13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#شب_های_رمضان_در_جبهه
اجرای تئاتر توسط رزمندگان تخریبچی لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام در #حسینیه_الوارثین در ماه رمضان 1366 به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی(ع)
در این تئاتر #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت و برادر نادر پورمند نقش اصلی رو داشتند که در فایل بالا در کنار سن مشغول هستند.
در این تئاتر #شهید_غلامرضا_زعفری هم نقش کوتاهی به عهده گرفت اما این نقش کوتاه به جهت جاذبه و جایگاه والایی که این شهید مخلص داشت به خوبی دیده شد و همانطور که میبینید با حضور او بر روی سن تئاتر فضای حسینیه الوارثین پر از خنده شد.
@alvaresinchannel
27.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹✅🌹✅🌹✅🌹✅🌹✅
🌹✅
🟢 #حال_و_هوای_بچه_های_تخریب_لشگر_10
#حسینیه_الوارثین
🟢 در ایام ولادت کریم اهل بیت(ع)-ماه رمضان 1366- اردیبهشت
قرائت قرآن با حضور #شهدای_تخریبچی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#ماجرای_رسول_و_قبرهای_مقر_الوارثین_در_فکه
#شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی
#مقر_گردان_تخریب_لشگر_10
#موقعیت_الوارثین
✍️✍️✍️✍️ راوی: #حاج_رمضان_خلیلی
من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از #صدور_قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع #راهیان_نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان میرفتیم بازدید جبهه .
یک مقری داریم بنام #الوارثین در فکه،
اولین سالی که #رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود.
به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که #بچههای_تخریب شب ها میآمدند در این قبرها راز و نیاز میکردند و نماز شب میخواندند و برای هر شهیدی هم که شهید میشد ما یک قبر سمبلیک درست میکردیم،
خلاصه رسول را توجیه کردم. من و مادرش برای #نماز_ظهر_و_عصر به طرف خرابه های #حسینیه_الوارثین رفتیم و رسول هم با بچه های هم سنش مشغول گشت و گزار در اطراف مقر الوارثین شد....
نماز که تموم شد اکثر بچه های هم سن وسالش اطراف حسینیه بودند و از رسول خبری نبود ...
من و مادرش نگران شدیم و با هم دور تا دور #مقر_الوارثین رو وارسی کردیم تا اینکه منظره ای من رو در جا میخکوب کرد... دیدم نوجوانی به حال سجده داخل یکی از قبرها چفیه روی سر کشیده ومشغول مناجاته...
#دیدم_خودشه...
#رسول_داخل_قبر به حال سجده افتاده و چفیه به سر کشیده ...
من و مادرش حالش رو به هم نزدیم فقط من در اون حال یک عکس از رسول گرفتم ...
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
💐#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
🔸 #شب_نیمه_شعبان_سال_65
اردیبهشت ماه #حسینیه_الوارثین
#بچه_های_تخریب_لشگر_10
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍂
خیلی شاد بودند
چون سرباز امام زمان(ع) بودند
داشتند آماده میشدند برای شهادت..
چند روز بعد از میون همین بچه ها 6 نفر به معراج رفتند
باید هم شاد باشند
به قول امام عزیز
#شهدا_در_قهقه_ی_مشتانه_شان_عند_ربهم_یرزقونند
🎄🔸 @alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️
🌿☘️🌿☘️
☘️🌿
#سال_تحویل_های_جبهه
#شب_عید_سال_65
#حسینیه_الوارثین
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
تحویل سال 65 مصادف بود با #روز_ولادت_جواد_الائمه_علیه_السلام
و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد.
همه ی #بچه_های_تخریب حضور داشتند.
هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند.
و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند
شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری #دعای_کمیل برنامه شروع شد.
برای اینکه لامپ های زیادی توی #حسینیه_الوارثین روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد.
برنامه شب سال تحویل و شب عید
شیرین کاری های برادر ممقانی بود
و بعد از اون مداحی من و #شهید_تابش.
اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم
شلوغ کن های اون شب #شهید_غلامرضا_زند ، #شهید_محمد_مرادی ، #شهید_مجید_رضایی و #شهید_نباتی بودند.
دوسه هفته از شهادت #شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند.
#شهید_پیام_پوررازقی مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید.
من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم
#شهید_محمد_مرادی از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم.
قرار شد دو انگشتی دست بزنند.
تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه
اما وقتی #شهید_تابش شروع کرد به سرود خوندن #شهید_محمد_مرادی جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته #حسینیه_الوارثین رو رو سرشون گذاشتن.
#شهید_سید_محمد که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد.
هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد.
اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد
مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد.
به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت:
نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد
نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و
نیروی دریایی از دریا....
فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد.
بچه ها از خنده روده بر شده بودن.
اون شب خاطراتی بود
بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند.
روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
⬅️⬅️ تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت.
موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " #در_قلعه_خیبر_رو_کی_کنده.
من نقش اون بازرس رو داشتم و #شهید حمیدرضا #دادو معلم کلاس بود و #شهید_نصرت_خواه هم مدیر مدرسه بود.
ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم.
مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی #حسینیه_الوارثین برگزار کنیم.
با چند تا کائوچوی #پل_خیبری سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد.
حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی.
✅ تصاویری از اون تئاتر در #حسینیه_الوارثین
پاییز 1365
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی شهید
#جعفر_صادق_نصرت_خواه
شهادت : عملیات کربلای8 فروردین66
#منطقه_شلمچه
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
زبان آذری غلیظی داشت متولد #سلماس بو د وبه قول خودش کوچیک رو خوچیک و قایق رو گایخ میگفت:
برادر بزرگش توی تهران پلیس بود و اومده بود پیش برادرش و از تهران اعزام شده بود.
بعد از عملیات کربلای2 به جمع بچه های تخریب اضافه شد.
چون لهجه اش غلیظ بود زود به چشم میومد و شوخ طبعی و خوش کلامیش هم موثر بود .
تا اینکه یه روحانی جدید وارد گردان ما شد که سر پر شور و جسارت زیادی داشت و اصلا شکل تبلیغش با بقیه رو حانی هایی که به #گردان_تخریب اومده بودن فرق میکرد.
اون با تخته و گچ و کلاس و از این حرفها کار داشت.
خیلی زود هم خودمونی شد.
چون بچه محل فرمانده ما #شهید_سید_محمد بود و دم کدخدای گردان رو دیده بود
تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت.
موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " #در_قلعه_خیبر_رو_کی_کنده.
من نقش اون بازرس رو داشتم و #شهید حمیدرضا #دادو معلم کلاس بود و #شهید_نصرت_خواه هم مدیر مدرسه بود.
ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم.
مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی #حسینیه_الوارثین برگزار کنیم.
با چند تا کائوچوی #پل_خیبری سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد.
حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی.
پرده اول کنار رفت و کلاس درس بود و من و شهید دادو.
من با یه کیف که زیر بغلم بود رفتم سر کلاس و شهید دادو برپا داد و دانش آموزها نشستند و من سووال کردم در قلعه خیبر رو چه کسی کند. یکی از بچه ها بلند شد وبا ترس و لرز گفت : آقا اجازه به خدا ما نکندیم و شهید دادو هم که معلم کلاس بود با آرمش گفت: قربان بچه های کلاس ما خیلی مودب هستند و از این کارهای زشت نمیکنند.
من با عصبانیت از کلاس خارج شدم و پرده رو کشیدند و قرار بود قسمت دوم تا چند دقیقه دیگه شروع بشه.
پشت پرده که رفتم شروع کردم با #شهید_نصرت_خواه بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمیتونم جلوی حودم رو نگه دارم.
گفت باشه سعیم رو میکنم.
پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یه کلاه نخی به سرش داره اطاق رو نظافت میکنه شروع شد.
تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده.
آخه صورت شهید نصرت خواه رو با ماشین خیلی کوتاه کرده بودن و سیبیل های قیطونیش به چشم میومد و یه پاپیون هم زده بود که خیلی خنده دار بود.
من صبرکردم تا هم همه و خنده ها کم شد و رفتم روی سن و با عصبانیت رو به شهید نصرت خواه شروع کردم این دیالوگ رو گفتن. که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کنده نتونست حواب بده معلم مدرسه شما هم نتونست حواب بده.
شهیدنصرت خواه هم با حوصله یه خورده سیبیل هاش رو بالا و پایین کرد و دستی به پاپیونش کشید و گفت معلم راست گفته ما بچه های خوبی داریم و از این کارهای بد نمیکنند.
نصرت خواه داشت توی چشم من نگاه میکرد و این حرف ها رو میزد .
و ادامه داد قربان خالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو زوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم بلد نبود از معلم سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم میدم جوش بده و اینجا بود که نصرت خواهم عصبانی شد و از حا بلند و صدا زد اصلا در قلعه خیبر رو خودت کندی که با هم دست به یقه شدیم و حاج قاسمی هم که داشت اطاق رو جارو میکرد وارد معرکه شد و هردو به جای اینکه من رو به پشت سن هل بدن به وسط بچه ها توی حسینیه هل دادن و چراغ ها خاموش شد و ریختن سر ما و حسابی برای ما توی تاریکی جشن پتو گرفتن.
یاد همه اون روزهای خوب بخیر
#شهید_جعفر_صادق_نصرت_خواه فروردین 66 در کربلای8 و از شلمچه پرکشید وسالها بدن مطهرش میهمان خاک شلمچه بود و #شهید_حمید_رضا_دادو رو هم ،تیرماه 66 از ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ملائکه به آسمان بردند و ماهم ماندیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🟢 #قربانی_عید_قربان_سال_1367
🌹🔹 #شهید_محمد_حسین_بابالو
شهادت 3 مرداد 1367
#عملیات_دفاع_سراسری
جاده اهواز- خرمشهر
بعد از #عملیات_کربلای_8 در بهار سال 66 اومد #گردان_تخریب.
قبلا گردان رزمی بود.
زود خودش رو پیدا کرد و از نیروهای عملیاتی بود
فرمانده ما #شهید_سید_محمد نگاه ویژه ای بهش داشت.
تیر اندازیش حرف نداشت. حتی گلوله آرپی جی رو خیلی دقیق به هدف میزد.
توی رزم های شبانه کمک بچه ها میکرد.
یک شب دررزم شبانه از بالای #حسینیه_الوارثین اونقدردقیق گلوله آرپی جی رو بین دو تا چادر بچه ها زد که من با همه ی وجودم بهش گفتم . دمت گرم
توی کارهای سخت همیشه پیش قدم بود.
شهیدزعفری وقتی میخواست صداش کنه نمیتونست اسم فامیلش رو صدا کنه... یه خورده فکر میکرد وصداش میکرد. برادر بیلولی
اون هم قهقه میخندید.
بعد ازشهادت #شهید_داوود_ابراهیمی که خیلی با هم صمیمی بودند خیلی به هم ریخت.
هوای رفتن به سرش زده بود.
تا آخرسال 66 توی تخریب موند.
میگفت مثل اینکه ما اینجا شهید نمیشبم
سال 67 رفت #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه السلام
و شهیددقایق آخر جنگ شد
و سوم مرداد 67 در نبردی عاشورایی با لب تشنه به لقاءحق شتافت.
@alvaresinchannel
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#اربعین_سال_1366
مقابل حسینیه الوارثین
خارج شدن دسته عزاداری #بچه_های_تخریب_لشگر_10 از
#حسینیه_الوارثین
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#جشن_ولادت_پیامبر
#حسینیه_الوارثین آبانماه ۱۳۶۵
جمع بچه های تخریب لشگر10
با مداحی حاج جعفرطهماسبی
@alvaresinchannel
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
💐💐💐💐
💐💐
💐
#شب_جشن
ولادت #خاتم_الانبیاء
🔶 روزهای آخر آبانماه سال 65 مصادف با ایام ولادت #حضرت_ختمی_مرتبت و امام صادق علیهم السلام بود.
یکی دو ماه بود که عملیات نرفته بودیم و گردان نیروی جدید گرفته بود و مشغول آموزش بودند.
بخشی از #بچه_های_تخریب در منطقه #عملیات_کربلای_2 در پیرانشهر و یه تعداد هم مشغول #مین_گذاری در #جزیره_مجنون مقابل خط پدافندی لشگرسیدالشهداء(ع) بودند.
چون مقدمات عملیات بعدی در حال انجام بود بخشی از بچه های تخریب هم کنار #رودخانه_دز در حال تمرین غواصی و آموزش های آبی و خاکی بودند.
شب ولادت پیامبر و امام صادق علیهم السلام فرصتی شد تا اکثر نیروهای تخریب در #حسینیه_الوارثین جمع شوند
جشن با شکوهی به پا شد. اونجا هم بگ و مگو بود که بچه ها حین سرود خوندن کف بزنند یا نزنند.
من که در این برنامه میخوندم اصراری بر کف زدن نداشتم
و #شهید_زینال_حسینی هم که فرمانده ما بود اعتراضی به کف زدن بچه ها نداشت.
در حین سرود خوندن بعضی ها دو انگشتی کف میزدند و زیر چشمی به هم نگاه میکردند تا اینکه #شهید_محمد_مرادی جلسه رو دست گرفت. ابتدا یه آه کشید تا همه ی توجه ها رو به خودش جلب کنه و بعد دستهاش رو بالا آورد و شروع کرد به کف زدن و یه عده نوچه هاش هم همراهی کردند و جلسه رو از دست ما گرفت.
اون شب بچه ها خیلی شادی کردن.
✅ #شهید_محمد_مرادی در 19 دیماه سال 1365و در #عملیات_کربلای_5 به عنوان #تخریبچی به #گردان_امام_سجاد(ع) مامور شد و در نبرد نزدیک با دشمن بعثی در داخل #5_ضلعی به شهادت رسید.
یاد همشون بخیر
راوی: جعفرطهماسبی
💐
💐💐💐💐💐💐💐
@alvaresinchannel