eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
281 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
332 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 🥀🌹 18 فروردین 66 ✍️✍️✍️ راوی : محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط وضع خط خیلی آشفته است دشمن داره میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه من و و جلوی وانت سوار شدیم و وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط. غوغایی بود از زمین و آسمان گلوله میریخت اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد من و کنار ماشین بودیم با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم. گفتم پاهام قطع شد!!! دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست دستم هم شکست کمرم هم بالا نمیومد اون هم آسیب دید چشم هام رو باز کردم دیدم در کنارم به صورت افتاده هرچی صداش کردم جواب نداد با کمک و هادی من رو داخل یک سوله بردند داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها. یه ماشین برای خط وسایل میبرد.وسایلش رو خالی کرد و برگشت . من رو سوار ماشین کردند پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم سید مدام بالای سرم بود رسیدیم پست امداد خط ریختند دور من میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا ما کاری نمیتونیم بکنیم رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش کنند اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده با اصرار من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند. توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط. دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت. سید داشت در غم از دست دادن بی تابی میکرد اون شب من به شدت مجروح شدم و یه راست رفت بهشت... خوش به حالش فرمانده گردان تخریب لشگر10 و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه 66 آسمانی شدند 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت: بارها میگفت: یه باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه او خودش اینگونه بود توی گردان تخریب لشگر10 علی اصغر برای خودش استوانه ای بود. معمولا توی عملیات ها در نقش معاون گردان ظاهر میشد فرماندهان تخریب لشگر10 مثل شهید حاج عبدالله و شهید حاج سید محمد به توانمندی او ایمان داشتند. روزهای سخت پاتک های دشمن در در شهر فاو فرمانده تخریبچی در خط بود. اونجا فقط انفجار در مسیر پاتک دشمن و مین گذاری چاره کار بود و این هم به آسانی انجام نمیشد . بچه هایی که باید انتخاب میشدند برای این کار استثنایی بودند و علی اصغر روی تک تک بچه ها شناخت داشت و انتخاب نیروها برای عملیاتش حرف نداشت. عملیات کربلای 4 و 5 و 8 مسولیت محور تخریب رو در خط مقدم و قرارگاه لشگر10 داشت. تا اینکه به رسید. کار عملیات در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود فاصله با دشمن خیلی کم بود و خط درگیری هم شلوغ بود. دشمن با آتش پرحجم و میدان های مین ایضایی سعی کرده بود حرکت رزمندگان رو در عملیات کند کنه. برنامه ریزی برای عبور از زمین مسلح به مین و موانع وسیع دشمن در محور عملیاتی لشگر10 با شهید علی اصغر صادقیان به عنوان بود. روز 18 فروردین 66 بود بچه های توی خط با دشمن درگیر بودند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود. تا اینکه شب فرا رسید . دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود که همون شب پاتک کنه و بچه ها رو عقب بزنه. و فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند. شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10 و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره آسمانی شد. و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: . یاد شهید علی اصغر صادقیان و برادر شهید علی اکبر بخیر به روح شهیدان صلوات. @alvaresinchannel
18 فروردین 66 ✍️✍️✍️ راوی : محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط وضع خط خیلی آشفته است دشمن داره میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه من و و جلوی وانت سوار شدیم و وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط. غوغایی بود از زمین و آسمان گلوله میریخت اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد من و کنار ماشین بودیم با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم. گفتم پاهام قطع شد!!! دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست دستم هم شکست کمرم هم بالا نمیومد اون هم آسیب دید چشم هام رو باز کردم دیدم در کنارم به صورت افتاده هرچی صداش کردم جواب نداد با کمک و هادی من رو داخل یک سوله بردند داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها. یه ماشین برای خط وسایل میبرد.وسایلش رو خالی کرد و برگشت . من رو سوار ماشین کردند پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم سید مدام بالای سرم بود رسیدیم پست امداد خط ریختند دور من میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا ما کاری نمیتونیم بکنیم رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش کنند اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده با اصرار من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند. توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط. دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت. سید داشت در غم از دست دادن بی تابی میکرد اون شب من به شدت مجروح شدم و یه راست رفت بهشت... خوش به حالش فرمانده گردان تخریب لشگر10 و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه 66 آسمانی شدند 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 توی لشگر10 در بودیم که حاج احمد از راه رسید مثل اینکه توی تهران پیگیری درمان جراحاتش بود. شنیده بود عملیات است و به وجودش احتیاج است درمان رو رها کرده بود و اومده بود. همه ی فرمانده هان جمع بودند. شب نیمه شعبان بود. نزدیک غروب بود که رفت بیرون از قرارگاه تا برای نماز وضوء بگیره. ما با یه تعداد دیگه فرماندهان از جمله فرمانده تخریب داخل سنگر بودیم. یک دفعه از بیرون صدای انفجار مهیبی اومد. بیرون پریدیم دیدیم شهید فرمانده عملیات لشگر که اون هم بیرون قرارگاه بود غرق خون روی زمین افتاده و حاج احمد عراقی هم بالای سرش است. دشمن قرارگاه تاکتیکی رو گلوله بارون کرد. همه جا گرد و خاک شده بود و چشم چشم رو نمیدید. گرد و خاک که خوابید حاج احمد هم روی زمین افتاده بود. همه ی وجودش رو ترکش گرفته بود. سر و صورتش پر خون بود. دوید سمت حاج احمد... حاج احمد زنده بود ولی به سختی نفس میکشید.کمک کردند و حاجی رو داخل ماشین گذاشتیم و به عقب فرستادیم. ✍️✍️✍️ راوی : 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 معاون گردان تخریب لشگر10 شهادت: 18فروردین ماه سال 66 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت: بارها میگفت: یه باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه او خودش اینگونه بود توی گردان تخریب لشگر10 علی اصغر برای خودش استوانه ای بود. معمولا توی عملیات ها در نقش معاون گردان ظاهر میشد علی اصغر از بچه های مهندسی تهران بود و جبهه های جنوب و غرب رو تجربه کرده بود تخریب تیپ 20 رمضان بود و بعد هم تخریب قرارگاه ثارالله و بعد از اون اواخر تابستاند 1364 با جمعی از بچه های تخریبچی قرارگاه ثارالله به لشگر10 اومدند.. فرماندهان تخریب لشگر10 مثل شهید حاج عبدالله و شهید حاج سید محمد سابقه اش رو داشتند و به توانمندی او واقف بودند . علی اصغر در بدو ورود به تخریب لشگر10 کارش رو با آموزش و انتقال تجربیات به نیروهای تازه وارد شروع کرد و بعد هم تلاش برای آماده سازی نیروها برای عملیات والفجر8 شروع شد... علی اصغر در شب عملیات ام الرصاص با جمعی از بچه ها به گردان حضرت علی اکبر (ع) مامور شد و به عمق جزیره ام الرصاص نفوذ کردند ...روزهای سخت پاتک های دشمن در در شهر فاو فرمانده تخریبچی در خط بود. اونجا فقط انفجار در مسیر پاتک دشمن و مین گذاری چاره کار بود و این هم به آسانی انجام نمیشد . بچه هایی که باید انتخاب میشدند برای این کار استثنایی بودند و علی اصغر روی تک تک بچه ها شناخت داشت و انتخاب نیروها برای عملیاتش حرف نداشت. اردیبهشت 65 کمک کار شهید زینال حسینی در خط فکه بود و پاکسازی میادین مین فکه رو مدیریت میکرد و چند روز بعد هم به کمک میروهای لشگر رفت برای مین گذاری در جلوی دشمن در منطقه عملیاتی شرهانی... عملیات کربلای 4 و 5 و 8 مسولیت محور تخریب رو در خط مقدم و قرارگاه لشگر10 داشت. تا اینکه به رسید. کار عملیات در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود فاصله با دشمن خیلی کم بود و خط درگیری هم شلوغ بود. دشمن با آتش پرحجم و میدان های مین ایضایی سعی کرده بود حرکت رزمندگان رو در عملیات کند کنه. برنامه ریزی برای عبور از زمین مسلح به مین و موانع وسیع دشمن در محور عملیاتی لشگر10 با شهید علی اصغر صادقیان به عنوان بود. روز 18 فروردین 66 روز سه شنبه و شب جهارشنبه بود بچه های تخریب در قرارگاه مراسم دعای توسل داشتند و اصغر اون شب اونقدر گریه کرد که چشم هاش کاسه خون شده بود ... و بعد از دعا به سمت خط حرکت کردند و بچه های توی خط با دشمن درگیر بودند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود. دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود که همون شب پاتک کنه و بچه ها رو عقب بزنه. و فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند. شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10 و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره آسمانی شد. و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: . یاد شهید علی اصغر صادقیان و برادر شهید علی اکبر بخیر به روح شهیدان صلوات. @alvaresinchannel
حکایت شهادت سومین شهید از دارالمومنین کاشان 18 فروردین 1366 غرب کانال ماهی شلمچه فشار دشمن روی یکی از معبرهای ما که به نام (س) نام گذاری شده بود زیاد شد .. دستور رسید که گردان زهیر(ع) وارد عملیات بشه و این بار چون همه درگیر عملیات بودند، مجتبی جلو دوید و گفت من راه رو بلدم و گردان رو از معبر عبور می‌دهم. و فرمانده هم قبول کرد و مجتبی هم سر از پا نمی‌شناخت. تا گردان آماده رزم بشه وقت بود. مجتبی خودش رو به برادرش حاج حسین که فرمانده ستاد لشگر بود و در قرارگاه تاکتیکی عملیات رو هدایت می‌کرد رسوند. ☘️☘️☘️☘️ _حسین_دقیقی از اون شب می گفت: مجتبی پیش من اومد. مجتبی خیلی بچه با حیا و مودبی بود. به من گفت داداش، دارم می‌رم جلو. لباسم یک مقدار احتیاط داره، لباست رو به من بده، من برم عملیات و برگردم. من هم لباسم رو به مجتبی دادم. گفتم مجتبی گرفتی؟ گفت پلاک نمیخوام. گفتم داداش اگه یه طوری شدی ما از کجا پیدات کنیم. گفت ، میخوام اثری از من رو زمین نمونه. دیدم هرچه اصرار می‌کنم حرف خودش رو میزنه. گفتم داداش لااقل پلاک منو با خودت ببر. خانواده بعدا اذیت می‌شوند تو می‌خواهی پدر و مادر اذیت بشن ؟ دیدم اصلا توی این دنیا نیست. تا من لباس رو در آوردم و مجتبی پوشید فرصتی بود که خوب نگاهش کنم. این نگاه‌های آخر یک برادر بزرگتر به برادر کوچکترش بود. مجتبی خیلی بزرگ شده بود. اونقد که آماده پریدن بود. صورتش که هنوز مو توش سبز نشده بود زیر نور اندک ماه می‌درخشید. مجتبای 16 ساله حالا شده بود جلو دار گردان. خیلی کیف کردم. جای بابام خالی بود که وقت رفتن ، پهلوانش رو ببینه. گردان از راه رسید و مجتبی با عجله خودش رو توی بغل من انداخت و گفت: داداش منو حلال کن. به پدر و مادر سلام منو برسون و از اونها بخواه منو حلال کنند. من هم روش رو بوسیدم و از هم جدا شدیم. مجتبی رفت و من ماندم. مجتبی که رفت من به قرارگاه رفتم و مشغول هدایت عملیات بودم. روی بیسیم می‌شنیدم که درگیری سختی توی معبر حضرت زهرا(س) در جریان است. تا اینکه خبر دار شدم مجتبی مجروح شده و توی خط بین ما و دشمن افتاده. برادر بزرگ به برادر کوچکترش خیلی علاقه داره. فاصله ما با جایی که مجتبی افتاده بود 200 متر بیشتر نبود. می‌تونستم برم دنبالش. اما مگه فقط مجتبیای ما بود! مجروحین دیگه هم بودند و از طرفی هم نمیتونستم قرارگاه رو رها کنم. مجتبی بین ما و دشمن موند و دشمن منطقه را زیر آتش کاتیوشا شخم زد و مجتبی رو ملائکه به آسمان بردند. هنوز چهلم برادر شهیدم مجید نشده بود که پدر و مادرم سومین داغ رو هم دیدند. هنوزم که هنوز است هیچ اثری از او نیست. من حکایت اون شب رو داخل دفترم نوشتم و هر وقت دل تنگ بشم به اون نوشته رجوع می‌کنم و حال و هوای اون شب و اون روز برای من زنده میشه. به خودم میگم ای کاش می‌شد و می‌رفتی مجتبی رو از زیر آتیش می‌آوردی. ای کاش و ای کاش... من توی کاشکی موندم. عملیات کربلای 8 غم سنگینی رو به دل بچه های تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) گذاشت. آخه تا اون موقع سابقه نداشت توی عملیاتی به این وسعت این تعداد تخریبچی شهید شوند. ⬅️شهید حسن پارسائیان ⬅️مجتبی دقیقی ⬅️جعفرصادق نصرت‌خواه ⬅️سید حسین نوراللهی ⬅️ محمد قنبر ⬅️پیام شریفی ⬅️علی اصغر صادقیان شهدایی که از معبری که به نام (س) نام گذاری شده بود عبور کردند. هرگز برنگشتند و بی مزاری ارثیه ای بود که از جانب بی بی دو عالم به اونها رسید. سلام بر فاطمه مادر شهیدان بی‌مزار... @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت: بارها میگفت: یه باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه او خودش اینگونه بود توی گردان تخریب لشگر10 علی اصغر برای خودش استوانه ای بود. معمولا توی عملیات ها در نقش معاون گردان ظاهر میشد علی اصغر از بچه های مهندسی تهران بود و جبهه های جنوب و غرب رو تجربه کرده بود تخریب تیپ 20 رمضان بود و بعد هم تخریب قرارگاه ثارالله و بعد از اون اواخر تابستاند 1364 با جمعی از بچه های تخریبچی قرارگاه ثارالله به لشگر10 اومدند.. فرماندهان تخریب لشگر10 مثل شهید حاج عبدالله و شهید حاج سید محمد سابقه اش رو داشتند و به توانمندی او واقف بودند . علی اصغر در بدو ورود به تخریب لشگر10 کارش رو با آموزش و انتقال تجربیات به نیروهای تازه وارد شروع کرد و بعد هم تلاش برای آماده سازی نیروها برای عملیات والفجر8 شروع شد... علی اصغر در شب عملیات ام الرصاص با جمعی از بچه ها به گردان حضرت علی اکبر (ع) مامور شد و به عمق جزیره ام الرصاص نفوذ کردند ...روزهای سخت پاتک های دشمن در در شهر فاو فرمانده تخریبچی در خط بود. اونجا فقط انفجار در مسیر پاتک دشمن و مین گذاری چاره کار بود و این هم به آسانی انجام نمیشد . بچه هایی که باید انتخاب میشدند برای این کار استثنایی بودند و علی اصغر روی تک تک بچه ها شناخت داشت و انتخاب نیروها برای عملیاتش حرف نداشت. اردیبهشت 65 کمک کار شهید زینال حسینی در خط فکه بود و پاکسازی میادین مین فکه رو مدیریت میکرد و چند روز بعد هم به کمک میروهای لشگر رفت برای مین گذاری در جلوی دشمن در منطقه عملیاتی شرهانی... عملیات کربلای 4 و 5 و 8 مسولیت محور تخریب رو در خط مقدم و قرارگاه لشگر10 داشت. تا اینکه به رسید. کار عملیات در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود فاصله با دشمن خیلی کم بود و خط درگیری هم شلوغ بود. دشمن با آتش پرحجم و میدان های مین ایضایی سعی کرده بود حرکت رزمندگان رو در عملیات کند کنه. برنامه ریزی برای عبور از زمین مسلح به مین و موانع وسیع دشمن در محور عملیاتی لشگر10 با شهید علی اصغر صادقیان به عنوان بود. روز 18 فروردین 66 روز سه شنبه و شب جهارشنبه بود بچه های تخریب در قرارگاه مراسم دعای توسل داشتند و اصغر اون شب اونقدر گریه کرد که چشم هاش کاسه خون شده بود ... و بعد از دعا به سمت خط حرکت کردند و بچه های توی خط با دشمن درگیر بودند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود. دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود که همون شب پاتک کنه و بچه ها رو عقب بزنه. و فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند. شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10 و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره آسمانی شد. و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: . یاد شهید علی اصغر صادقیان و برادر شهید علی اکبر بخیر به روح شهیدان صلوات. راوی:
شهادت عملیات ✅🔷 24فروردین 1366توی لشگر10 در بودیم که حاج احمد از راه رسید مثل اینکه توی تهران پیگیری درمان جراحاتش بود. شنیده بود عملیات است و به وجودش احتیاج است درمان رو رها کرده بود و اومده بود. همه ی فرمانده هان جمع بودند. شب نیمه شعبان بود. نزدیک ظهر بود که رفت بیرون از قرارگاه تا برای نماز وضوء بگیره. ما با یه تعداد دیگه فرماندهان از جمله فرمانده تخریب داخل سنگر بودیم. یک دفعه از بیرون صدای انفجار مهیبی اومد. بیرون پریدیم دیدیم شهید فرمانده عملیات لشگر که اون هم بیرون قرارگاه بود غرق خون روی زمین افتاده و حاج احمد عراقی هم بالای سرش است. دشمن قرارگاه تاکتیکی رو گلوله بارون کرد. همه جا گرد و خاک شده بود و چشم چشم رو نمیدید. گرد و خاک که خوابید حاج احمد هم روی زمین افتاده بود. همه ی وجودش رو ترکش گرفته بود. سر و صورتش پر خون بود. دوید سمت حاج احمد... حاج احمد زنده بود ولی به سختی نفس میکشید.کمک کردند و حاجی رو داخل ماشین گذاشتیم و به عقب فرستادیم. ✍️✍️✍️ راوی : 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel