باز تابِ قدم هایش بر میان سنگفرش های باران خورده مارسی انعکاس روحِ هنرمندش را به نمایش میگذاشت و حال او جایی در میان کلمات کتابِ میانِ دستانش ،سرنوشتش را میان نت های ویالونسلش مینواخت ؛
نور شمع فضای اتاق را همچون روزنه نوری روشن کرده بود ، هارمونی زیبایی میانِ بوی قلم و خاک بارون خورده و شمع در میان فضای میان دستانش جای گرفته بود هنوز هم گرامافون قدیمی برایِ او یاد آور رقص برگ های پاییزی از لابلای شاخه درخت ها و آرام گرفتنشان روی همان نیمکت چوبی قدیمی بود!
همانند همیشه پلک هایش را بر روی کهکشان چشم هایش بست تا عطرِ قهوه معروف خیابان مخفی در همان پاریس رویاهایش دوباره مشامش را معطر سازد هنوز هم پره قلم نوشته هایش عطرِ قهوه تلخ را در خود جای داده بود هنوز هم به هنگام خلق نوشته هایش بار ها درخیالش فنجان قهوه را میان دستانش گرم میکند و همان کتاب همیشگی را جایی در میانِ چوب های قهوه ای میز چوبی میپرستد..!
این بار هم کافه ها به دنبال نشانه ای از تو بودند همان نویسنده ای که به هنگام آمدنش قهوه ها عطر آغازی دوباره را به خود میگرفتند و گویی خورشید به دنبال شنیدنِ آوای رقص قلم بر دفتر کاهی بود تا جایی درمیانِ انگشت های او غروب کند و پیرمرد و قهوه هایش دلتنگ نواختن ،نوشتن ،لمس کردن و کتاب های قدیمی او بودند؛
برایشان بنویس از ناگفته های لبخند هایشان در میانِ نت های همراه شده ویالون و پیانوی- خیابان ٤٣١ اُم؛
Virginio Aiello On Piano4_5942764153746753742.mp3
زمان:
حجم:
5.4M
مثل باران بر روی روح خاک گرفته ام ببار"
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"Let us read, let us dance; these two amusements will never do any harm to the world."
- voltaire"🪶,,☕️"