انصار ولایت ۳۱۳
#رمان_عاشقانه_های_لیلی❣ #قسمت_شست_و_پنجم5⃣6⃣ روزی که قرار بود مرتضی و لیلی به کربلا بروند، رسی
#رمان_عاشقانه_های_لیلی❣
#قسمت_شست_و_ششم6⃣6⃣
۳روز نجف بودند و بعد از آن با اتوبوس به کربلا رفتند. کربلا منتهی آرزوی لیلی بود. با افتادن چشم لیلی به گنبد امام حسین، اشک از چشمانش جاری شد.
مرتضی هم به گریه افتاد. هر دو دستانشان را بالا آوردند و روی سینه قرار دادند. با هم گفتند: السلام علی الحسین
و علی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
خم شدند و روی دو زانو نشستند. سر هایشان را روی زمین گذاشتند و سجده کردند. بعد از دقایقی برخواستند و مرتضی مشغول خواندن نوحه ای سوزناک شد.
–صل الله علیک یا اباعبدالله
بابی انت و امی یا ثارالله
میدونم نوکری بلد نیستم
میدونی این قدا که بد نیستم
هرچی باشم گریه کنم
هرچی باشم سینه زنم
هرجایی که روضه به پاست یه پای ثابتش منم
سفره داره کرمی سایه ی سرمی مهربون تر از مادرمی
کربلا کربلا عکس حرم سنگ صبوره
کربلا کربلا سلامم از راه دوره
صل الله علیک یا اباعبدالله
به ابی انت و امی یا ثارالله
دم مرگم برس به فریادم
که جونیم و من بهت دادم
کاشکی آقا تابوتم رو
از دم هیئت ببرن
یادم کنند اسم منو
گاهی تو روزت ببرن
یاحسین هر نفسه
دوری از تو بسه
دستم به ذریه ت برسه
سفره داره کرمی ، سایه ی سرمی ،مهربون تر از ، مادرمی
قبولم کن منو بخر آقا
دم راس الحسین ببر آقا
روضه ی گودال و شب جمعه ،حرم ، سینه زنی
مادری میگه بمیرم ای پسرم بی کفنی
تا نوکر فاطمه ام آقای همه ام
شب های جمعه علقمه ام
کربلا کربلا عکس حرم سنگ صبوره
کربلا کربلا سلامم از راه دوره
لیلی گریه می کرد و مرتضی نوحه می خواند..
#نویسنده_زهرا_بانو🌈
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
@ansar_velayat_313