🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_72 _(لبخندی زدم و دستامو براش باز کردم)آره اومد بغلم کرد و محکم بهم فشار میداد و میگفت: _با
#پارت_73
همینطور گشت میزدم که صدایی نگاهم رو به سمت خودش کشید
_تنهایی دور میخوری
صدای علی بود که از پشت من رو مخاطب خودش قرار داده بود
_نه،گفتم شاید بخوای بخوابی صدات نزدم
لبخندی تحویلم داد،ازش پرسیدم:
_علی چرا اینقد تاکید کردی از شلمچه بریم،مگه برا دیدن بچه ها نبود؟
_نه،برا چیز دیگه ای بود
ذهنم رو مشغول کرد،آخه دیگه چی غیر از بچه ها بود که اینقدر تاکید میکرد
خودش ادامه داد:
_اینجا جایی بود که من راه خودمو پیدا کردم،اولین راهیان نور رو اینجا اومدم و هوایی شدم،قبل از اون رو از خودم خجالت میکشم
علی چی بود که میگه از خودم خجالت میکشیدم،مگه پسر باخلاق تر و خوب تر از علی هم پیدا میشه
هیجی نگفتم و خودش ادامه داد:
_من از بچگی تو مذهبی ها بودم و خانواده مذهبی داشتم اما این باعث نشد که نوجوونیم و اول جوونیم رو مذهبی باشم،من قبل راهیان نور با یه عده رفیق میگشتم که دم دوس دختر بازی بودن و بعضی کارای دیگه که نمیتونم بگم
حالا خداروشکر همون شامه مذهبی که داشتم نزاشتم که خیلی برم جلو،وگرنه فکر نکنم برگشتنی دیگه تو کارم بود
این حرفا رو با آه و سربه زیری میزد،از تک تک کلماتش تعجب میکردم و اصلا چنین انتظاری نداشتم،اما اون باز با همون آه ادامه داد
ادامه دارد.....
✍ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol