Masoud SekhavatdoustWalking Alone.mp3
زمان:
حجم:
3.3M
-موسیقی ساکن جایی درمیان تار های سازِ کوک شده روح او بود؛
درمیانِ برگه های کاهی دفتر خاطراتش بار ها از امواج پر پیچ و خم موهایش مینوشت!
پاورقی نوشته هایش عطر اورا در خود جای داده بودند ،عطری که حال آغشته به بویِ قهوه میان دستانش گشته بودند ؛
دقایق را در امواج آوای کلماتش قدم میزد تا ثانیه ای رقص تارهای موهایش در میان نسیمِ باد که حال همچون نواخته شدن تارهای ویالون سازش را به گوش میرساند بنگرد؛
کلمات خلق شده به دست نوشته های او عطر رقصنده موهایش را تا ابد جاودانه نگه خواهند داشت ،چرا که نوشته ها ابدیت را در جهانِ کتاب هایش خلق کرده بودند!
EggEgg - putting a spin on she s so gone.mp3
زمان:
حجم:
7.1M
"📜"I wanna dance under the rain in the middle of the night, with you."🎻
1990.s"
همیشه میگفت کتاب فروشی همان جهانیست که ما را به هرکجایِ دنیای خیالمان میبرد؛تنها جایی که در آن هزاران نویسنده با هزاران قصه متفاوت در آن زندگی میکنند و هریک از کتاب ها آرام هستند تا به هنگامی که بر روی جلد خاک گرفته اشان دست بکشی و در لابلای هرکدام از صفحاتش در جهانی متفاوت ، رویاهای دست نیافته ات را زندگی کنی ؛
@Piano_Paradise_OfficialJackson Mullane - Les Muses_ Taylor.mp3
زمان:
حجم:
8.6M
او مثل همیشه در عمارت بارانی اش جایی بر روی صندلی قدیمی اش نشسته بود و دستانش را بی وقفه بر روی کلاویه هایِ پیانواش میرقصاند ،رقصی که نُت هایش را به نواختن ،کلماتش را به سخن گفتن و گل های رز خفته بر رویِ آخرین برگِ کتاب های کاهی اش را به جان گرفتن دعوت میکردند؛ و حال تا ابدیت آواز دلنشین روحش در میانِ کلاویه ها همانند باد خزان پاییز به یادگار میماند؛
همانند همیشه گوشه دنج کافه رو انتخاب کرد و نشست ، به حرکت دست هایش به هنگام نوشتن خیره شد بود که ناگهان سکوت دنیایش همچون پایانِ نت های نواخته شده پیانیست ، آرام گرفت و حال همهمه کافه توجه اش رو جلب کرده بود ، سرش رو بالا آورد و چشم دوخت به نور آفتابی که حال از لابلای پرده های نسکافه ای پوستش رو نوازش میکرد.
همه چیز هم اکنون برایش همچون سکانسی از یک فیلم درام شده بود چرا که چهره آدمها ، حرکت دستانشون ، عطره قهوه ، صدای بهم خوردن قاشق هابه دیواره لیوان و خنده هایشان زیباترین شاهکاره هنریه جهان بود.
و حال به یاد می آورد ؛ اوه، بله اینجا بیرون از جهانِ افکارش، جایی بیرون از رویاهایش ، چیزی فراتر از دنیایی که در میانِ عطر قهوه هایش جهانش را نفس میکشید و هنر هارا میپرستید و در میانِ نامه ها و کلمات خلق شده شکسپیر قدم میزد متفاوت تر گشته بود ؛
و حال هنگامی که به چشم هایشان نگاه میکرد میتوانست داستانِ روح هرکدامشان را به وضوح همچون رمانی بخواند ؛ داستان هایشان، دنیاشان ، و جهانِ درونی که همچون بومی از رنگ هایی مختلف بر جهانِ نوشته هایش مینشیستند ؛!
-ردِ به جای مانده از عطرِ کلاسیکش" ٤" نوامبر.١٩٩٧"
"تماشای موسیقی
بوییدن شعر
شنیدن نقاشی
مزه کردن رقص؛
دستت را به من بده"
-یوسف صدیق