📸 اینجا، زمانی #هویزه بوده است!!
👈 ویرانه های شهر هویزه که توسط دشمن بعثی به تَلی از خاک تبدیل شده بود پس از آزادسازی در 18 اردیبهشت 1361
#آزاد_سازی_هویزه
#18_اردیبهشت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ #روایت_سقوط |
🔺 دلم می خواست #هویزه را مثل یک سُفره جمع می کردم!
🔻 نام #مرتضی_سرهنگی همواره در ردیف برجستهترین چهرههای عرصهٔ ادبیات پایداری ایران خوش درخشیده است؛ مردی که در سال۱۳۹۳ بهعنوان چهرهٔ برتر هنر انقلاب اسلامی معرفی شد. سرهنگی، اولین زمستان جنگ را در بیابانهایِ گِلآلود شهر کوچک #هویزه سپری کرد. مثل همهٔ روزنامهنگاران یک دفترچهٔ کوچک همراه خودش داشت و آنچه را که میدید مینوشت؛ آنچه در پی می آید روایت او از روزهای سقوط هویزه در دی ماه 59 است:
🔸 دی ماه سال 59 بود. در یک روز بارانی با یک خودرو رفتم هویزه. الان آن تصاویری که توی ذهنم از هویزه مانده، همه اش زنده است. توی آن باران، پیرمردی در پناه سقفی ایستاده بود و سیگار می کشید. دختربچه ای از پشت پنجره برای من دست تکان می داد. یک مغازه کبابی باز بود و دود منقلش به هوا بلند شده بود.
🔸 خیابان لیز بود و ماشین افتاد توی جوی آب. جفت چرخ های عقب و چرخ سمت راست جلو، توی جوی آب گیر کرد و جدول جوی را شکست.
با سرعتی باورنکردنی مردم جمع شدند و تنه نخل ها را توی جوی آب گذاشتند تا موفق شدیم چرخ های ماشین را از توی جوی درآوریم.
🔸 آنجا زندگی عادی جریان داشت. ساختمان دوطبقه ای بود که شاید تنها ساختمان دو طبقه در همه هویزه بود.
🔸 وقتی راه افتادیم، زنی پابرهنه در گِل و شُل می دوید و ما را تعقیب می کرد. نان پخته ای در دستش بود که آنها را به ما داد. خیلی خوشمزه تر از نان خامه ای خیابان ولیعصر (عج) تهران بود.
🔸 روز بعد حدود 2 بعداز ظهر بود که عراق پاتک سنگینی را شروع کرد. آن روز، روز بسیار سختی بود و ما مجبور به عقب نشینی شدیم.
🔸 روز بعد از هویزه بیرون آمدیم. من خیلی به غرورم لطمه خورده بود. اولین بار بود که معنی غرور ملی را با تمام پوست و گوشتم حس می کردم. وقتی پشت کامیون نشسته بودم و از هویزه بیرون می آمدیم، بغض کرده بودم؛ چون کار دیگری نمی توانستم انجام بدهم.
🔸 دلم می خواست وقتی عقب نشینی می کردیم، از همان پشت کامیون دستم را دراز می کردم و هویزه را مثل یک سفره جمع می کردم و با خود برمی داشتم تا به دست عراقی ها نیفتد...
📒 منبع: آرشیو امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه
#آزاد_سازی_هویزه
#18_اردیبهشت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشهداء شمرون افضل من شهداء جنوب تهرون😂
هدایت شده از آلبوم خاطرات
46.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔼 کلیپ تبلیغاتی از مراسم «یاد یاران ... »
گزارش مستند از حضور رزمندگان لشکر ده حضرت سیدالشهدا علیه السلام در دفاع مقدس
21.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پسرفت معنویت مردم در انقلاب ..!!؟؟🤔🤔
🔷حتما ببینید و برای دیگران بفرستید!
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت اشکآلود سردار سلیمانی از کمک حضرت زهرا در روزهای سخت جنگ ۳۳روزه که منجر به پیروزی شد
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷
🌷🥀
#شهیدی_که_هیچگاه_فرزندش_رو_ندید
#شهید_نادعلی_طلعتی
#گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) لشگر10
شهادت : 13 اردیبهشت سال 65
#عملیات_سیدالشهداء(ع)
🌷
🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷
🌷🥀
#شهیدی_که_هیچگاه_فرزندش_رو_ندید
#شهید_نادعلی_طلعتی
#گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) لشگر10
شهادت : 13 اردیبهشت سال 65
#عملیات_سیدالشهداء(ع)
✍️✍️✍️راوی: #حمید_پارسا
#پرده_اول
ناد علی، مهرماه 64 بود که با اعزام به #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) اومد. از اوایل بهمن 64 به مرخصی نرفته بود. نادعلی توی گروهان ما بود و شهید کشمیری مسوول دسته اش بود.
او آرپی جی زن بود و در عملیات امالرصاص(جزیره ای روبروی خرمشهر که در عملیات والفجر8 لشکر 10 سیدالشهداء(ع) در آن عملیات انجام داد که به عملیات امالرصاص مشهورشد) مردونه جنگید و بعد هم گردان علی اکبر(ع) وارد فاو شد.
چند مرحله عملیات کردیم و بعد هم ماموریت خط پدافندی بین جاده البحار و کارخانه نمک به گردان داده شد. خط پدافندی چه عرض کنم، هر دقیقه و ساعتش یک عملیات بود. توی همه این درگیریها نادعلی حضور داشت.
بعد از عید قرار شد خط پدافندی رو تحویل یک گردان دیگه بدهیم و بچهها که چهار ماه مرخصی نرفته بودند به مرخصی برند.
5 اردیبهشت بود که از فاو عقب اومدیم. یک عده بچهها مرخصی گرفتند و یک عده هم تسویه کردند. میدونستم نادعلی متاهله. قرار شده بود بعد از ظهر روز یازدهم اردیبهشت همه گردان مرخصی برند. برگههای مرخصی صادر شد. یک عده هم رفتند اندیمشک به صورت گروهی برای گردان بلیط قطار بگیرند و هماهنگ شده بود که قطار توی پادگان دو کوهه بچهها رو سوار کنه.
بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) مقابل حسینیه لشگر سیدالشهداء(ع) جمع شده و منتظر اومدن قطار بودند. دیدم نادعلی خیلی ابراز خوشحالی میکنه.
گفت: خوب وقتی داریم میریم مرخصی.!!!!!
پرسیدم: نادعلی دلت برای خونه خیلی تنگ شده؟
نادعلی با خوشحالی سرش رو مقابل گوشم آورد مثل اینکه حیا میکرد و میخواست حرفش رو کسی نشنوه؛
گفت: برادر پارسا، هفته دیگه خدا میخواد به من یک فرزند عطا کنه.
الان خانواده به من نیاز دارند و از اینکه دارم میرم کنارشون خوشحال هستم.
با نادعلی مشغول صحبت بودیم که مقابل حسینیه شلوغ شد و یکی صدا زد برادرها! مرخصی ها لغو و آماده باش اعلام شده.
من دویدم و خبرگرفتم و خبر این بود که دشمن در #جاده_فکه پیشروی کرده و به سوی اندیمشک در حرکت است. امام هم فرمودند به رزمندهها سلام من رو برسونید و بگویید به دشمن امان ندهید. سریع بچهها ساکها رو تحویل دادند و تجهیزات گرفتند و اتوبوسهای گل مالی شده اومدند توی پادگان دو کوهه و بچه ها سوار شدند و چند ساعت بعد گردان ما و گردان حضرت علی اصغر(ع) به فرماندهی شهید اسکندرلو توی #مقر_الوارثین (مقرتخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) در جاده فکه نرسیده به سایت) مستقر شدند.
روز 13 اردیبهشت 65 گردان حضرت علی اکبر وارد عملیات شد و رفتیم به جنگ تیپ زرهی دشمن.
بعثیها آتش سنگینی توی منطقه ریختند و در گیرودار آتشباری دشمن #نادعلی_به_شهادت_رسید.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🍃 @alvaresinchannel
سند #ایثار
بچه ها قرار بود 11اردیبهشت 65 تا 25 اردیبهشت یعنی قبل از ماه رمضان به مرخصی بروند..
@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷
🌷
#من_پسر_نادعلی_هستم
من همون بچه ای هستم که پدرم برای به دنیا اومدنش خوشحال بود و ساعت شماری میکرد
✍️✍️✍️ راوی: #حمید_پارسا
#پرده_دوم
نادعلی شهید شد و جنگ هم تموم شد و ما هم مشغول دنیا شدیم تا اینکه سال 86 به عنوان راوی در محل #یادمان_عملیات_سیدالشهداء(ع) در #فکه مشغول روایتگری بودم...از غربت بچه ها گفتم...از گرمی و حرارت زمین وهوا موقع جنگیدن گفتم ..از تشنگی و دویدن در رملها گفتم.از مردانگی #حسین_اسکندرلو گفتم و در آخر هم گریزی زدم به حکایت #نادعلی_طلعتی.
از حماسه و ایثار این دلاورمرد گفتم و تاکید کردم که بچه هایی که به این میدان نبرد آمدند با دستور امام اومدند و از همه هستی گذشتند تا دل امامشون شاد بشه و اشاره کردم که بدنهای خیلی از اونها هفته ها روی زمین داغ فکه زیر آفتاب افتاده بود.
حال خوبی پیدا شد و خیلی ها گریه میکردند .
کاروان همه دانشجو بودند و با همه وجود به شهدا عشق میورزیدند......
صحبت هام که تموم شد.دیدم یک جوان مودب و رشیدی جلو اومد و از من سووال کرد .
برادر پارسا؟؟؟؟میشه به من بگی #شهید_نادعلی_طلعتی کجا روی زمین افتاد و به شهادت رسید.
و من هم که خسته شده بودم برای اینکه سر کارش بگذارم یک نقطه دوردست توی رملها رو نشونش دادم.اما جوون ول کن نبود.
من ازش سووال کردم چقدر اصرار میکنی...درحالیکه بغضش رو قورت میداد گفت: من همون بچه ای هستم که پدرم برای به دنیا اومدنش خوشحال بود و ساعت شماری میکرد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌺@alvaresinchannel