eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
74 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
✨عشق واقعی ✨ یڪ روز آموزگار از دانش آموزانی ڪه در ڪلاس بودند پرسید آیامیتوانید راهی غیر تڪراری برای ابراز عشق، بیان ڪنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می ڪنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان ڪردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این ڪه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان ڪند، داستان ڪوتاهی تعریف ڪرد: یڪ روز زن و شوهر جوانی ڪه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخڪوب شدند. یڪ قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شڪاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات ڪوچڪ ترین حرڪتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرڪت ڪرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار ڪرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا ڪه رسید دانش آموزان شروع ڪردند به محڪوم ڪردن آن مرد. پسرک اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد میزد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته ڪه او را تنها گذاشته است! او جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود ڪه «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت ڪن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.›› قطره های بلورین اشڪ، صورت پسرک را خیس ڪرده بود ڪه ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به ڪسی حمله می ڪند ڪه حرڪتی انجام می دهد و یا فرار می ڪند. پدر من در آن لحظه وحشتناڪ ، با فدا ڪردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. @andaki_tamol
درصد جمعیت جهان در سال ۲۰۱۷ @andaki_tamol
⭕️ #در_مسیر_اربعین 🔸 واکس زدن کفش زائران #اربعین در موکب امام روح‌الله توسط #پاسداران یگان حفاظت فرودگاه امام خمینی (ره) @andaki_tamol
✨﷽✨ 🔰 ✍حکیم بزرگ ژاپنی در صحرایی روی شن‌ها نشسته و در حال مراقبه بود. مردی به او نزدیک شد و گفت: «مرا به شاگردی بپذیر!». حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: «کوتاهش کن!». مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد. حکیم گفت: «برو یک سال بعد بیا!» یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: «کوتاهش کن!» مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند. حکیم نپذیرفت و گفت: «برو یک سال بعد بیا!» سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: «نمی‌دانم!» و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید. حکیم، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت: «حالا کوتاه شد!!!» 💥این حکایت یکی از رموز فرهنگ ژاپنی‌ها را در مسیر پیشرفت نشان می‌دهد: ‌«نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست‌؛ با رشد و پیشرفت تو دیگران خود به خود شکست می‌خورند. به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را بکن. ‌‌ @andaki_tamol
🐜مورچه باش! ✍وقتی انگشتت را در مسیر مورچه ای میگذاری منتظر نمی شود تا انگشتت را برداری، بلکه مسیرﺵ را عوﺽ می کند… هیچ وقت کنار دری که بسته شده نَایست .. درها بسیارند ... چه بسا خداوند تو را از چیزی محروم کند تا بهتر از آن را روزی ات گرداند @andaki_tamol
🔮روحیه ای انتقاد پذیر و قوی خدمت (ره) گفته شد: «شخصی، ضد کتابی نوشته است.» ایشان بدون این که خشمگین شود، فقط دو کلمه فرمود؛ فرمود: «بسیار خوب!» یک بار به علامه گفتند: «فلان کس از شما انتقاد کرده است.» علامه فرمود: «من که رسوای جهانم! عیب من یکی دو تا نیست؛ خوب این هم رویش.» استاد امجد نقل می کنند: مرحوم استاد، هیچ نامه ی ، نام و نشان داری را بی پاسخ نمی گذاشتند. حتی اگر حامل ناسزا به ایشان بود، جوابی کریمانه به آن می دادند. شخصی که ایشان را با سخنانش آزار می داد و با علامه دشمنی می کرد، در مجامع، مورد احترام استاد بود و استاد به او می فرمود: «به حرم که می روم، اول برای شما دعا می کنم!» هیچ کس نمی توانست علامه را خشمگین کند. به طور خلاصه می توان گفت: «علامه، له شده بود». [یعنی بسیار بسیار متواضع بود.] @andaki_tamol
‏‼️ تعداد مسئولانی که میخوان افتخارِ (!) ورزشگاه رفتن خانما رو به اسم خودشون بزنن داره از تعداد زن‌هایی که رفتن استادیوم بیشتر میشه خدا هیچ دولت و مجلسی رو اینجور بی‌دستاورد و بی‌کارنامه نکنه! @andaki_tamol
🔴 رئیس موساد سرلشکر «قاسم سلیمانی» را به ترور تهدید کرد! 🔹«یوسی کوهن» در ادعاهایی، دبیرکل حزب‌الله و فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران را به ترور تهدید کرد. 🔹کوهن ادعا کرد: سلیمانی می‌داند که نابودی وی غیرممکن نیست اما او تاکنون اشتباهی انجام نداده که نامش در فهرست ترور موساد قرار بگیرد. 🔹فعالیت‌های سلیمانی در تمام مکان‌ها آشکار و ملموس است و او سیستمی عملیاتی ایجاد کرده که تهدیدی بزرگ برای اسرائیل به شمار می‌رود. 🔹کوهن در پاسخ به این سوال که چرا موساد از ترور نصرالله امتناع کرده، گفت: این سوال، درست نیست. سوال (درست) این است آیا نصرالله می‌داند ما گزینه‌ای برای نابودی وی داریم و پاسخ به این سوال، مثبت است. ✍ شما که راست ميگی قصد نداری ماهم اصلا نميدونيم که چندين ساله برای ترور سردار سليمانی بودجه تصويب می کنيد ولی هيچ غلطی نتونستيد بکنيد...😅 @andaki_tamol
ترکیه «به اشتباه» نیروهای ویژه آمریکا در سوریه را هدف قرار داد 🔹نیوزویک گزارش داده گروهی از نیروهای ویژه آمریکا مورد اصابت حمله خمپاره‌ای ترکیه به مواضع کُردها در شمال سوریه قرار گرفته‌اند. @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تست فوق العاده شنوایی، اختراع شده توسط نوجوان عرب که بدون صرف وقت و هزینه ویزیت، به شما مقدار مشکل شنیداری تان را می گوید! صدای این کلیپ رو شما کی شنیدید!؟ اگر بالای ۱۰۰ شنیدید، یعنی از شنوایی خوبی برخوردار هستید! بین ۸۰ تا ۱۰۰ عادی هست! بین ۷۰ تا ۸۰ یعنی مشکل کوچکی دارید! اما زیر ۷۰ به این معنی است که شنوایی شما ضعیف است و باید هرچه سریعتر به پزشک مراجعه کنید! @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_41 درگیر درس و کارام شده بودم هر روز دانشگاه خونه و بعضی مواقع بیرون،کلا کارم همین شده بود تا
علی هم جواب داد: _اینجا رو آوردم نشونت بدم که بدونی اشتباه داری قضاوت میکنی درمورد بچه مذهبی ها و آخوندا از یه طرف دلم براش سوخت و از یه طرف تعجب کردم از این وضع تو دلم میگفتم: واقعا شاید اینطور نباشه که من فکر میکنم،شاید دارم اشتباه میکنم... تو همین فکرا بودم که رسیدیم خونه و رفتم داخل،تو فکر بودم و زیاد حرف نمیزدم. زهرا اومد کنارم نشست و گفت چیه که اینطور ذهنتو مشغول کرده؟بهم بگو نگرانم بعد از کمی سکوت لب باز کردم: نه چیز مهمی نیست،فقط یه چیزی ذهنمو درگیر کرده _چیه؟ _(آروم شروع به صحبت کردم)امروز رفتیم خونه یه پیرزنی که همسرش آخوند بود و فوت کرده بود،خیلی خونه فقیری بودن و هیچی نداشتن،دلم براش سوخت و از اونطرف هم تعجب کردم که یه آخوند مگه میشه این اندازه فقیر باشه این مسئله ذهنمو درگیر کرده زهرا که به حرفام خوب گوش داده بود: _نمیدونم چی از آخوندا دیدی که اینجور فکر میکنی پول دارن که حالا وقتی یکیشونو دیدی اینقدر فقیره این اندازه تعجب کردی ولی برات بگم که شاید تعدادی باشن خیلی پول دار باشن از طریق مسولیت هاشون ولی آخوندا قسمت غالبشون از نظر مالی خیلی ضعیفن _شاید تو راست بگی، منم قبلا همین فکر رو میکردم تا وقتی که اون مسئول فرهنگی دانشگاه رو گرفتن به جرم اختلاس یه میلیاردی،از اون موقع تنفر پیدا کردم به همه شون به همه بچه مذهبی ها. _(لبخندی نثارم کرد)خب داداشم مشکلت همین جاست که یه دونه رو دیدی حالا فکر میکنی همه شون همینجورین اتفاقا من که باهاشونم میبینم خیلی مشکل مالی دارن،حالا تک و توکی هم شاید این کارایی که میگی بکنن _شاید تو درست بگی ولی دل من نسبت بهشون صاف نمیشه،هر جا نشستم بدیشونو شنیدم پس نمیتونم قبول کنم که شماها درست میگید _(جدی اما آروم)چون جای بد نشستی چون جایی نشستی که مثل خودت فکر میکنن،یه نفرو میبینن و میگن همه شون بدن تو حداقل چند روز باهاشون باش بعد بگو،همش حرفات از دیگرانه،خودت چی داری؟چی میدونی؟ ادامه دارد.... ✍ط،تقوی @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_42 علی هم جواب داد: _اینجا رو آوردم نشونت بدم که بدونی اشتباه داری قضاوت میکنی درمورد بچه مذ
_عمرا اگه یه روز باهاشون باشم _باشه،پس بگو چی از خودت میدونی _لازم نیست خودم بدونم بقیه که میدونن _بقیه دیگه منظورت همون حامد و یاسمین و امثالهم هست که اینجوری باهات کردن سریع به سمتش سرچرخوندم ،انتظار این حرفو نداشتم ازش اما دیگه جوابی براش نداشتم و فقط در مقابلش سکوت کردم،بلند شد رفت و من تو فکر فرو رفتم: _زهرا راست میگه من هرچی دارم میگم از زبون یه عده آدمیه که ذره ای مرام و معرفت ندارن،اصلا شاید همشو دروغ گفته باشن اینا که همه کار راحت میکنن کم کم سنگینی چشمامو حس کردم و به خواب فرو رفتم صبح وقتی چشممو باز کردم اولین چیزی که به ذهنم رسید چطور زهرا بیدارم نکرده رفتم آب به دست و صورتم زدم،زهرا داشت میز رو میچید ،صداش زدم: _زهرا،چطور بیدارم نکردی _(با بی اهمیتی به کارش ادامه داد و نگاهم نکرد) قرار که نیست هر روز من بیدارت کنم از حرفش سرجام خشکم زد تا حالا نشده بود که اینطور باهام حرف بزنه،رفتم جلوش ایستادم: _زهرا چی شده که اینجور رفتار میکنی،تا حالا نشده که اینطور باهام حرف بزنی؟! _(باز به کارش ادامه داد)هیچی چیز خاصی نیست _ازم ناراحتی؟! سکوت کرد _(دستشو گرفتم و به سمت خودم چرخوندمش)چیه جان داداش،چه کار کردم که اینطور ناراحتی _(مستقیم به چشمام نگاه کرد و جدی لب زد)میدونی چرا ناراحتم؟چون میبینم داداشم بیشترین کسی که دوسش دارم گوشش و زندگیش رو داده دست حرف آدمایی که دو قرون نمی ارزن از این ناراحتم که خودتو داری بدبخت میکنی طبق حرف آدمایی که اینجور اذیتت کردن ادامه دارد..... ✍ط،تقوی @andaki_tamol