🔸ایستگاه بعد...
مترو در ایستگاه آزادی میایستد.
لشکر فرشتگان در گوشم میخواند و
تورق میکنم مطالب جلسه قبل کلاس را.
نگاهم روی دست دختر نوجوان کنارم میماند؛
زخم دارد؛
نمیدانم شاید حاصل ضربات به دیوار باشد؛
شاید این شبهای آشوب شهر را در خیابان بوده و مشغول شعار دادن!
کنار یکدیگر که نشستهایم، بازوهایمان کمی به هم متصل است.
بازوها، قدرتها، اگر تفکرات هم کنار هم بیایند چقدر خوب میشود حال کشورم!
این روزها نیاز داریم به بیان منطقی اندیشهها
به اینکه کمی یکدیگر را در آغوش بکشیم؛
کمی به هم محبت کنیم؛
کمی تب فاصله را از تن این جامعه بگیریم.
چقدر دوست دارم خواهرم که کنارم نشسته را به آغوش کشم...
اما
قطار میایستد و من از همان برخورد کم میان بازوان با هموطنم «جان» میکنم و پیاده میشوم.
🌸🍃
فاء.اندیشه
@andisheh_ir1
#درد_دل
#هم_وطن