1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"آن لحظه را به یاد می آوری آنه،همان لحظه گذرا در میان برگ ریزان درخت هایِ پاییز بود؛همان لحظه که حال ثانیه ای درمیانِ رقص برگ های زرد و نارنجی اش محو گشته بودي ،مینگریستي به نسیمِ گذرایي که همچون رهگذري شالیزار ارام گرفته را نوازش میکرد گویی تنها دستانِ نوازش گر او این چنین تورا محو خود میساخت و کتابِ کهن میان دستانت رد نگاه هایت را در خود جاي داده بود گویي گلبرگ ها درمیان باد به وزش درمی آمند تا آرام جایي درمیانِ کلمات میان انگشت هایت بنشیند؛ آري تک تک گلبرگ هایش خلق گشته بودند تا در میانِ زمان لابلاي صفحات کتابت آرام بخوابند."
زمزمه آوای صدایشان را بشنو!
-پس از برگ ریزانِ خیالش "٦ دیسمبر ١٩٩٣"
داستان درباره تمام لحظاتی بود که زمان برای مدتی می ایستاد تا خود را غرق در دنیای چشمانش پیدا کنی. لب هایش تکان میخورد و منظره ی دنیایی را برایت میساخت که طلوع خورشید ، شروع خوشبختی و غروب آن تجربه سرزندگی بی نهایتی بود که آمده از احساسات قلب او بود. ذره ذره خون رگ هایش گرم بود و اماده برای در اغوش گرفتن تن سرد و بیجانت که شاید درک دنیایش آسان تر از قبل باشد. او ، دنیایی دیگر بود…