🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی_سر_به_زیر
#شهید_علی_اصغر_صادقیان
شهادت: #عملیات_کربلای_8
#غرب_کانال_ماهی
بارها میگفت: یه #تخریبچی باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه
او خودش اینگونه بود
توی گردان تخریب لشگر10 علی اصغر برای خودش استوانه ای بود.
معمولا توی عملیات ها در نقش معاون گردان ظاهر میشد
علی اصغر از بچه های مهندسی تهران بود و جبهه های جنوب و غرب رو تجربه کرده بود تخریب تیپ 20 رمضان بود و بعد هم تخریب قرارگاه ثارالله و بعد از اون اواخر تابستاند 1364 با جمعی از بچه های تخریبچی قرارگاه ثارالله به لشگر10 اومدند.. فرماندهان تخریب لشگر10 مثل شهید حاج عبدالله و شهید حاج سید محمد سابقه اش رو داشتند و به توانمندی او واقف بودند . علی اصغر در بدو ورود به تخریب لشگر10 کارش رو با آموزش و انتقال تجربیات به نیروهای تازه وارد شروع کرد و بعد هم تلاش برای آماده سازی نیروها برای عملیات والفجر8 شروع شد... علی اصغر در شب عملیات ام الرصاص با جمعی از بچه ها به گردان حضرت علی اکبر (ع) مامور شد و به عمق جزیره ام الرصاص نفوذ کردند ...روزهای سخت پاتک های دشمن در #عملیات_والفجر_8 در شهر فاو #شهید_علی_اصغر فرمانده تخریبچی در خط بود.
اونجا فقط انفجار در مسیر پاتک دشمن و مین گذاری چاره کار بود و این هم به آسانی انجام نمیشد .
بچه هایی که باید انتخاب میشدند برای این کار استثنایی بودند و علی اصغر روی تک تک بچه ها شناخت داشت و انتخاب نیروها برای عملیاتش حرف نداشت. اردیبهشت 65 کمک کار شهید زینال حسینی در خط فکه بود و پاکسازی میادین مین فکه رو مدیریت میکرد و چند روز بعد هم به کمک میروهای لشگر رفت برای مین گذاری در جلوی دشمن در منطقه عملیاتی شرهانی... عملیات کربلای 4 و 5 و 8 مسولیت محور تخریب رو در خط مقدم و قرارگاه لشگر10 داشت. تا اینکه به #عملیات_کربلای_8 رسید.
کار عملیات در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود
فاصله با دشمن خیلی کم بود و خط درگیری هم شلوغ بود.
دشمن با آتش پرحجم و میدان های مین ایضایی سعی کرده بود حرکت رزمندگان رو در عملیات کند کنه.
برنامه ریزی برای عبور از زمین مسلح به مین و موانع وسیع دشمن در محور عملیاتی لشگر10 با شهید علی اصغر صادقیان به عنوان #معاون_تخریب_لشگر_10 بود.
روز 18 فروردین 66 روز سه شنبه و شب جهارشنبه بود بچه های تخریب در قرارگاه مراسم دعای توسل داشتند و اصغر اون شب اونقدر گریه کرد که چشم هاش کاسه خون شده بود ... و بعد از دعا به سمت خط حرکت کردند و بچه های توی خط با دشمن درگیر بودند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود. دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود که همون شب پاتک کنه و بچه ها رو عقب بزنه. و فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند.
شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10 و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره #شهید_علی_اصغر_صادقیان آسمانی شد.
و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر #شهید_علی_اصغر_صادقیان دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: #خدایا_امیدم_رفت.
یاد شهید علی اصغر صادقیان و برادر شهید علی اکبر بخیر
به روح شهیدان صلوات.
راوی: #جعفر_طهماسبی
🔶 اردیبهشت ۶۵ مصادف بود با نیمه شعبان،
برای اینکه روحیه بچهها عوض بشود مراسم جشن مفصلی در حسینیه الوارثین بر پا شد.
بچهها سه ماهی بود مرخصی نرفته بودند.
شهید زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا(ع) قول داده بود که در صورت موافقت فرماندهی، بچهها به مرخصی بروند.
برگه مرخصیها صادر شد و یک تعداد از دوستان رفتند ایستگاه راهآهن اندیمشک تا برای گردان به صورت دسته جمعی بلیت تهیه کنند که خبر رسید مرخصیها لغو شده و گردان به حالت آماده باش صدرصد در آمده است. بچهها یک مقدار دمغ شدند.
دوست داشتند قبل از #ماه_رمضان بروند #تهران و برگردند اما خبر آماده باش با پیغام امام(ره) همراه بود که فرموده بودند به رزمندهها بگویید جلوی دشمن را بگیرند و به او امان ندهند.
مقر ما که #موقعیت_الوارثین نام داشت در جاده فکه نرسیده به سایت ۵ در معرض خطر هجوم دشمن بود.
صدای توپخانه دشمن که منطقه را بشدت میکوبید میآمد. نیروهای دشمن به استعداد ۲ لشکر پیاده مکانیزه و زرهی با پشتیبانی آتش توپخانه در محور فکه در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ماه سال۶۵ تعرض خود را به مواضع پدافندی نیروهای ما آغاز کردند. دشمن منتظر عکسالعمل نیروهای خودی بود تا برای ادامه تعرض تصمیمگیری کند.
در مقر الوارثین همه به حالت آمادهباش درآمدند و خبر رسید از فرماندهی لشکر که #بچههای_تخریب به همراه برادران اطلاعات عملیات جهت شناسایی دشمن به منطقه اعزام شوند.
شب یازدهم اردیبهشت ۶۵ بود که تعدادی از بچههای تخریب و اطلاعات برای شناسایی رفتند.
#شهید_سعید_صدیق هم رفته بود. وقتی برگشت از حضور پر حجم دشمن در منطقه فکه میگفت. از سعید در مورد عمق #میدان_مین پرسیده شد گفت که ما به میدان مین نرسیدیم و گفت: احتمالاً دشمن هنوز وقت نکرده میدان مین و موانع ایجاد کند.
صبح روز یازدهم فرمانده لشکر و بعضی از فرماندهان با هلیکوپتر منطقه را توجیه شدند و حد مانور عملیاتی گردانها مشخص شد و مقرر شد از 6 محور به منظور باز پسگیری خطوط مقدم به دشمن حمله کنیم.
دوازدهم اردیبهشت فرماندهان گردانها به مقر فرماندهی لشکر فراخوان شدند.
#شهید_سید_محمد_زینال_الحسینی فرمانده تخریب رفت و بعد از برگشتن از جلسه، میگفت: بچههای ما جلو رفتهاند و در مسیر به میدان مین نرسیدند. شاید فردا که به دشمن حمله میکنیم با میدان مین هم برخورد کنیم.
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
#ویژه_نامه_عید_غدیر
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
یکی ازاعیاد و اشرف اعیاد #عید_غدیر_خم است
ازقدیم هم رسم و سنت بود که #سادات و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله سعی میکردند سیادت خود را با استفاده از #نمادهای_سیادت اعم از #کلاه_سبز، #پیراهن_سبز، #شال_سبز و.....آشکارسازند.
اما امروزه این سنت میرود مثل باقی سنتهای فراموش شده به ورطه فراموشی سپرده شود.
ازجمله کسانیکه سعی میکردند این افتخار را ظاهرکنند #شهدای_سادات بودند و درعملیاتهای مختلف و مخصوصا #شب_عملیات با #شال_سبز به کمر و یا دورگردن و یا #کلاه_سبز به سر مثل ستاره میدرخشیدند.
فرمانده ما #سردار_شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی ازجمله اونها بود که هم خودش مقید بود و هم دیگران را تشویق میکرد که حتما علامتی که نشانه #سیادتشان باشد همراه داشته باشند.
فرمانده #شهید_سید_محمد همیشه یا #پیراهن_سبز برتن میکرد و یا #کلاه_سبزی به سرمیگذاشت و یا #شال_سبزی به گردن می انداخت ، و وقتی قراربود خودش را برای دیگرانی که اورا نمی شناختند معرفی کند میگفت بنده حقیر سراپا تقصیر سید محمد زینال الحسینی هستم .
#سید_محمد وقتی هم که مهیای پرواز به سوی آسمانها شد احرام سبز پوشید و ترکش دشمن احرام سبزش را درید و درقلب او نفوذ کرد و سلاله ای ازفرزندان رسول خدا به آسمان پرکشید.
#سید_وقتی_لباس_سبز برتن و شال سبز برگردن داشت مثل اینکه رویین تن بود اما چه شد که برفراز ارتفاعات مشرف به #شهر_ماووت ترکشی ریز اجازه ورود به #قلب نازنینش راه پیدانمود و او را که مهیای رفتن بود با خود برد و با #لباس_سبز_سیادتش درخاک آرام گرفت.
درروز #عید_غدیر_خم برای دیده بوسی با تو قرارمان کجاباشد.
سید..سید..سید...
🍃🍀
🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹
#روزی_که_سردشت_سوخت
#شهدای_بمباران_شیمیایی_سردشت
✍️✍️#راوی: #جعفر_طهماسبی
لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد
این عملیات به نام #عملیات_نصر_4 در منطقه سردشت انجام شدد
برای #عملیات_نصر_4 رفتیم #سردشت و در یک مدرسه مستقر شدیم ...
روز 6 تیرماه 66 #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و #موقعیت_گردو مستقر شدیم.
مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام #موقعیت_گردو مشهور شد.
فردای رفتن ما از #شهر_سردشت بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد
یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم
🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#خودم_نیومدم_یکی_منو_آورد
#تخریبچی_شهید
#حمید_رضا_دادو
✍️✍️ : #جعفر_طهماسبی
وقت نماز ظهر و عصر توی #مقر_قلاجه داشتم مقابل منبع آب وضو میگرفتم که دیدم یکی دیگه هم آستین رو بالا زده ومنتظره وضو بگیره.تعجب کردم!!!تا حالا ندیده بودمش.
وضوم که تموم شد قدری صبر کردم تا اون هم وضو گرفت.و با هم راه افتادیم سمت #حسینیه.
قدمها رو خیلی آروم برمیداشتیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم.
نمیتونم توصیف کنم در برخورد اول با #حمید چه حالی داشتم ..احساس میکردم سالها باهاش رفیقم.
حرف که میزد سرش پایین بود .
ازش پرسیدم تازه اومدی #جبهه...
گفت !!!تازه که نه.
#گردان_حضرت_زینب(س) بودم.
پرسیدم چی شد هوس اومدن به #گردان_تخریب کردی.
درحالیکه سرش روبالا میاورد که عینکش رو جابجا کنه.
جواب داد #خودم_نیومدم. #یکی_منو_آورد
🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌺🌿🌺🌺🌿🌺
@alvaresinchannel
#بخور_خونت_صاف_شه
#شهید_علی_اکبر_غیاثی
شهادت 18 تیرماه 65
#مهران_قلاویزان
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
یکی از بچه هایی که دیر اومد گردان و زود پرکشید #شهید_علی_اکبر_غیاثی بود
مرحوم پدرش برای این حقیر تعریف میکرد.
میگفت: قبل از اعزام به جبهه برای آموزش به پادگان امام حسن(ع) اعزام شدم.
چند روزی از آموزش گذشته بود که به من خبر دادند که درب پادگان ملاقاتی دارم.
با اشتیاق اومدم. در نظرم بود که حاج خانوم اومده به من سر بزنه.
اما دیدم اکبر با یه پاکت میوه و کلی خرت و پرت اومده درب پادگان.
خیلی خوشحال شدم.
اکبرمن رو توی لباس نظامی دید اول خیلی خوشحال شد و بعد با یه حسرتی سر تا پای من رو نگاه میکرد.
بعد از چاق سلامتی گفتم : بابا اینا چیه به خودت زحمت دادی تا اینجا آوردی...
توجهم به پاکت میوه جلب شد.
سووال کردم میوه چی آوردی؟؟
دستش رو داخل پاکت کرد و یه انار بزرگ بیرون آورد و داد دستم.
با تعجب گفتم... بابا اناره
گفت آره
و خندید و ادامه داد:
میگن انار خون رو صاف و شفاف میکنه.
من هم انار خریدم تا خونی که در راه خدا میخواد به زمین بریزه صاف صاف باشه.
تخریبچی شهید علی اکبر غیاثی درماموریت فتح بلندترین قله قلاویزان به عنوان تخریبچی به گردان قمربنی هاشم علیه السلام مامور شد ودر18 تیرماه 65 به معراج رفت
از شهید حاج ناصر اربابیان شنیدم که بعد از اتمام عملیات چند روزی از علی اکبر خبری نبود تا اینکه پیکر مطهرش را در یکی از شیارهای منتهی به قله قلاویزان پیدا نمودند.
پیکر مطهر شهید علی اکبر غیاثی بعد از تشییع در شهرری در قطعه 53 گلزار شهدای بهشت زهراء سلام الله علیها جاودانه شد.
🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
💠 روایتی از آخرین روزهای جنگ
🌷 شهادت حاج سعید تراب
31 تیرماه سال 67 بود که دشمن بعثی به جهت اشغال اهواز و خرمشهر با ستونی از ادوات رزهی به سمت جاده اهواز و خرمشهر یورش برد. لشگر سیدالشهداء(ع) ماموریت پیدا کرد که با تیپ حضرت زهرا (س) دشمن را در سه راهی کوشک سرکوب کند و گردان امام حسین (ع) اولین گردانی بود که ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 خود را به محل درگیری رساند و طی درگیری سختی توانست ستون زرهی دشمن را متفرق کند و با تعقیب دشمن از سه راهی کوشک به طرف خرمشهر به نبرد با دشمن پرداخت.
طرح دشمن این بود که بخش اعظم توان رزهی، برای تصرف اهواز به کار گرفته شود و از مسیر جاده اهواز خرمشهر به پیشروی به سوی اهواز ادامه داد و گردان امام حسن (ع) به فرماندهی حاج سعید تراب مامور شد جلوی دشمن را سد کند و رزمندگان این گردان بعد از پادگان حمید و بر روی جاده اهواز خرمشهر در حوالی ظهر با دشمن درگیر شدند. آفتاب در وسط آسمان بود و گرمای بیش از ینجاه درجه. درگیری بر روی زمین داغ و تعقیب و گریز. فاصله بچه ها با دشمن چند متری بیشتر نبود به طوری که منافقین همراه دشمن بعثی با بلندگو از بچه های گردان امام حسن(ع) می خواستند که تسلیم شوند. آنقدر درگیری نزدیک بود که کار به پرتاب نارنجک کشید. تا اینکه سعید تراب با قبضه آربی چی از خاکریز بالا رفت و تانک دشمن را مورد هدف قرار داد و فریاد میزد دشمن را به کناره جاده بکشانید و خودش هم با بخشی از بچه های گردانش به سمت راست جاده حرکت کردند. تعدادی تانک و نفربر دشمن هم به دنبال آنها تغیر مسیر دادند. سعید و یارانش توانستند دشمن را قبل از سه راه جفیر معطل کنند تا نیروی کمکی برسد. ساعت یک بعد از ظهر روز عرفه بود که تانکها و نفربرهای زرهی که تیربارهای سنگین بر روی آن نصب بود سعید و یارانش را به محاصره خود درآوردند و به آنها حمله کردند و عده ای از آنها به شهادت رسیده و تعدادی را نیز اسیر کردند.
سعید نیز جزء شهدای این نبرد نابرابر بود. گردان امام حسن (ع) توانست دشمنی که قصد داشت قبل از ظهر به اهواز برسد تا ساعت 3 بعد از ظهر بین سه راه جفیر تا سه راهی صاحب الزمان در جاده اهواز-خرمشهر مشغول کند. تا اینکه سایر گردانهای لشگر ده و سایر یگان ها و جوانان اهواز هم به کمک آمدند و ورق برگشت و دشمن پا به فرار گذاشت. کسی از سرنوشت بچه های گردان امام حسن و حاج سعید خبر نداشت تا اینکه آنها را در بین خاکریزهای قرارگاه مهندسی ارتش بعد از پادگان حمید پیدا کردند.
پیکر بی جان علمدار بی دست گردان امام حسن(ع) در حالی پیدا شد که آثار شکنجه بر بدنش پیدا بود و دشمن کینه توز به تلافی مقاومت سعید و یارانش صورت این جانباز شهید را با ضربات لگد و شلیک گلوله خرد کرده بود و اینگونه حماسه عاشورایی رزمندگان گردان امام حسن (ع) در روز عرفه و شب عید قربان در تاریخ به ثبت رسید و پیکر مطهر سردار جانباز شهید حاج سعید تراب در قطعه 29 گلزارشهدای بهشت زهرا مهمان خاک شد و فرزندان خردسالش سلمان و سجاد را برای همیشه تنها گذاشت.
✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
#حنابندون_قبل_از_عملیات
#عملیات_عاشورای_3
#گردان_تخریب_لشگر_10
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
چند روز قبل از #عملیات_عاشورای 3 در اواخر مرداد 1364 #شهید_پیام_پوررازقی در مقرالصابرین گردان تخریب در کنارکرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند.
آنقدر مهربان و با اخلاص بود که کسی به خواهشش نه نمیگفت. خیلی از بچه ها دست و سرو پاشون رو حنا گذاشتند و قرارشد شب رو با سر وروی حنا گرفته بخوابیم وفردا صبح قبل از نماز بریم #ایستگاه_صلواتی #کرخه حموم. شب موقع خواب توی چادر من کنار مهوش محمدی میخوابیدم...
پیام و حسن خوابیدند و میدونستم تاصبح طاقباز میخوابند وتکون نمیخورند.شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهارتا قل قلی درست کردم وبه لپ پیام وحسن چسبوندم وگرفتم خوابیدم و فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام وشهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.
البته این دوتا شهید به من لطف داشتند وهیچ گله ای نکردند.
شانس آوردم #شهید_حاج_عبدالله_نوریان(فرمانده گردان تخریب ل10) درگردان نبود ورفته بود حج. اگرایشون بود گوشم رو میگرفت ومیگفت باز شیطونی کردی.
شهید #حسن_مهوش_محمدی چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت.
و #شهید_پیام_پوررازقی سال بعد در تیرماه 65 در #عملیات_کربلای_یک از شهر مهران آسمانی شد.
@alvaresinchannel
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#عملیات_کربلای_2
🍃🥀 #شهید_حسن_پردازی_مقدم
روز یکشنبه 9 شهریور 65 از صبح تا ظهر اجازه دادند که در اختیار خودمون باشیم و اجازه دادند هر کس میخواهد داخل #شهر_نقده برود آزاد است.
من هم با حسن راه افتادیم که چرخی توی شهر بزنیم .
هم وطنان آذری زبان شهر نقده داشتند #تکایا_و_حسینیه_هاشون رو برپا میکردند.
بوی #محرم به مشام میرسید و حسن بی تاب بود.
نهار رو که خوردیم اسم یک تعداد رو خوندند که سریع تجهیزات بگیرند و آماده شوند برای عملیات.
اسم من و حسن رو هم خوندند..
من بسیجی بودم و حسن پاسدار بود.
حسن لباس سبز پاسداریش رو که تازه جیره گرفته بود پوشید و بند حمایل بست و نارنجکها رو بهش آویزون کرد و من هم لباس خاکی پوشیدم.
#هر_که_دارد_هوس_کرببلا_بسم_الله
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
#آخرین_دیدار
#قبل_از_شهادت
#پاسدار_شهید_حسن_پردازی_مقدم
شهادت 10 شهریور 1365 #حاج_عمران
راوی: #جعفر_طهماسبی
هوا گرگ و میش بود که روی #ارتفاع_کدو در#منطقه_حاج_عمران_عراق از ماشینها پیاده شدیم .
دسته ها به خط شدند و فرمانده ها شروع کردن به توجیه نیروهاشون و من هم تو فکر حسن بودم که ماشین نیروهایی #گردان_حضرت_علی_اضغر (ع) رسیدند.
هوا داشت تاریک میشد که شام رو هم پخش کردند و گفتند همه شام بخورند شام کنسرو ماهی و نون لواش بود . من چون تجربه خوردن این شام و تشنگی رو داشتم شام نخوردم.
داشتم نارنجکهام رو روی بند حمایل محکم میکردم که یکی از پشت سر بغلم کرد و کتفهام رو سفت گرفت و تا اومدم بفهمم کیه صورت من رو بوسید و من رو رها کرد من تا صورت برگردوندم او دیگر چند متری از من دور شده بود.اون حسن مقدم بود که خندان از من دور میشد و با خنده میگفت : بالاخره ماچت کردم.
حسن میگفت: من رو حلال کن و در حالیکه با سیم خاردارقطع کن بازی میکرد از ارتفاع کدو به پائین سرازیر شد.
#شهید_حسن_مقدم به عنوان #تخریبچی با گردان حضرت علی اصغرعلیه السلام رفت برای #عملیات_کربلای_2 و من هم با #گردان_حضرت_قاسم(ع).
#یاد_آن_روزهای_خوب_بخیر
@alvaresinchannel
#سید_با_صفا
#شهید_سید_عبدالله_کهندل
شهادت : شهریورماه 66
محل شهادت: سردشت(بلفت)
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#سید_عبدالله رو از#اردوگاه_قلاجه میشناسم
داشتم از کنار یکی ازچادرها رد میشدم
دیدم یه صدای ناله میاد . توجهم جلب شد دنبال صدا رفتم ودرب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک #گوشی_واکمن به گوششه و با لبهای بسته وبا تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره و از گوشه های پلکهای بسته اش قطره های اشک سرازیره.
اول خیال کردم خودش رو به خواب زده .
یکی دوبار دستم رو مقابل صورتش تکون دادم که شاید پلک هاش حرکت کنه اما عکس العملی نشون نداد.
خواب خواب بود.
کنجکاو شدم که با واکمن داره چی گوش میده. گوشی رو از گوشش آروم برداشتم . دیدم صدای ناله اش بند اومد.گوشی رو در گوشم گذاشتم . صدای #قرائت_قرآن با لحن حزینی بود که تا اون روز نشنیده بودم. ضبطش رو خاموش کردم و گوشیش رو کنارش گذاشتم و پرده چادر رو انداختم ورفتم.
بعد از نماز ظهر و عصر در برگشت از #حسینیه اون رو کنار کشیدم وسر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راضی باش من خواب بودی اومدم خلوتت رو به هم زدم
از اون به بعد گاهی واکمنش رو به من میداد تا اون قرآن رو گوش بدم
#سید_عبدالله یه خورده زبونش میگرفت.
بعضی وقت ها از شدت علاقه ای که به من پیدا کرده بود میگفت:
برادرجعفر؟؟؟
من توی گردان با همه دوستم اما فقط با تو رررررفیقم.
من هم سر به سرش میگذاشتم و میگفتم :سیدجان .. رفیق یه دونه ر داره نه چند تا ررررررررررررررر.
#عملیات_کربلای_2 هم با تیم ما اومد عملیات و توی مسیر برگشت از شدت خستگی غش کرد و کلی ما رو معطل کرد.
#بچه_های_تخریب توی #سردشت مستقر بودند و مقابل دشمن رو #مین_گذاری میکردند.
یه شب توی سنگر بحث #شهادت شد و هرکسی یه چیزی گفت..
#سید_عبدالله گفت توی #تخریب_شهادت_سراغ من نمیاد تصمیم گرفتم از گردان برم به یه گردان رزمی.
چند وقت بعد هم تسویه گرفت و از تخریب رفت
یه روز صبح رفته بودم قاطر بگیرم. نزدیک تدارکات لشگر10 دیدمش. با هم روبوسی کردیم.
گفتم #سید_عبدالله برگشتی؟؟
گفت آره اومدم گردان کمیل لشگر27. سراغ همه بچه ها رو گرفت و از هم جدا شدیم
چند روز بعد تازه از شناسایی برگشته بودم که یکی از بچه ها گفت : #سید_عبدالله_شهید شده.
و یادم میاد شنیدم که گفتند وقتی با آمبولانس عقبش میبردند چندین بار روح از بدنش جدا شده باز برگشته و توی آمبولانس بلند شده و نشسته بود.
#سید_عبدالله_کهندل به آرزوش رسید و ما موندیم و حالا حالا ها آرزو میکنیم
به هرکس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما میشد ایکاش
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel
#دعوای_دو_شهید
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
توی #مقر_شهید_پوررازقی در جاده اهواز به خرمشهر بودیم
چند روزی با عملیات #کربلای_8 فاصله داشتیم.
#تازه_شهید_نصرت_خواه مسوول تدارکات گردان شده بود
توی چادر استراحت میکردم که شنیدم بیرون صدای بگو مگوی دو نفر میاد.
از چادر بیرون اومدم.
دیدم جلوی #چادر_تدارکات . #شهید_کهندل و #شهید_نصرت_خواه دارند دعوا میکنند.
نصرت خواه رگهاش گردنش بیرون زده بود
صداش میلرزید
میخواست به فارسی سلیس و تند جواب کهندل رو بده... فارسی خوب بلد نبود...نمیتونست.
ترکی و فارسی رو قاطی میکرد.
خنده ام گرفته بود
هر دوشون رو آروم کردم و پرسیدم حالا بگید چی شده که شما دو تا هم رزم صداتون رو برای هم بلند کردید.
#شهید_نصرت_خواه گفت: ایشون (شهید کهندل) اومده تدارکات و از من جنسی خواست و من بهش ندادم و به من توهین کرد.
گفتم: حالا بهت چی گفته اینقدر آشفته شدی.
گفت : به من میگه مفت خور..
من هم به خنده بهش گفتم... برادر #نصرت_خواه... مگه تو مفت خوری..
گفت : نه
گفتم منظورش تو نبودی.... یه نفر بود
خلاصه دعوای بین #دو_شهید حل شد
#شهید_نصرت_خواه 18 فروردین 66 از شلمچه پرکشید و #شهید_سید_عبدالله_کهندل هم شهریور ماه همون سال ازجبهه سردشت به معراج رفت.
روح هر دوشون شاد باشه
دارن توی بهشت به ما میخندند.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel