✅#ماه_رمضان_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان_سال_1365
🔸 پیکر مطهر شهید سید مجتبی زینال حسینی بعد از 10 روز جستجو در میادین مین فکه پیدا شد.
چند روز از #ماه_رمضان گذشته بود و بچه های تخریب مشغول پاکسازی میادین مین منطقه ی فکه و جمع آوری پیکرهای مطهر شهدای #عملیات_سیدالشهداء(ع) بودند.
پیکرهای شهدا در اثر شدت آفتاب و گلوله باران شدید منطقه متلاشی شده بود.
ابتدا شهدایی که دو طرف جاده آسفالته بودند جمع آوری شد و بعد از آن هم به سمت چپ و راست جاده آسفالته فکه اکیپ های تخریب و تعاون برای جستجو اعزام شدند.
در این جستجو پیکر شهدای لشگر10 و پیکر مطهر شهدای تخریب که در این عملیات شهید شده بودند پیدا شد و به عقبه منتقل شد اما پیگر شهید سید مجتبی زینال حسینی برادر فرمانده ما پیدا نشده بود.
سید مجتبی با گردان حضرت قاسم علیه السلام به عملیات رفته بود
گردان حضرت قاسم سمت چپ جاده فکه عملیات کرده بود و جایی که بچه ها شهید شده بودند میدان مین بود.
ایام ولادت امام مجتبی علیه السلام بود و نام برادر فرمانده ما هم مجتبی بود تا اینکه خبر پیدا شدن سید مجتبی به همه ی تیم های تفحص که در منطقه عملیات مشغول بودند رسید.
بیش از همه فرمانده ما شهید سید محمد خوشحال شد و بعد از اینکه پیکر مجتبی را به معراج شهدا انتقال دادند شهید حاج سید محمد زینال حسینی به سمت تهران حرکت کرد.
🔸گفت میروم تا خودم خبر شهادت مجتبی را به مادرم بدهم... مادر مجتبی را به من سپرده بود.
شهید سید محمد به سمت تهران رفت و با اجازه حاج آقا فضلی دو تا اتوبوس از بچه های تخریب برای شرکت در تشییع شهید سید مجتبی زینال حسینی در روز 18 ماه مبارک رمضان به سمت تهران حرکت کردیم
☑️ #شب_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان سال 1365 و شب احیاء داخل اتوبوس بودیم که به سمت تهران حرکت میکرد.
صبح روز #19_ماه_مبارک_رمضان به تهران رسیدیم
پیکر مطهر شهید سید مجتبی زینال حسینی در روز 19 ماه مبارک رمضان از درب منزلشان به سوی گلزار شهدای بهشت زهراء(س) تشییع شد
🟢 #تخریبچی_شهید_سید_مجتبی_زینال_حسینی در روز 13 اردیبهشت سال 65 که مصادف با 23 ماه شعبان بود به شهادت رسید پیکر مطهرش بعد از 26 روز در روز 7 خرداد که مصادف با روز 19 ماه رمضان و ضربت خوردن امیرالمومنین (ع) بود در قطعه 53 گلزار شهدای بهشت زهراء(س) به خاک سپرده شد.
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شب_های_قدر_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_رمضان_سال_1363
اوایل خرداد ماه سال 63 بود که بعد از طی مانورهای متعدد در میدان مین واقعی در اردوگاه آموزشی #شهدای_تخریب در جاده آهواز آبادان به #مقر_شهید_موحد_دانش در سه راهی جفیر آمدیم
هوا فوق العاده گرم بود و باد شدیدی هم میوزید به حدی که وزش باد اجازه استقرار چادرها رو نمیداد.
با هر مشقتی بود چادرها زده شد و چون اون منطقه بیابونی و پر از عقرب بود تدبیر این شد که با توتون و تنباکو اطراف چادرها رو خط بکشند تا حیوانات موذی از جمله عقرب و رطیل وارد نشوند.
وسط اردوگاه هم سه تا چادر به هم وصل کردیم به عنوان حسینیه که برای مراسمات جمعی از آن استفاده شود.
#ماه_رمضان_بود و فرمانده ما #شهید_حاج_عبدالله_نوریان به جهت معنوی خیلی مواظب نیروهای تحت فرمانش بود
و همیشه سعی داشت فعالیت های رزمی و روزمره بچه های تخریب آسیبی به مسائل معنوی نرساند
روز 18 ماه رمضان بعد از مراسم صبحگاه تذکرات لازم در خصوص شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رو داد و از مسولین دسته و مربیان آموزشی خواست به بچه ها استراحت بدهند که برای شب زنده داری #شب_قدر شادابی لازم رو داشته باشند.
بعد از صبحانه من رو صدا کرد و فرمود امشب شما برنامه ات برای شب قدر چیه...
من هم گفتم حق تقدم با حاج مرشده.
اون سال ها پیشکسوت خوننده های گردان تخریب ل10 حاج ابراهیم قاسمی بود که مرشد صداش میکردیم و بنده تا ایشون بود خودم رو جلو نمی انداختم و سعی میکردم به این حریم احترام بگذارم.
البته این سین و جیم کردن برای چیز دیگه بود که شهید نوریان خودش لو داد
ایشون گفت اگر اجازه بدهید من هم در مراسم احیاء امشب سهیم و شریک باشم.
سووال کردم میخواهید بخونید
گفت خوندن که نه...
یک متن ادبی نشان من داد که در مورد عظمت امیرالمومنین علیه السلام بود و گفت اگر موافق باشید من بعد از روضه خوانی و قبل از اینکه قرآن به سر بگیرید بخونم.
چاره ای نبود امر فرماندهی بود و قبول افتاد.
شب نوزدهم بعداز اینکه بچه ها شام خوردند به حسینیه گردان اومدند.
ابتدا روحانی گردان تخریب #شهید_علی_سیفی سخنرانی کرد
شهید سیفی به جهت معنوی انسان وارسته ای بود سواد حوزوی زیادی نداشت اما تا دلت بخواد اهل معنویت بود
و بقدری دلنشین صحبت میکرد که در طول سخنرانیش یک لجظه گریه بچه ها بند نمی آمد
بعد از شهید سیفی من شروع به خوندن کردم
چون مجلس آماده رو تحویل گرفتم وقفه ای در جلسه نیفتاد
و بعد حاج مرشد قاسمی نوحه داد و بعد هم شهید نوریان متن ادبی که تهیه کرده بود به سبک خودش خوند.
سعی میکرد وسط خوندنش یک حزنی هم به مجلس بدهد اما نشد و کار نگرفت و صدای گریه بچه ها قطع شد و بعد هم قرآن به سرگرفتیم و شهید مصطفی مبینی جوشن کبیر رو شروع کرد و جلسه یکی دو ساعت قبل از اذان صبح تمام شد.
بعد از نماز صبح به شوخی از من پرسید برنامه من دیشب چه جوری بود؟؟؟؟؟؟
من هم با خنده گفتم برادر عبدالله مجلس یخ کرد
و اون هم با محبتی که داشت گوشم رو پبچوند و گفت: ای شیله پیله دار(تکه کلام شهید نوریان بود)
یاد اون روزهای خوب بخیر
یاد ناله های عارف شهید علی سیفی
یاد صفای باطن شهید مصطفی مبینی بخیر
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️
🌿☘️🌿☘️
☘️🌿
#سال_تحویل_های_جبهه
#شب_عید_سال_65
#حسینیه_الوارثین
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
تحویل سال 65 مصادف بود با #روز_ولادت_جواد_الائمه_علیه_السلام
و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد.
همه ی #بچه_های_تخریب حضور داشتند.
هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند.
و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند
شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری #دعای_کمیل برنامه شروع شد.
برای اینکه لامپ های زیادی توی #حسینیه_الوارثین روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد.
برنامه شب سال تحویل و شب عید
شیرین کاری های برادر ممقانی بود
و بعد از اون مداحی من و #شهید_تابش.
اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم
شلوغ کن های اون شب #شهید_غلامرضا_زند ، #شهید_محمد_مرادی ، #شهید_مجید_رضایی و #شهید_نباتی بودند.
دوسه هفته از شهادت #شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند.
#شهید_پیام_پوررازقی مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید.
من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم
#شهید_محمد_مرادی از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم.
قرار شد دو انگشتی دست بزنند.
تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه
اما وقتی #شهید_تابش شروع کرد به سرود خوندن #شهید_محمد_مرادی جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته #حسینیه_الوارثین رو رو سرشون گذاشتن.
#شهید_سید_محمد که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد.
هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد.
اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد
مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد.
به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت:
نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد
نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و
نیروی دریایی از دریا....
فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد.
بچه ها از خنده روده بر شده بودن.
اون شب خاطراتی بود
بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند.
روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد
#غواصان_تخریبچی
#عملیات_بیت_المقدس_4
فروردین 1367
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
1️⃣✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
روز 5 فروردین ماه بود که دستور رسید امشب باید به دشمن حمله کنید.
مقرر شده بود که غواص های تخریب و اطلاعات از پایین ارتفاع تیمورژنان وارد آب شوند و با نفوذ در ساحل دشمن و گرفتن سرپل سایر گردانها هم وارد منطقه شده و عملیات گسترش پیدا کند .که عصر روز پنجم این طرح لغو شد و قرار شد همه غواصها سوار بر قایق به سمت ساحل دشمن حرکت کنند.
هنوز ظهر نشده بود که با تعدادی از دوستان رفتیم سمت #اسکله_لشگر_10 که حدود چهار کیلومتر با منطقه درگیری فاصله داشت و داخل شیاری که از آتش در امان باشد ایجاد شده بود.
کنار اسکله دستم را داخل آب کردم .
تمام بدنم یخ کرد.
گفتم "خدا کنه امشب ما مجبور نشیم داخل این آب بریم "چون آب دریاچه #دربندیخان تازه با آب برفهایی که از کوهها سرازیر شده بود قدری بالا اومده بود..
اسکله رو که دیدیم برگشتیم به سنگر بچه ها که زیر #ارتفاع_تیمورژنان بود.
دسته غواصهای تخریب 20نفری میشدند که 5 نفر دیگه هم اضافه شد.
لباس غواصی های ما مناسب نبود .
سایز لباس ها بزرگ بود و برای هیکل های تنومند خوب بود و اکثر بچه های ما نحیف و لاغر بودند.
فین های غواصی هم لنگه به لنگه بودند.این مسئله ما رو نگران کرده بود.
مقر #گردان_حضرت_زینب(س)نزدیک ما بود.
رفتم پیش فرمانده گردانش که حاج آقا خادم بود.تا مشکل لباس های غواصی رو حل کنم.
اما دیدم وضع اونا هم از ما بدتره...
ادامه دارد👇👇👇
@alvaresinchanne l
#غواصهای_تخریبچی
#عملیات_بیت_المقدس_4
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
برای آخرین هماهنگی ها با فرمانده #گردان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها قبل از غروب آفتاب به مقرشون رفتم
کارهامون رو هماهنگ کردیم قرار شد بعد از پیاده شدن #غواص_های_تخریب و سر پل گرفتن از دشمن و چک کردن ساحل از موانع و مین با علامت دادن با #چراغ_قوه نیروهای #گردان حضرت زینب (س) برای ادامه عملیات حرکت کنند .
با حاج خادم خداحافظی کردم و از چادر که بیرون اومدم سرو صدای #شهید_سید_مصطفی_فتاحی رو شنیدم که داشت با بدن خشک #لباس_غواصی میپوشید و مقر رو رو سرش گذاشته بود...
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و بچه های تخریب لباس غواصی به تن کردند و با ماشین به سمت #اسکله_لشگر_10 راه افتادیم
توی مسیر با هم این سرود رو زمزمه میکردیم
#ای_ولی_عصر_رو_امام_زمان
#ای_سبب_خلقت_کون_و_مکان
به اسکله که رسیدیم همه فرماندهان جمع بودند.
روی کالک آخرین نکات رو تذکر دادند.
احتمال میرفت که هنگام پیاده شدن در ساحل با کمین دشمن درگیر شویم.
قرار شد بچه ها نارنجک به تعداد کافی بردارند.
معمولا ما تخریبچی ها برای عملیات اسلحه بر نمیداشتیم و فقط سه چهار تا نارنجک به بند حمایل می بستیم..اما در این عملیات چون احتمال درگیری زیاد بود و باید تا رسیدن نیروهای گردان ها ساحل دشمن رو تامین میکردیم با خود اسلحه برداشتیم...
ادامه دارد👇👇👇👇
@alvaresinchannel
#عملیات_بیت_المقدس_4
محدوده عملیات لشگر10
✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
روزهای اول ماه شعبان بود و ماه توی آسمون نبود.
دو یا سه شب از #ولادت_امام_حسین علیه السلام میگذشت...
شب چهارشنبه قبلش #ولادت_قمر_بنی_هاشم (ع) بود و ما توی مقرمون در شهر بیاره عراق دعای توسل بر گزار کردیم و از بچه ها خیلی گریه گرفتم ..
گفتم چند شب دیگه عملیاته.
معلوم نیست کدوم یکی از ماها زنده باشیم.
خوشبحال اونهایی که آماده شدند برای لقاء خدا.
و بعد با گریه گفتم ..بچه ها هر کدوم شهید شدید ما رو هم از یاد نبرید.
#شب_عملیات با این فضای معنوی پشت سر و مناسبت ولادت امام زمان (ع) که در پیش بود دل به خدا دادیم و سوار قایق ها شدیم...موتور قایق ها که روشن شد یک نگرانی به نگرانی ها اضافه شد و آنهم صدای موتور قایق ها بود که در سکوت شب و در کوهستان موجب هوشیاری دشمن میشد.
برای حل این مشکل پتو دور موتورها کشیدند و صدا به اندازه زیادی کم شد. قایق ها حرکت کردند. ما با #بچه های_اطلاعات_عملیات قایق اول بودیم و از #اسکله جدا شدیم و داخل یکی از شیارها به سمت دریاچه دربندی خان حرکت کردیم..ابتدای مسیر پیچ و خم داشت و یکمقدار که گذشتیم مسیر باز تر شد و قایق ها زیر #ارتفاع_شاخ_سورمر که مشرف به دریاچه بود رسیدند که قایق ما به علت اینکه پتوی روی موتور خیس و سنگین شده بود و راه خروج دود از اگزوز رو گرفته بود خاموش شد.
و بقیه قایق ها هم ایستادند...سکاندار قایق تسمه هندل قایق رو کشید تا قایق روشن بشه ....اما قایق خفه کرده بود و هرباری که سکاندار تسمه رو رها میکرد در آن سکوت صدای "تقش" نگران کننده بود.
در همین حین بود که سه چهارتا منور توی آسمون روشن شد و صدای رگبار دوشکا که تیر رسام داخل آب میزد آرامش ما رو به هم ریخت..دو کیلومتر با نقطه شروع درگیری فاصله داشتیم.
@alvaresinchannel
#عملیات_بیت_المقدس_4
محدوده عملیات لشگر10
#غواصان_تخریبچی
✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی:#جعفر_طهماسبی
زیر نور منور به بچه هایی که داخل قایق بودند اشاره کردم که آماده باشید .
دیدم آتیش تیربارها طولانی شد و نگران شدم. احتمال دادم که دشمن ما رو دیده باشه و قایق رو هدف قرار بده.
#بچه_ها_و_جعلنا میخوندند و #سکاندار قایق هم آنقدر تسمه هندل رو کشید تا قایق روشن شد و گاز را تا تهش گرفت و با سرعت جلو میرفتیم...
منور ها خاموش شد و آتش تیربارها هم قطع شد...
بچه ها اطلاعات اشاره کردند که به "راه کار" رسیدیم و قایق با احتیاط پهلو گرفت.
جلوی راه کار ما یک تخته سنگ بود که تقریبا جان پناهی هم برای ما بود..بچه ها همه توی ساحل پیاده شدند و اطراف تخته سنگ پناه گرفتند و منتظر شدیم بقیه قایق ها هم برسند.تا قایق ها برسند. با بچه های اطلاعات چرخی در اطراف زدیم و اطراف ساحل رو چک کردیم که مین و موانعی نباشد.فاصله ما با کمین عراق در ساحل #دریاچه_دربندی_خان صد وپنجاه متر بیشتر نبود.از سکوتی که در منطقه حاکم بود خاطر جمع بودیم که دشمن از حضور ما مطلع نشده.اطلاعات ما این بود که کمین های دشمن به استعداد یک گروهان مقابل ماست. و باید با احتیاط و دقت و حداقل تلفات اونها رو خاموش کنیم. #غواصان_گردان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها هم از راه رسیدند و آخرین هماهنگی ها انجام شد.چون میدان مین و موانع خاصی جلوی بچه ها نبود تدبیر این شد که از توان بچه های تخریب برای ادامه ماموریت استفاده شود . اما فرماندهان گردان حضرت زینب اصرار داشتند که بچه های تخریب هم باید به ما کمک کنند.
ادامه دارد 👇👇👇👇👇
@alvaresinchannel
#عملیات_بیت_المقدس_4
محدوده عملیات لشگر10
#غواصان_تخریبچی
✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
ادامه👆🏾👆🏾👆🏾
3️⃣ زیر پای دشمن بگو مگو بالا گرفت و #شهید_سید_عباس_میر_نوری نزدیک ما بود و میشنید که ما قصد داریم بچه های تخریب رو جلو نفرستیم .من رو کناری کشید و با گریه گفت: برادر جعفر!!! #من_کیسه_ماسکم_رو_پر_از_نارنجک کردم برای اینکه دمار از روزگار بعثی ها در بیارم. حالا شما میخواهید از ما استفاده نکنید.
بچه های دیگه هم سید رو همراهی کردند و با توجه به اصرار فرمانده های گردان حضرت زینب سلام الله علیها تصمیم ما عوض شد و از بچه ها قول گرفتم ..به شرطی جلو میرید که کسی #شهید_نشه!!!! و اگر هم کسی مجروح شد خودتون باید عقب بیارید و صبح زود قبل از اینکه آفتاب بزنه لب اسکله باشید.بچه ها قول دادند و همراه گروهان پیشرو گردان حضرت زینب راهی شدند سمت کمین های دشمن.
من هم توی ساحل منتظر بودم تا بقیه نیروها رو هدایت کنم .... #قرص_شب_نماهای عمودی بزرگی داشتیم که اونها رو خم میکردیم و محلول داخل اون به جنب و جوش میفتاد و نور افشانی میکرد و #قایق ها در تاریکی شب با دیدن این نور به سمت نور می اومدند و نیروها در ساحل پیاده میشدند...
چند لحظه ای از رفتن بچه ها نگذشته بود که دیدم قایقی پهلو گرفت و #حاج_خادم_فرمانده_گردان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها پیاده شد.گفتم بچه ها رفتند و تا حالا دیگه از کمین ها رد شدند و مسیر رفتن رو نشون دادم و با حاجی سمت ارتفاع شاخ شمیران حرکت کردیم.دشمن با منور تمام منطقه را روشن کرده بود و زیر نور میشد درگیری بچه ها با دشمن رو دید.
بقیه بچه های گردان حضرت زینب هم که رسیدند کار سریع تر جلو میرفت و بچه ها به جاده ای که روی ارتفاع شاخ شمیران میرفت مسلط شدند ....
ما به پشت دشمن رسیده بودیم و درب سنگرهاشون به سمت ما بود و به راحتی منهدم میشد... همه سربازهای دشمن از جاده به سمت ارتفاع فرار میکردند و بچه ها هم اونها رو دنبال میکردند.
من برگشتم لب اسکله تا نیرو بیارم و بقیه بچه ها در تعقیب دشمن رفتند سمت شاخ شمیران..
ادامه دارد👇👇👇👇👇👇
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#روزی_که_دیده_بان_شهید_شد
#دیده_بان_لشگر_10
#شهید_مهدی_فلاح
شهادت 10 فروردین 67
#محل_شهادت_شهر_بیاره_عراق
✍️✍️✍️راوی: #جعفر_طهماسبی
#شهید_مهدی_فلاح بچه نارمک تهران بود و 15 بهار از عمرش گذشته بود که پا توی جبهه گذاشت.
آخرین دیدار با مهدی یک روز قبل از شهادتش بود. تازه #عملیات_بیت_المقدس_4 روی ارتفاعات #شاخ_شمیران انجام شده بود و گردانهای و واحدهای خط شکن برای استراحت و بازسازی عقب اومده و کنار رودخانهای که از داخل #شهر_بیاره رد میشد چادر زده بودند. مهدی هم با بچه های دیده بانی ادوات لشگر10سیدالشهداء(ع) بعد از چند روز کار سخت و هدایت آتش روی مواضع دشمن بعثی برای استراحت و تجدید قوا عقب اومده بودند. من از آشپزخانه ل10 به سمت #حلبچه میرفتم که کنار رودخانه مهدی رو دیدم. با هم سلام علیک کردیم.
گفت: مقر شما کجاست؟
گفتم: ما هم 500متر جلوتر از شما هستیم.
گفت: کجا میری؟
گفتم: دشمن داره فشار میاره تا شاخ شمیران رو پس بگیره. داریم با #بچه_های_تخریب میریم برای مین گذاری جلوی دشمن.
و این آخرین دیدار ما با مهدی بود و فردای اونروز، دشمن بعثی که دیگر نا امید از پس گرفتن ارتفاع شاخ شمیران شده بود با هواپیما و با #بمب_های_خوشه ای مقر گردان ها و واحدهای لشگر ده سیدالشهداء(ع) در شهر بیاره را بمباران کرد که مهدی و تعدادی از همرزمانش به شهادت رسیدند.
مهدی وقتی شهید شد چند روز به امام زمان(ع) مانده بود و نزدیک بود که بیست و یک سالش تموم بشه. سلام بر 15 فروردین سال 1346که به دنیا آمد و سلام بر 10فروردین سال 67 و یازدهم ماه شعبان که به لقاء پروردگار رسید.
🍃🍃@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی_سر_به_زیر
#شهید_علی_اصغر_صادقیان
شهادت: #عملیات_کربلای_8
#غرب_کانال_ماهی
بارها میگفت: یه #تخریبچی باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه
او خودش اینگونه بود
توی گردان تخریب لشگر10 علی اصغر برای خودش استوانه ای بود.
معمولا توی عملیات ها در نقش معاون گردان ظاهر میشد
علی اصغر از بچه های مهندسی تهران بود و جبهه های جنوب و غرب رو تجربه کرده بود تخریب تیپ 20 رمضان بود و بعد هم تخریب قرارگاه ثارالله و بعد از اون اواخر تابستاند 1364 با جمعی از بچه های تخریبچی قرارگاه ثارالله به لشگر10 اومدند.. فرماندهان تخریب لشگر10 مثل شهید حاج عبدالله و شهید حاج سید محمد سابقه اش رو داشتند و به توانمندی او واقف بودند . علی اصغر در بدو ورود به تخریب لشگر10 کارش رو با آموزش و انتقال تجربیات به نیروهای تازه وارد شروع کرد و بعد هم تلاش برای آماده سازی نیروها برای عملیات والفجر8 شروع شد... علی اصغر در شب عملیات ام الرصاص با جمعی از بچه ها به گردان حضرت علی اکبر (ع) مامور شد و به عمق جزیره ام الرصاص نفوذ کردند ...روزهای سخت پاتک های دشمن در #عملیات_والفجر_8 در شهر فاو #شهید_علی_اصغر فرمانده تخریبچی در خط بود.
اونجا فقط انفجار در مسیر پاتک دشمن و مین گذاری چاره کار بود و این هم به آسانی انجام نمیشد .
بچه هایی که باید انتخاب میشدند برای این کار استثنایی بودند و علی اصغر روی تک تک بچه ها شناخت داشت و انتخاب نیروها برای عملیاتش حرف نداشت. اردیبهشت 65 کمک کار شهید زینال حسینی در خط فکه بود و پاکسازی میادین مین فکه رو مدیریت میکرد و چند روز بعد هم به کمک میروهای لشگر رفت برای مین گذاری در جلوی دشمن در منطقه عملیاتی شرهانی... عملیات کربلای 4 و 5 و 8 مسولیت محور تخریب رو در خط مقدم و قرارگاه لشگر10 داشت. تا اینکه به #عملیات_کربلای_8 رسید.
کار عملیات در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود
فاصله با دشمن خیلی کم بود و خط درگیری هم شلوغ بود.
دشمن با آتش پرحجم و میدان های مین ایضایی سعی کرده بود حرکت رزمندگان رو در عملیات کند کنه.
برنامه ریزی برای عبور از زمین مسلح به مین و موانع وسیع دشمن در محور عملیاتی لشگر10 با شهید علی اصغر صادقیان به عنوان #معاون_تخریب_لشگر_10 بود.
روز 18 فروردین 66 روز سه شنبه و شب جهارشنبه بود بچه های تخریب در قرارگاه مراسم دعای توسل داشتند و اصغر اون شب اونقدر گریه کرد که چشم هاش کاسه خون شده بود ... و بعد از دعا به سمت خط حرکت کردند و بچه های توی خط با دشمن درگیر بودند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود. دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود که همون شب پاتک کنه و بچه ها رو عقب بزنه. و فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند.
شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10 و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره #شهید_علی_اصغر_صادقیان آسمانی شد.
و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر #شهید_علی_اصغر_صادقیان دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: #خدایا_امیدم_رفت.
یاد شهید علی اصغر صادقیان و برادر شهید علی اکبر بخیر
به روح شهیدان صلوات.
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
#تخریبچی_گمنام
#شهید_مجتبی_دقیقی
شهادت: #عملیات_کربلای_8
18 فروردین 1366
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی
✍️✍️✍️ راوی:#جعفر_طهماسبی
برادرش حاج حسین دقیقی فرمانده ستاد لشگر بود و پارتی مجتبی شد. او هنوز از #تخریب_لشگر_نجف تسویه نکرده بود که به جمع رزمندگان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) وارد شد.
چند روز به عید سال 66 مانده بود که #شهید_حاج_ناصر_اربابیان که اون موقع معاون #گردان_تخریب_لشگر_10بود یک رزمنده را به جمع گردان معرفی کرد.
در نگاه اول چهره اش خیلی دلنشین بود. او گفت من قبلا هم تخریب بودم. او به ما نگفت داغدار غم برادر شهیدش است که چند هفته ای از شهادتش میگذرد.
.هر چه دیدیم لبخند زیبا و ادب مثال زدنی مجتبی بود.
قبل از عید بچه ها از مرخصی اومدند و مجتبی به همراه تعدادی از بچه های تخریب به منطقه شلمچه برای شناسایی عملیات اعزام شدند.
شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) میدونست خانواده دقیقی دو تا شهید داده. به خاطر این موضوع به بچه ها سفارش کرد که خیلی مواظب مجتبی باشند.
بچه ها برای شناسایی یک شب در میون جلو میرفتند.
منطقه عملیاتی غرب کانال ماهی خیلی محدود بود. فاصله خاکریز ما با دشمن 150 متر بیشتر نبود و مدام دشمن توی خط آتش میریخت.
دشمن چون نگران بود که رزمنده ها عملیات کنند مقابل خط خودش رو #مین پاشیده بود. یعنی نقطهای نبود که مین روی زمین نباشه و چون فاصله خط نزدیک بود ترددها را به شدت زیر نظر داشت. بچه ها برای شناسایی که میرفتند با خطر رفتن روی مین مواجه بودند و هم ممکن بود تیر و ترکش بخورن. چون خط آروم نبود.
با این وجود بعضی از تیم های شناسایی از خاکریز دشمن عبور میکردند و به پشت دشمن برای شناسایی میرفتند.
هر شب که بچهها مهیای رفتن میشدند، مجتبی التماس عالم رو میکرد که من هم همراه تیم های شناسایی راهی شوم. اما فرماندههان اجازه نمیدادند. کار مجتبی شده بود تنظیم گزارش تیمهای شناسایی. چون باید هر شب گزارش تیمهای شناسایی ثبت میشد و برای فرماندهی لشگر ارسال میشد.
روز 17 فروردین 66 بود که #بچه_های_تخریب_لشگر_10 به گردانها برای باز کردن معابر در میادین مین مامور شدند.
مجتبی هرچه التماس کرد نگذاشتند با بچه ها وارد میدون مین بشه.
مجتبی کاملا به منطقه توجیه بود و راه کارها و معابر و حتی آرایش موانع و میدون مین دشمن رو دقیق میشناخت و توقع داشت که از او استفاده کنند.اما دستور بود و باید اجرا میکرد...
بچه ها رفتند و مجتبی در سنگر تخریب که در کنار قرارگاه تاکتیکی لشگربود در انتظار نشست...
مجتبی اون شب دائم ذکر میگفت و برای سلامتی و موفقیت بچه ها دعا میکرد.
ساعت حدود یک یا دو نیمه شب بود که عملیات با رمز یا صاحب الزمان (ع) شروع شد.
به دلیل فشار دشمن روی یکی از معبرهای ما که به نام #فاطمه_زهرا(س) نام گذاری شده بود قرار شد #گردان_زهیر(ع) وارد عملیات بشه و این بار چون همه بچهها درگیر عملیات بودند، مجتبی جلو دوید و گفت من راه رو بلدم و گردان رو از معبر عبور میدهم. اینجا دیگه دست فرماندهها بسته شد و مجتبی هم سر از پا نمیشناخت
#شهید_مجتبی_دقیقی در این عملیات برای همیشه #جاوید_الاثر شد و از معبری که با نام فاطمه زهرا سلام الله علیها بود به دیدار بانوی بی نشان شتافت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی شهید
#جعفر_صادق_نصرت_خواه
شهادت : عملیات کربلای8 فروردین66
#منطقه_شلمچه
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
زبان آذری غلیظی داشت متولد #سلماس بو د وبه قول خودش کوچیک رو خوچیک و قایق رو گایخ میگفت:
برادر بزرگش توی تهران پلیس بود و اومده بود پیش برادرش و از تهران اعزام شده بود.
بعد از عملیات کربلای2 به جمع بچه های تخریب اضافه شد.
چون لهجه اش غلیظ بود زود به چشم میومد و شوخ طبعی و خوش کلامیش هم موثر بود .
تا اینکه یه روحانی جدید وارد گردان ما شد که سر پر شور و جسارت زیادی داشت و اصلا شکل تبلیغش با بقیه رو حانی هایی که به #گردان_تخریب اومده بودن فرق میکرد.
اون با تخته و گچ و کلاس و از این حرفها کار داشت.
خیلی زود هم خودمونی شد.
چون بچه محل فرمانده ما #شهید_سید_محمد بود و دم کدخدای گردان رو دیده بود
تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت.
موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " #در_قلعه_خیبر_رو_کی_کنده.
من نقش اون بازرس رو داشتم و #شهید حمیدرضا #دادو معلم کلاس بود و #شهید_نصرت_خواه هم مدیر مدرسه بود.
ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم.
مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی #حسینیه_الوارثین برگزار کنیم.
با چند تا کائوچوی #پل_خیبری سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد.
حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی.
پرده اول کنار رفت و کلاس درس بود و من و شهید دادو.
من با یه کیف که زیر بغلم بود رفتم سر کلاس و شهید دادو برپا داد و دانش آموزها نشستند و من سووال کردم در قلعه خیبر رو چه کسی کند. یکی از بچه ها بلند شد وبا ترس و لرز گفت : آقا اجازه به خدا ما نکندیم و شهید دادو هم که معلم کلاس بود با آرمش گفت: قربان بچه های کلاس ما خیلی مودب هستند و از این کارهای زشت نمیکنند.
من با عصبانیت از کلاس خارج شدم و پرده رو کشیدند و قرار بود قسمت دوم تا چند دقیقه دیگه شروع بشه.
پشت پرده که رفتم شروع کردم با #شهید_نصرت_خواه بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمیتونم جلوی حودم رو نگه دارم.
گفت باشه سعیم رو میکنم.
پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یه کلاه نخی به سرش داره اطاق رو نظافت میکنه شروع شد.
تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده.
آخه صورت شهید نصرت خواه رو با ماشین خیلی کوتاه کرده بودن و سیبیل های قیطونیش به چشم میومد و یه پاپیون هم زده بود که خیلی خنده دار بود.
من صبرکردم تا هم همه و خنده ها کم شد و رفتم روی سن و با عصبانیت رو به شهید نصرت خواه شروع کردم این دیالوگ رو گفتن. که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کنده نتونست حواب بده معلم مدرسه شما هم نتونست حواب بده.
شهیدنصرت خواه هم با حوصله یه خورده سیبیل هاش رو بالا و پایین کرد و دستی به پاپیونش کشید و گفت معلم راست گفته ما بچه های خوبی داریم و از این کارهای بد نمیکنند.
نصرت خواه داشت توی چشم من نگاه میکرد و این حرف ها رو میزد .
و ادامه داد قربان خالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو زوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم بلد نبود از معلم سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم میدم جوش بده و اینجا بود که نصرت خواهم عصبانی شد و از حا بلند و صدا زد اصلا در قلعه خیبر رو خودت کندی که با هم دست به یقه شدیم و حاج قاسمی هم که داشت اطاق رو جارو میکرد وارد معرکه شد و هردو به جای اینکه من رو به پشت سن هل بدن به وسط بچه ها توی حسینیه هل دادن و چراغ ها خاموش شد و ریختن سر ما و حسابی برای ما توی تاریکی جشن پتو گرفتن.
یاد همه اون روزهای خوب بخیر
#شهید_جعفر_صادق_نصرت_خواه فروردین 66 در کربلای8 و از شلمچه پرکشید وسالها بدن مطهرش میهمان خاک شلمچه بود و #شهید_حمید_رضا_دادو رو هم ،تیرماه 66 از ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ملائکه به آسمان بردند و ماهم ماندیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel