دست هایش را آرام بر روی قفسه کتاب های خاک خورده میکشید و زیر لب زمزمه میکرد هر آنچیز که سالیانِ زیادی را در میان زمان سپری کرده باشه ممنوعه خواهد شد و هر جهانِ ممنوعه ای خواستنی تر خواهد بود همانند همان اخرین کتاب قفسه کتای های ١٨٥٤ میلادی که در لابلای صفحه هایش داستان های زیادی نهفته بود ،داستان هایی به جنسِ آرامش به عطر کاغذ های کهنه و در آخر به قلم رهگذرانی که روزی کلمه هایشان را زندگی کرده اند؛
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"آن لحظه را به یاد می آوری آنه،همان لحظه گذرا در میان برگ ریزان درخت هایِ پاییز بود؛همان لحظه که حال ثانیه ای درمیانِ رقص برگ های زرد و نارنجی اش محو گشته بودي ،مینگریستي به نسیمِ گذرایي که همچون رهگذري شالیزار ارام گرفته را نوازش میکرد گویی تنها دستانِ نوازش گر او این چنین تورا محو خود میساخت و کتابِ کهن میان دستانت رد نگاه هایت را در خود جاي داده بود گویي گلبرگ ها درمیان باد به وزش درمی آمند تا آرام جایي درمیانِ کلمات میان انگشت هایت بنشیند؛ آري تک تک گلبرگ هایش خلق گشته بودند تا در میانِ زمان لابلاي صفحات کتابت آرام بخوابند."
زمزمه آوای صدایشان را بشنو!
-پس از برگ ریزانِ خیالش "٦ دیسمبر ١٩٩٣"