غریبانه
روایتِ شهادت مظلومانه شهید حسین اجاقی
به قلم محمود روشن
نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری
قسمت اول:
تیرماه ۱۳۶۵ بود…
مرحله پنجم عملیات کربلای ۱ در پیش بود و سوار بر کامیون، عازم منطقه عملیاتی بودیم…
مدتی گذشت. معلوم نبود چند ساعت گذشته است، ولی از سوراخهایی که سقف چادر[کامیون] داشت فهمیدیم شب شده است.
وقتی هوا کاملاً تاریک شد، معاون دوم گردان (که خیلی کم با او آشنایی داشتیم و برادر تقیزاده (فرمانده گردان) بهتازگی و قبل از عملیات او را به نیروها معرفی کرده بود) داخل کابین کامیون کنار راننده نشسته بود که کامیون را متوقف کرد و به شهید مسلم اسدی گفت: «چون هوا تاریک شده و خطر شناسایی نیروها رفع شده، میتوانید چادر کامیون را کنار بزنید تا بچهها راحتتر باشند.»
بعد مسلم با همکاری او و رانندۀ کامیون، چادر را برداشتند.
کامیون حرکت کرد و ما شروع کردیم به خواندن قرآن و دعا و مناجات. شب به نیمه رسیده بود و کامیون از جادۀ آسفالت وارد جادۀ خاکی شد.
دستاندازها و تکانهای کامیون شدیدتر شد. دست و پا و کمر نیروها درد گرفته بود. نشستن در قسمت بار کامیون در آن شرایط همۀ ما را کلافه کرده بود، اما هیچکس غُر نمیزد. هرچه جلوتر میرفتیم، جاده بدتر میشد و تکانهای کامیون هم بیشتر.
بچهها همه خسته شده بودند و دیگر کسی چیزی نمیگفت و نمیخواند.
همگی از فرط خستگی خوابمان برد. آن شرایطِ سختِ نشستنِ پشت کامیون هم مانع خوابیدنمان نشد. هر چند دقیقه با تکانهای شدید کامیون از خواب برمیخاستیم و دوباره به خواب میرفتیم. تکانهای کامیون آنقدر شدید شده بود که چند بار نزدیک بود کامیون واژگون شود، ولی بعد صاف شد و سر جای خود برگشت.
کامیون در حرکت بود ولی خیلی آهسته حرکت میکرد. جادۀ بسیار ناهمواری پیش رویمان بود.
راننده کامیون به دلیل تاریکی مطلق، جلوی خود را نمیدید و دید نداشتن کافی باعث میشد کامیون از جادۀ تنگ و باریک خاکی منحرف شود. برای استتار شبانه و پرهیز از دیده شدن توسط دشمن، رانندۀ کامیون نباید چراغهای ماشین را روشن میکرد.
دوباره خوابمان برده بود که با تکان شدیدی از خواب پریدم. ناگهان دیدم کامیون در حال چپ شدن است. فکر میکردم مثل دفعات قبل دوباره صاف میشود و به راه خودمان ادامه میدهیم، اما این دفعه فرق داشت. کامیون سرِ جای خود برنگشت و از سمت راست، یعنی سمت شاگرد، چپ شد.
من و تعدادی از بچهها به قسمت چپ کامیون که سمت راننده بود تکیه داده بودیم. تعدادی دیگر به سمت شاگرد تکیه داده بودند. وقتی کامیون چپ شد، ما روی بچههای آنطرفی افتادیم و بعد همگی به بیرون کامیون پرت شدیم. با چپ شدن کامیون، بچهها همه بیدار شدند. سلاحهای هر کدام به طرفی افتاده بود. بچهها هم روی همدیگر افتاده بودند. من نگاهی به خودم انداختم و دیدم سالم و هوشیار هستم و اتفاقی برایم نیفتاده است. سعی کردم به بچههای دیگر کمک کنم.
هوا تاریک بود و نمیدانستیم کجا هستیم. همهمهای در بین نیروها افتاده بود. به همدیگر کمک میکردیم تا از زمین بلند شویم. تعدادی هم که داخل کامیون مانده بودند را بیرون آوردیم. مسلم شروع کرد به آمارگیری. در عین ناباوری و تعجب متوجه شدیم که همه سالماند و فقط تعداد کمی از نیروها، زخمهای سطحی برداشتهاند. مسلم به بچهها گفت دنبال سلاح و تجهیزات خود بگردید و آنها را پیدا کنید. ما در جستوجوی سلاحها، زمین و داخل بار کامیون را گشتیم و هر سلاحی را که پیدا میکردیم، آن را به یکدیگر نشان میدادیم تا صاحبش پیدا شود. به این ترتیب و با این همدلی، خوشبختانه سلاحهای همه پیدا شد. فکر میکنم همین که سرعت کامیون کم بود و آهسته چپ کرد باعث شد نیروها صدمۀ زیادی نبینند.
در این بین مسلم با بیسیم سعی میکرد با فرمانده گردان تماس بگیرد و او را در جریان اتفاق حادثشده برای ما قرار دهد. بالاخره مسلم موفق به تماس شد و حاج حمید هم چند تویوتا وانت را برای انتقال ما به خط فرستاد.
غریبانه
روایتِ شهادت مظلومانه شهید حسین اجاقی
به قلم محمود روشن
نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری
قسمت دوم:
هنگام سوار شدن به وانت، من یک لحظه رانندۀ کامیون را دیدم که بر سر خود میزند و میگوید: «من باعث کشته شدن نیروها شدم!» و مسلم هم به او دلداری میدهد که نگران نباش؛ هیچکس طوریش نشده و همه سالماند. چرا اینقدر خودت را مقصر میدانی. و راننده که انگار کمی خیالش راحت شده بود از مسلم تشکر کرد و گفت: «شما مطمئن هستی کسی چیزیش نشده؟»
مسلم هم که آمار گرفته بود با اطمینان گفت: «بله. همۀ نیروها سالم هستن. شما نگران نباش. ما بی سیم زدیم به قرارگاه، صبح لودر می آد و کامیون رو صاف می کنه و بعد می تونی ماشینت رو ببری.
نگرانیهای آن راننده بیعلت نبود!
در آن تاریکی شبِ عملیات هیچکس یادش نبود که معاون دوم گردان در کابین جلوی کامیون در کنار راننده نشسته بود و با فرارسیدن تاریکی، از کامیون پیاده شده و در پارکاب کامیون ایستاده بود تا با روشن کردن چراغقوه ضعیفی که در دست داشت مانع انحراف کامیون به کنار جاده شود و به این ترتیب راننده را راهنمایی میکرد. با چپ شدن کمپرسی به سمت شاگرد، آن برادر رزمنده و آن سردار فداکار، مظلومانه زیر کامیون ماند و له شد. هیچکس از شهادت آن برادر خبر نداشت و همه از پشت بیسیم دنبال او میگشتند. تا صبح روز بعد هم هیچکس اطلاعی از آن سردار نداشت تا اینکه رانندۀ کمپرسی با روشن شدن هوا متوجه پیکر یک شهید در زیر ماشینش شد.
نام آن شهید بزرگوار که پارکاب کامیون ما ایستاده بود، شهید حسین اجاقی بود که از رزمندگان سرشناس کرمانشاه بود و به تازگی به گردان علی اکبر آمده بود…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷ازکجا به کجا رسیدیم....
🌷نورالشهداء🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#ماجرای_رسول_و_قبرهای_مقر_الوارثین_در_فکه
#شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی
#مقر_گردان_تخریب_لشگر_10
#موقعیت_الوارثین
✍️✍️✍️✍️ راوی: #حاج_رمضان_خلیلی
من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از #صدور_قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع #راهیان_نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان میرفتیم بازدید جبهه .
یک مقری داریم بنام #الوارثین در فکه،
اولین سالی که #رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود.
به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که #بچههای_تخریب شب ها میآمدند در این قبرها راز و نیاز میکردند و نماز شب میخواندند و برای هر شهیدی هم که شهید میشد ما یک قبر سمبلیک درست میکردیم،
خلاصه رسول را توجیه کردم. من و مادرش برای #نماز_ظهر_و_عصر به طرف خرابه های #حسینیه_الوارثین رفتیم و رسول هم با بچه های هم سنش مشغول گشت و گزار در اطراف مقر الوارثین شد....
نماز که تموم شد اکثر بچه های هم سن وسالش اطراف حسینیه بودند و از رسول خبری نبود ...
من و مادرش نگران شدیم و با هم دور تا دور #مقر_الوارثین رو وارسی کردیم تا اینکه منظره ای من رو در جا میخکوب کرد... دیدم نوجوانی به حال سجده داخل یکی از قبرها چفیه روی سر کشیده ومشغول مناجاته...
#دیدم_خودشه...
#رسول_داخل_قبر به حال سجده افتاده و چفیه به سر کشیده ...
من و مادرش حالش رو به هم نزدیم فقط من در اون حال یک عکس از رسول گرفتم ...
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹🌹
🍃🌹
#شرمنده_شهدا_نباشیم
#ناله_فرمانده
#شهید_زینال_حسینی
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
روزهای اول سال 65 بود
یکماهی بود که از شهادت شهید #حاج_عبدالله فرمانده تخریب لشگر10 میگذشت.
بچه ها هنوز باورشون نشده بود که دیگه حاج عبدالله بین ما نیست.
یه روز شهردار چادر بودم و بایستی از صبح تا غروب ظرف ها رو میشستم وغذا را توزیع میکردم.
شام رو خوردیم و ظرف ها رو جمع کردم و رفتم سمت منبع آب که پشت #حسینیه_الوارثین بود و اون ها رو شستم و به سمت چادرمون که روبروی حسینیه بود حرکت کردم.
مقابل درب حسینیه که رسیدم صدای ناله ای شنیدم که میخکوبم کرد .
صدای ناله از داخل حسینیه بود .
از لای در نگاه کردم دیدم یکی زیر نور ضعیف داخل حسینیه روبروی #عکس_شهدا نشسته و زانوهاش رو بغل کرده و داره گریه میکنه. از صدای هق هق گریه اش فهمیدم شهید #حاج_سید_محمد_زینال_حسینی است.
کنجکاو شدم که سر از کارش دربیارم. دویدم سمت چادر و ظرف ها رو گذاشتم و برگشتم به سمت حسینیه.
پشت درب حسینیه یه گوشه ای که کسی من رو نبینه نشستم و دزدکی نجوای فرمانده مون شهید سید محمد رو با شهدا گوش دادم.
فقط همین مقدار یادم مونده که با گریه به عکس شهید #حاج_عبدالله خیره شده بود و میگفت : حاج عبدالله عزیز من رو تنها گذاشتی دعا کن بتونم از عهده این مسوولیتی که به عهده من گذاشتن بر بیام و روز قیامت شرمنده شما نباشم.
#هیچی_از_شرمندگی_از_شهدا روز قیامت برای ما سخت ترنیست
آنشاءالله شرمنده شهدا نباشیم
🍃🌹
🍃🌹🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#اختصاصی
⬅️💠چه کسانی هسته اصلی کودتا گران کودتای نقاب (معروف به نوژه ) را منهدم و کودتا را خنثی نمودند ؟؟؟!!!
حقایقی از کودتای نافرجام نقاب
🔵 ماجرای خلبانی که کودتای معروف به نوژه را لو داد به روایت رهبر انقلاب
درهجدهم تیر1359دولت آمریکا برای پیشبرداهداف شومش درکشورمان باپشتیبانی وحمایت بقایای رژیم دست نشانده پهلوی«کودتای نقاب»رابرای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران طراحی کرد کودتایی که بعدا به اشتباه به نام کودتای شهید نوژه معروف گردید .اما موضوع چه بوده است؟
رهبر معظم انقلاب فرمودند:
🔹ماجرای کودتایی که قرار بود در پایگاه شهید نوژه همدان صورت گیرد را ترتیب دادند و برنامهریزی کردند. این هم از طرف همان دستگاههای جاسوسی دشمن، برای فتح ارتش بود. آنها میخواستند یا موفّق شوند - که این هدف اوّلشان بود - و با این توفیق، با دستِ ارتشی که عناصر نفوذیشان در آن بود، به انقلاب خاتمه دهند و یا اگر موفّق نشدند، بین مردم و ارتش و بین انقلاب و ارتش فاصله بیندازند.
🔹توطئه خطرناکی بود. اما این توطئه هم بهوسیله ارتشیها خنثی شد. شاید ملت ایران نداند آن کسانی که موجب شدند توطئه کودتاىِ بسیار خطرناک پایگاه شهید نوژه خنثی شود، خودِ جوانان ارتشی بودند که آمدند به ما اطّلاع دادند.
🔹یک خلبان جوان در نیمه شب آمد و درِ خانه ما را زد و با اصرارِ زیاد ما را وادار کرد که حرفش را گوش کنیم. حرفش این بود که این کودتا در ظرف بیستوچهار ساعت آینده انجام میگیرد. بعد هم عناصر دنبال کننده این قضیه - نظامیان و ارتشیهای متدیّن آن پایگاه - بیشترین نقش را در خنثی کردن آن کودتا داشتند.
🔹آن کسی که در این صحنه از ارتش دفاع کرد، خودِ ارتش بود. خودِ ارتش نگذاشت که این چنگال دشمن به او وصل شود و توطئه خود را در ارتش پیاده کند. آن جوان خلبان هم، بعدها جانباز شد.
⬅️ لازم به ذکر است همانگونه که رهبری فرزانه انقلاب فرمودند این توطئه با درایت و هوشیاری عناصر مومن و ولایی ارتش خنثی گردید اما هسته اصلی که مقام معظم رهبری به آن اشاره دارند و با تشکیل تیم با هدایت فرمانده نیروی زمینی وقت نزاجا امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی موفق به دستگیری بسیاری از خلبانان و عوامل اصلی کودتا شدند چه کسانی بودند ؟؟؟
تیمی سه نفره از تیپ 23 نیروهای ویژه هوابرد ارتش به سرپرستی سرلشکر شهید حسین شهرام فر (سرگرد در آن مقطع که بعدا در عملیات های دفاع مقدس به فیض شهادت نایل آمد ) سرتیپ احمدرضا دادبین (سروان در آن مقطع که بعدا به مقام فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب و در حال حاضر جانباز می باشند ) سرهنگ اصغر ناطق نوری (ستوان یکم وقت و فرماندهی لشکر 58 ذوالفقار در زمان جنگ و جانباز جنگ تحمیلی بردار زاده حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری که مهرماه سال ۱۳۹۹ به رحمت خدا پیوست ) به پایگاه سوم شکاری نیروی هوایی در همدان اعزام و با تشکیل گروهی زبده از عناصر پایگاه هوایی همدان با همکاری نیروهای مومن و ولایی پایگاه به فرماندهی شهید عباس پشتاره وتعدادی از نیروهای مردمی و بسیج همدان با دستگیری هسته اصلی کودتا و خلبانان فریب خورده کودتا را خنثی و در تهران نیز عوامل کودتا توسط نیروهای مومن تیپ 23 از جمله سرلشکر شهید شهانقی (شهید شهانقی از نیروهای تیپ ویژه هوابرد ارتش بوده که بعد از جنگ بدلیل شدت جراحات ناشی از جنگ به فیض شهادت نایل گشت ) و سایر نیروهای مومن از بسیج و سپاه پاسداران دستگیر و کودتا که بسیار هم پبچیده بوده و با هدایت مستقیم سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس انجام میشد با لطف الهی و تلاش عناصر مومن و ولایی ارتش خنثی گردید .
📢🌐شایان ذکر است خاطرات چگونگی دستگیری کودتاگران و حقایقی دیگر که اولین بار در تاریخ انقلاب مطرح گردیده در کتابی با نام کلاه سبزها (خاطرات ویژه و سری فرماندهان بزرگ و کارکنان تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش ) توسط انتشارات عقیدتی سیاسی ارتش چاپ گردیده بیان شده است .
⛔️ نکته قابل توجه تلاش نماینده وقت مجلس شورای اسلامی و رییس جمهور سابق( جناب آقای دکتر روحانی )برای انحلال تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش به بهانه مشارکت تعدادی از عناصر این تیپ در این کودتا بود (با وجودیکه این توطئه با مجاهدت کارکنان تیپ 23خنثی گردیده بود ) که با مقاومت جانانه دکتر چمران و درگیری با ارایه کنند گان این طرح که در صورت تصویب اثرات شومی به همراه داشت خنثی گردید و دلدادگی کارکنان این تیپ به نظام مقدس و صحت نظر دکتر چمران با اهدا هزاران شهید وهزاران جانباز از این تیپ برای دفاع از ارزشها و نظام جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور کاملا به اثبات رسید.
🗓انتشار به مناسبت 18 تیر سالروز خنثی سازی کودتای نقاب( شهیدنوژه همدان)
#به_ویژه_ترین کانال خبری در ایتابپیوندید👇.
https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید| رهبر معظم انقلاب: کودتای نوژه را یک خلبان نیروی هوایی خنثی کرد
🔹سالگرد افشای کودتای نقاب ( نوژه)
#به_ویژه_ترین کانال خبری در ایتابپیوندید👇.
https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
🍂
🍂 خورشید مجنون ۱۶
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
من و حیدرپور تا حدود ساعت شش بعد از ظهر در شمال پد خندق ایستاده بودیم. تعداد نیروها رفته رفته کمتر میشد. هواپیماها و هلی کوپترهای دشمن به تعداد زیاد بین جاده امام حسن و جاده شهید همت دیده می شدند، اما بالای سر ما نمی آمدند و از حدود دو یا سه کیلومتری جاده (شرق جاده) در حال پرواز بودند. نمی دانم شاید لطف خداوند بود که عراقی ها را کور کرده بود، زیرا آن روز تا غروب می توانستند نیروهای در حال عقب نشینی ما را که روی جاده بودند قتل عام کنند. کافی بود هواپیماها و هلیکوپترها با تیربار به جان نیروهای در حال عقب نشینی ما بیفتند. آن روز دعا میکردم هرچه زودتر هوا تاریک شود تا لااقل نیروهای روی جاده دیده نشوند. من آن روز هیچ چیز نخورده بودم. یعنی کسی حال خوردن نداشت. فقط چون احساس میکردم شکمم از تأثیر مواد شیمیایی میسوزد. گاهی کمی آب یا اگر پیدا میشد یخ میخوردم.
آن شب تا ساعت ده در مرز ماندم. تا آن ساعت دیگر نیرویی روی جاده نمانده بود. فقط به من گفتند: "تعدادی از کمینهای بچه های تیپ بدر روی ترابه و تعدادی هم در کمینهای شمال جاده حضور دارند که به آنها پیام داده شد از آن سوی مرز به داخل برگردند. در آن لحظات همه تلاشم این بود تا آنجا که میتوانم کاری کنم نیروها نجات یابند و نیرویی شهید، زخمی، یا اسیر نشود. خدا خیلی کمک کرد. با وجود آن همه آتش باری حتی یک نفر را هم ندیدم که روی جاده بر اثر بمباران دشمن شهید شود.
حدود ساعت ده شب به امیر هواشمی فرمانده تیپ ۵۱ حضرت حجت (عج) گفتم: «شما باید از همین الان شروع کنید و در همین نقطه دقیقاً روی مرز داخل هور و روی جاده خط تشکیل بدهید و به آنهایی که از آن طرف میآیند کمک کنید تا تخلیه شوند. از این طرف هم نگذارید کسی جلو برود." که حدود ساعت ده ونیم از طریق بی سیمی که روی ماشین داشتم از هویزه با من تماس گرفته شد. پیام این بود "حاج آقا غلام پور با شما کار دارد. خود را به اینجا برسانید!" تا آن ساعت هنوز خبر دقیقی از وضعیت علی هاشمی نداشتم. سفارشهای لازم را به امیر هواشمی کردم و گفتم: "باید به عقب برگردم. مسئولیت این منطقه با شماست."
به هویزه رفتم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔼 بمناسبت دهمین سالروز درگذشت مرحوم مهدی آذریزدی
پدر ادبیات کودک و نوجوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرانقلاب: من خودم را از جهت رسيدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد میدانم. ۱۳۸۶/۱۰/۱۵
سالگرد درگذشت آقای آذریزدی نویسنده کتاب قصههای خوب برای بچههای خوب
@Afsaran_ir