eitaa logo
𝑨𝒏𝒐𝒕𝒉𝒆𝒓 𝑳𝒐𝒗𝒆
750 دنبال‌کننده
394 عکس
299 ویدیو
24 فایل
@anotherlovee چنل محافظ ✨ نفس هایت شاعرانه ترین احساس ها را درون رگ هایم جاری می‌کند. من در کنارِ تو تمام معشوقه های افتاده روی پرد‌ه‌ی سینما را درونِ قلبم احساس می‌کنم.✨
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رومینا !'
پارت نخست صدای نزدیک شدن مترو به گوشش رسید روی صندلی انتظار نشسته بود و گذاشته بود هندزفری اختیار روح و روانش را به دست بگیرد در حال و هوای خودش بود که تلفنش زنگ خورد _الو مزاحم چکار داری؟ زود بگو برو گمشو میخوام آهنگ گوش کنم _اولا سلام رومینا خانوم. دوما ، کدوم احمقی دوازده نصفه شب تو مترو خلوت منتظر میشینه؟؟ _کارت همین بود؟؟ الان هیچکی دور و برم نیست قشنگگ میتونم فوشت بدم _فقط خواستم بپرسم واسه فردا حاضری؟؟ _فردا؟؟چخبره فردا مگه؟؟ _فردا افتتاحیه مدرسست _اوه اون؟؟ نگرانش نباش یکاریش میکنم فعلا باید برم دستش به سمت گزینه پخش آهنگ رفت ولی در همان هنگام در سکوی روبرو پسری وارد شد و روبرو ی او روی صندلی انتظار نشست قدی بلند داشت و موهای خرمایی اش تا بالای گوشش کوتاه بود از آن پسرهایی بود که هر دختری حاضر بود برایش جان بدهد ولی رومینا متفاوت بود هیچ پسری توجهش را جلب نمیکرد البته اینکه او عجیب و غریب ترین دختر مدرسه بود و پسر ها اغلب به تمسخر میگرفتندش هم بی تاثیر نبود اما این بار جریان فرق میکرد او دوست داشت تا آخر عمر روی همان صندلی و مقابل آن پسر بنشیند ولی افسوس که صدای نزدیک شدن مترو سکوت را شکست حال مترو مقابل آن دو قرار میگرفت و آن دیدار آخرین دیدارش میشد مترو به راه افتاد و رفت ولی بدون وجود مسافر هیچکدام سوار مترو نشده بودند و این آخرین خط متروی روز بود 🏛@Rominachanell 🏛@anotherlove
هدایت شده از رومینا !'
پارت دوم _رومینا خانوم بازم که دیر کردی،خوب شد دیشب زنگ و زدم بهت از دوچرخه اش پیاده شد و پاسخ داد: _ببخشید نازی خواب موندم موهایش را مرتب کرد و با طمئنینه ادامه داد: _دیشب از مترو جا موندم و مجبور شدم تمام راه رو پیاده برگردم _اشکال نداره بیا بریم تو هر دو دوچرخه به دست وارد حیاط مدرسه شدند فضای دبیرستان با مدرسه قبلیشان متفاوت بود بچها در دسته های مختلف گوشه گوشه حیاط ایستاده بودند و خوش و بش میکردند هیچکس متوجه ورود آنها نشد زنگ به صدا در آمد ازپشت بلند گو اعلام کردند تا سال بالایی ها سر کلاس بروند و سال اولی ها برای جشن افتتاحیه آماده شوند غرفه های کوچک و بزرگ دور تا دور چیده شده بودند رومینا و نازی سر غرفه خود مستقر شدند قسمت جادو جمبل روی میزشان اعم از سنگ های جادویی ، گیاهان معجون،طلسم های مختلف و‌‌.‌..بود بالای سرشان روی پارچه ای بزرگ با سس خردل و خطی نامنظم نوشته شده بود جادو جمبل البته قسمت سس خردل پیشنهاد نازی بود بقیه غرفه ها جزغرفه جادو جمبل غلغله بود انقدر سرشال خلوت بود که نازی همانجا روی صندلی اش به خواب رفت همه چیز همینقدر کسل بار و حوصله سر بر پیش میرفت تا اینکه با ورود شخصی جنبش ها دوبرابر شد پسری با استایل فوتبال آمریکایی وارد شد همه بچها طوری که انگار اورا میشناختند به سمتش رفتند و خوش آمد گفتند طوری که انگار یک سلبریتی معروف باشد. نازی که از آنهمه سر و صدا بیدار شده بود کنار رومینا بالا و پایین میپرید و ذوق کرده بود _وای خدای من رومینا این پسره چرا انقد خوشگله لامصبببببب وای تو چرا عین اوسکولا بهتت زده تنها جمله ای که رومینا در آن لحظه به آن فکر میکرد این بود همون پسر مترویی دیشب! سریع سرش را برگرداند و خود را مشغول کاری خیالی کرد نازی همچنان فک میزد _نمیشه مخ اینو بزنیم؟؟ وای شت رومینا انگار واقعا فوتبالیسته ها!!!هیکلشو ببین آخه...وای چقدر بهش توجه میکنن همین اول کاری! از اول روز سگ محل ما نداده بعد این اینجوری... رومینا اصلا حرف های نازی را نمی‌شنید با خود فکر میکرد _(این یارو تو مدرسه ماستتتت؟؟؟؟وات دا فاک .الان من و میشناسه که... میدونه خوشم میاد ازشششش .وای بهترین حمله دفاعه! بهترین کار اینه که کاری کنم همه فکر کنن من از این یارو متنفرم..اصنشم دیشب زل نزده بودیم تو حلق هم..) در همین افکار پوچ خود غرق بود که صدایی توجهش را جلب کرد _این کتاب طلسمه واقعیه؟؟ در همان حالت که پشتش به مراجعه کننده بود پاسخ داد _نه پس الکیه!! میخوای دست بندازی؟؟ زودتر گورتو گم کن زنیکه _عامم من زنیکه نیستم شاید مرتیکه باشم ! سریع برگشت و نازی را دید که محو مراجعه کننده شده بود پسر مترویی! _ام فکر کردم شما قصد تمسخر داری. ببخشید...این کتاب نسخه دست نویس اصلیشه و واقعی نیست پسر مترویی زل زده بود به چشم های رومینا و رومینا زل زده بود به کتاب طلسم.. حس معضب بودن داشت نازی در حالی که در صندلی خود وا رفته بود و محو پسر مترویی بود پرسید _تو واقعا فوتبالیستی ؟؟ پسر مترویی چشم از رومینا بر نمی‌داشت _اره رومینا بالاخره سرش را بالا اورد _اگه خرید نداری پس برو لطفاً و برگشت تا به کار خیالی اش ادامه دهد 🏛@Rominachanell 🏛@anotherlove
هدایت شده از رومینا !'
رومینا🧝🏼‍♀✨
هدایت شده از رومینا !'
اوژنی🧙‍♂🌙
هدایت شده از رومینا !'
پارت سوم زنگ تفریح به صدا در آمد اقای اویسون ،معلم تاریخ آخرین گوشتزد های ناجوانمردانه اش را اعمال میکرد _خوب بچها امروز قصر در رفتین وگرنه میخواستم چهارتا درس رو بدم در هر حال ، این مشکل شماست. جلسه بعد دو درس بعدی رو خودتون بخونید همراه این چهار درسی که امروز تدریس شد امتحان گرفته میشه که نمرش مستقیم میره تو کارنامه اتون علاوه بر این باید پنج بار از سخنان لوتر کینگ رونویسی کنین و به نماینده کلاس ، رومینا تحویل بدید ،روز خوش. کیف سامسونت کهنه اش را به دست گرفت و از کلاس خارج شد پشت بندش صدای آه نالان بچها بلند شد صدای پچ پچ بچها را میتوانست بشنود که درمورد او غیبت میکردند رومینا وسایلش را جمع کرد و پشت بند نازی بنا کرد به خارج شدن از کلاس ولی تام بروکن‌ پسر به اصطلاح قلدر کلاس جلویش سبز شد _خانم مثلا محترم،فکر نمیکنی زیادی سر کلاس دست بلند میکنی و پاچه خواری اویسون و میکنی؟؟ رومینا که آماده دعوا بود نفس عمیقی کشید و در چشم های پر روی بروکن زل زد _دهن کثیفتو ببند و راهتو بکش کنار .بهتره بری با اون دهن بو گندوت مثل همیشه منت کشی دخترا رو بکنی تا توجه کنن بهت بچه ننه از پشت بروکن دور زد تا از کلاس خارج شود که چیزی به سرش اصابت کرد برگشت و بروکن را با نگاهی شیطانی دنبال کرد همان لحظه خود را برای بزن بزنی جانانه آماده کرد با ندای چه غلطی کردی به سمتش دوید که محکم به کمر کسی برخورد کرد پسر مترویی جلوی رومینا ایستاده بود و سپرش شده بود بروکن که جا خورده بود گفت _اوهه، تو از کی مدافع این خرخون کوتوله شدی؟؟ _تو از کی با ضعیف تر از خودت در میوفتی؟؟ رومینا با جیغ اعتراض کرد _هوی چی میگی من کجام ضعیفه.حداقل درست دفاع کن از آدم کلاس درس با گل آویز شدن آنها به میدان جنگ تبدیل شد با ورود ناظم مدرسه خانم کتیسون ، اوضاع تغییر کرد ✨✨✨ _آقای اوژنی کلاوس !از شما بعید بود همچین مداخله زیان باری.. هر سه در دفتر توبیخ موارد انظباطی نشسته بودند اوژنی فقط سکوت کرده بود _و شما خانم رومینا ساندرسون! تصور میکردم از اون بچهای افتخار آفرین باشی _خانم محترم من همه چیز رو براتون توضیح دادم .دلیلی برای دفاع نمی‌بینم _بله درسته . ولی تصور نکنین که قصر در رفتین !بهتره ساعت آخر بمونین و راهرو هارو تمیز کنین.تام بروکن تو بمون تو دفتر، شما دو نفر میتونین برین در سکوت از راهرو ها گذر کردند و نزدیک کلاس شدند اوژنی گفت _قوی تر از اون چیزی هستی که فکرشو میکردم و وارد کلاس شد اینطور که مشخص بود این سال تحصیلی، یک سال تحصیلی عادی نبود 🏛@Rominachanell 🏛@anotherlove