📚فیه ما فیه
@andaki_tamol