انصار ولایت ۳۱۳
#رمان_عاشقانه_های_لیلی❣ #قسمت_شست_و_یکم1⃣6⃣ _مامان استرس نداشته باش میرسیم. _ حاضری لیلی؟ چادر
#رمان_عاشقانه_های_لیلی❣
#قسمت_شست_و_دوم2⃣6⃣
_من میرم تا دستشویی زود میام مامان.
_ برو دخترم.
لیلی برخواست و به سمت سرویس بهداشتی رفت که متوجه شد کسی داخل است. صبر نکرد و به حیاط رفت. از دیدن ارشا حس بدی پیدا کرد و پا گرداند تا برگردد اما خیلی ضایع می شد. آرام و بی صدا سمت سرویس بهداشتی حیاط قدم برداشت اما ارشا متوجه او شد.
چرا فکر می کرد قبلا او را جایی دیده است؟ همان طور که سرش را پایین انداخته بود، از کنار ارشا رد شد. او مشغول سیگار کشیدن بود. لیلی اخمی کرد و با عصبانیت از کنارش گذشت.
_ چیه سیگار دوست نداری؟
لیلی ایستاد اما حرفی نزد.
_چی شد؟ مگه دستشویی نمی خواستی بری؟
لیلی بدون آن که برگردد،گفت: فکر نکنم این مسائل به شما ربطی داشته باشه.
_ خوبه زبونم داری.
_ شما چرا گیر دادین به من؟ از اول شبم رو من قفل کردین. نگاه بد می کنین. من به شما بدی کردم؟
ارشا سیگارش را زیر پایش خاموش کرد و همان طور که دودش را بیرون می داد، گفت: نه.
_ پس چی؟
_ هیچی.
برگشت و به سمت در ورودی خانه قدم برداشت. لیلی اخم آلود راهش را دنبال کرد و زیر لب گفت: اه اعصابم و بهم ریخت.
همان موقع بود که مرتضی از خانه بیرون آمد و گفت: چیزی شده لیلی؟ چرا بیرون ایستادی؟
– می.. می خواستم برم دستشویی.
_ خب چرا.. نرفتی؟
_الان میرم. میگم.. این ارشا پسر عموت... چرا این جوریه؟
_ چیزی گفت بهت؟
از اخم های در هم مرتضی، لیلی فهمید که او هم چنان از ارشا خوشش نمیاید.
_ نه عزیزم چیزی نگفت. من برم که..
مرتضی خندید و گفت: برو شیطون..
" پِلک می زنی ،
جهانم زیر رو می شود ..
موهایت را باز می کنی ،
طوفان می شود ..
می خندی ، بهار می آید ..
دیوانه منم که خانه ام را رویِ، گُسلِ خطرناکِ تنِ تو ساخته ام!!"
#نویسنده_زهرا_بانو🌈
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
@ansar_velayat_313