.
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
.
.
💠#خاطرات💠
.
💠 لحظه اي كه بايد بين سوختن و اسارت يكي را انتخاب مي كردم
زمستان 1365 - لشگر محمد رسول الله – گردان شهادت
۱۱ بهمن ۱۳۶۵ مرحله سوم عمليات كربلاي 5
شلمچه
سه راهي شهادت
اعزام براي دفع پاتك دشمن
با شروع پاتك دشمن كه براي تصرف سه راه شهادت در منطقه عمومي شلمچه انجام شد نبرد تن به تن از انتهاي خاكريز شروع و گلوله باران منطقه كه از روز قبل با شدت زياد آغاز شده بود ادامه داشت .
در حالي كه روز از نيمه گذشته بود و تعداد كمي نيرو در منطقه مانده بودند نبرد شدت بيشتري گرفت و در همين حين ، هنگامي كه مشغول تير اندازي بودم ناگهان با انفجار شديدي كه روي كانال انجام شد درد شديدي در تمام بدنم احساس كردم و براي ساعتي ديگر چيزي متوجه نشدم و بي هوش داخل كانال افتادم . وقتي بهوش آمدم متوجه شدم كه در بيرون از سنگر سربازان به زبان عربي صحبت مي كنند ، فهميدم كه منطقه بدست عراقيها افتاده است و من كه تركشهاي زيادي نصيبم شده بود تقريبا بيشتر بدنم مجروح بود مانده بودم كه چكار كنم .
بهترين كار را در اين ديدم كه تا شب داخل سنگر وانمود كنم كه كشته شده ام و هنگام شب از تاريكي هوا استفاده كنم و به عقب برگردم .
با اين فكر در داخل سنگر خود را به مردن زدم ، هنوز ساعتي نگذشته بود كه عراقيها شروع به پاكسازي سنگرها كردند و رسيدند به سنگري كه من داخلش بودم با انفجار نارنجك و رگبار گلوله اي كه داخل سنگر انجام شد، بار ديگر چند تير و تركش به بدنم اصابت كرد ، بطوري كه فكر كردم اين بار حتما شهيد مي شوم . چند لحظه اي كه گذشت دست و پايم را تكان دادم و احساس كردم هنوز مي توانم حركت كنم .
هنوز در فكر تركشها بودم كه احساس كردم بوي دود و آتش مي آيد وقتي نگاه كردم بر اثر انفجار كف سنگر كه پر بود از جعبه مهمات و پلاستيك و خاشاك آتش گرفته است و هر لحظه بر شدت آتش افزوده مي شود ، مقداري آب داشتم ريختم روي آتش تا بلكه از شدت آن كاسته شود ولي موثر واقع نشد و دو باره آتش شعله ور شد .
در كف سنگر پر بود از گلوله هاي تفنگ و گلوله آرپي جي . ابتدا خرج يكي از گلوله هاي آرپي جي آتش گرفت ، در اين لحظه بود كه با خودم فكر مي كردم كه اين آتش اگر به انتهاي آرپي جي برسد منفجر مي شود ولي خواست خدا چيز ديگري بود و گلوله منفجر نشد .
هنوز جند لحظه اي نگذشته بود كه براثر داغ شدن تيرهاي كلاشي كه كف سنگر ريخته شده بود ترقه بازي شديدي شروع شد و با انفجار هر تيري تركشي نيز به بدنم مي خورد . ديگر امكان ماندن در سنگر وجود نداشت بنابراين تصميم گرفتم كه سنگر خود را عوض كنم و به سنگر كناري بروم . آهسته نگاهي به سنگر كناري كردم كه چشمتان روز بد را نبيند ، چند نفر عراقي با فاصله سه چهار متري داخل كانال نشسته بودند و من مانده بودم چكار كنم با تني كه پر بود از تركش و با آتشي كه هر لحظه شدت آن بيشتر مي شد و با سربازاني كه در سنگر كناري من بودند.
انتخاب سختي بود يا بايد مي سوختم و يا بايد اسير مي شدم . من كه حتي فكر اسيري را نكرده بودم چه برسد كه بخواهم اسير شوم ، دو باره به ديوار سنگر تكيه دادم تا شايد دود و آتش كمتر شود ولي فايده اي نداشت و شدت آتش بيشتر شد و سقف سنگر كه چوبي بود آتش گرفت و از شدت آتش بدنم داغ شد و شعله هاي آتش را در پوست صورتم احساس مي كردم . چاره اي نداشتم ، دوباره نگاهي به سنگر كناري انداختم كه ببينم آيا عراقيها رفته اند يا نه ؟ كه به يكباره يكي از سربازان عراقي مرا ديد و اسلحه اش را به طرفم گرفت و قصد شليك داشت كه افسر كناري او اشاره كرد كه به طرفشان بروم و اين همان لحظه اي بود كه مي ترسيدم گرفتارش شوم . از سوختن در آتش نجات پيدا كردم ولي در آتش اسارت گرفتار شدم با بدني مجروح و خون آلود كه نه دكتري ديد و نه بيمارستاني .
ترسيدن ما چون كه هم از بيم و بلا بود
اكنون زه جه ترسيم كه در عين بلائيم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست.
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ادامه دارد ...💠
✍#آزاده_حسینعلی_قادری
💠#اردوگاه_تکریت_۱۱ قادری:
.
@anjomaneravian