eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
282 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
329 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 🔴 از یادها نخواهد رفت 36 سال قبل اتفاق افتاد ✍️✍️: ✅لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد این عملیات به نام در منطقه سردشت انجام شدد برای رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم ... روز 6 تیرماه 66 فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و مستقر شدیم. مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام مشهور شد. فردای رفتن ما از بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم 🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌸وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده خندیدم!! 🌷لحظه‌ای که جانباز شدم، به دلیل این‌که چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمی‌کردم که جانباز شده‌ام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را می‌بست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمی‌دانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قوی‌ای داشتم وقتی دکتر آستین‌های لباسم را قیچی می‌کرد، هم‌چنان به هوش بودم ولی نمی‌دانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم.... 🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آماده‌باش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خون‌های بین موهایم را پاک می‌کردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خنده‌ام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لب‌هایم را نمناک می‌کرد، گفت: «به من می‌خندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمی‌کنم.» گفت: «‌پس به چی می‌خندی؟» گفتم: «والا من نمی‌دانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیده‌ام، خنده‌ام گرفته است.» : جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباس‌پور، برادر شهید حیدرعلی عباس‌پور
....!! 🌷بعد از پذیرش قطعنامه توسط ایران، شاخ شمیران بودیم که پاتک شد. ما جلوی شاخ شمیران روی تپه المهدی (عج الله تعالی الشریف) مستقر بودیم. پاتک که کردند توی محاصره افتادیم؛ تقریباً از یک گروهان ما حدود ۶۰ نفر مانده بودیم و کل منطقه را پوشش می‌دادیم. 🌷شبِ پاتک، گردان علقمه که آخرین آموزشی‌های اعزام شده به جبهه را داخل گردانشان داشتند، در دشت جلوی ما بودند و صبح دشت رو از بالا که نگاه می‌کردیم پر بود از پیکرهای تکه تکه شده بچه‌ها‌. 🌷عراقی‌ها چند نفری را اسیر گرفته بودند و جلوی تپه‌ای که ما روی آن مستقر بودیم به خودرو می‌بستند، به این ترتیب که یک دست و یک پا به یک ماشین و دست و پای دیگر به ماشین دوم و از دو طرف می‌کشیدند تا طرف بدنش قطعه قطعه شود و به شهادت برسد و در کمال قساوت قلب این کار را می‌کردند تا روحیه بچه‌ها تضعیف بشود. : جانباز سرافراز مهدی شاه‌بیک فرزند شهید محمد شاه‌بیک منبع: سایت تابناک
⭕️ مهمانمان شهید شد! ▫️در پی شهادت فرمانده حماس جناب آقای دکتر اسماعیل هنیه تجمعی از سوی امت حزب الله استان البرز برگزار می‌گردد. ▫️مکان:مقابل امامزاده حسن ساعت:١٧:٣٠ 🟢 عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/487588212Cbdabfbaf96
قبل از اینکه هوا تاریک بشه همه ی غواص ها لباس پوشیده و با همه ی تجهیزات آماده فرمان بودند البته قبل از پوشیدن لباس غواصی وضو گرفته بودیم که برای عملیات هم با وضو باشیم حول و حوش ساعت 5.30 دقیقه غروب روز 20 بهمن سال 64 وقت نماز مغرب و عشاء شد و همه در صف های جماعت بر روی خاک به نماز ایستادیم. بعد از نماز همه جا تاریکی مطلق بود و روبه قبله توسلی به حضرت زهراء سلام الله علیها پیدا کردیم. بچه ها خیلی گریه کردند.. یه عده در سجده مشغول مناجات بودند و بعضی ها هم تذکر میدادند که برادرها مواظب سر و صدا باشند که خدای نکرده صدا به آنطرف اروند نرسد و دشمن هوشیار شود. بعد از اینکه بچه ها از مناجات فارغ شدند شام آوردند و بعضی خوردند و بعضی هم نخوردند. چایی آوردند و چند تا لیوان چایی خوردیم که اون هم دلیل داشت که جاش اینجا نیست. آماده رفتن به سمت لب اروند بودیم که خبری بین بچه ها پخش شد که برادر کشاورز که مسوول دسته ما بود در راه برگشتن از قرارگاه به علت تاریکی شب با خودرو مقابل شاخ به شاخ تصادف کرده و بیهوش شده و به عملیات نمیرسه. این خبر به جهت روحی، شوکی به بچه ها وارد کرد و اثر این شوک بر شهید خاتمیان معاون دسته ما بیش از همه بود. چون مسوولیت عبور غواص ها از اروند و حمله به دشمن رو باید قبول میکرد. شب 20 بهمن ماه سال 64 حول و حوش ساعت 8 شب به بعد به سمت آب حرکت کردیم و با توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام غواص ها رو از زیر قرآن عبور دادن و به دل اروند زدیم. معبر ما به نام نامگذاری شده بود و حضرت زهرا سلام الله علیها به مدد آمد معبرما درست روبروی بود و از 6 شهید غواص لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام در موج اول حمله به 5 شهید سهم دسته ما شد و بچه ها توانستند کمتر از یک ساعت مواضع دشمن را تصرف کنند. یاد و خاطره غواصان شهید را گرامی میداریم. : 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 ✍️✍️: لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد این عملیات به نام در منطقه سردشت انجام شدد برای رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم ... روز 6 تیرماه 66 فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و مستقر شدیم. مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام مشهور شد. فردای رفتن ما از بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم 🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel