🌹#با_شهدا|شهید علیرضا موحد دانش
✍️ عروسی علیرضا موحد
▫️روزی که امام رحمه الله علیرضا موحد دانش، فرمانده تیپ سیدالشهدا و همسرش را عقد کرد، علی با دست چپش دست امام رحمه الله را گرفت و بوسید. وقتی از حضور امام رحمه الله بیرون آمدند، همسرش پرسید، چرا با دست راست دست امام رحمه الله را نگرفتی؟ گفت ترسیدم امام رحمه الله متوجه دست مصنوعیام شود و غصهدار شود. علی اصرار داشت مراسم عروسی را در مسجد و با تعارف مقداری خرما برگزار کنند نظرش این بود که خبر مراسم را با پخش اعلامیه به گوش دوستان و آشنایان برساند؛ اما خانواده علی زیر بار نرفت. اگرچه مراسم عروسی در نهایت سادگی، تنها با سخنرانی، فرمانده سپاه تهران و فرستادن صلوات در مسجد برگزار شد، اما خانواده توانست شیرینی را جایگزین خرما کند.
📚 راوی: همسر شهید علیرضا موحد دانش
#پنجشنبههاویادشهدا
🌱عشق را بـا خـون خـود کردی تـو معنـا ای شهیـد!
🌱خـویـش را بـردی بـه اوج عـرش اعـلا ، ای شهید!
🌱زنـدگی تسلیمِ تـو شد ، مــرگ خــالی از عــدم
🌱زنـده تــر از تـو نمی بینـم بـه دنیــــا ای شهیـــــد!
🍃 پنجشنبه و یادشهدا با ذکر صلوات
🌴امام صادق (علیه السلام):
📿اگر بندهای نماز صبح خود را به هنگام طلوع فجر (اول وقت) بخواند، ثواب این نماز دوبار در نامه اعمال او نوشته میشود. یعنی هم فرشتگان روز و هم فرشتگان شب ثواب آن را مینویسند.
📗(جلد سوم الکافی)
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
#محاسبهمراقبه
جزء جزء لحظاتتان را کنترل کنید، بر روی اعمالتان مراقبت داشته باشید، طوری که بعد از یک روز که پشت سر گذاشتی امام زمان شب پایین پرونده ات بنویسند: این #سالکالیالله خوبی است.
❌نشود از #صبح ساعت هفت هشت بلند شدی تا #شب که به رختخواب می روی طوری عمل کنی که آقا با نگاه به پرونده ات بگویند: این چه شیعه ای است، چه سالکی است؟!؟!
☄یک سالک الی الله صبح هنوز چشم باز نکرده میگوید: "السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان"
🔻در طول روز در تمام ساعات به یاد اربابش است،
❌مبادا عملی از من سر بزند که امام زمانم را برنجانم، شب هم که به رختخواب میرود می گوید: آقا من سعی خودم را کردم، اگر خطایی از من سر زد، جهل داشتم، شما رحمةللعالمینی، مرا ببخش.
#اینگونهباشیم
🔆 #پندانه
✍ طمع، عزت را از انسان میگیرد
🔹عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
🔸کودکان در آن مسجد درس میخواندند و وقت نانخوردن كودكان بود.
🔹دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
🔸در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست.
🔹آن كودک گفت:
اگر خواهی كه پارهای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
🔸آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو داد.
🔹بار دیگر بانگ میكرد و پارهای دیگر میگرفت. همچنین بانگ میكرد و حلوا میگرفت.
🔸عارف در آنان مینگریست و میگریست.
🔹كسی از او پرسید:
ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شدهای؟
🔸عارف گفت:
نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت میكرد و طمع از حلوای او برمیداشت، سگ همچون خویشتنی نمیشد.
محمد جنام مشکی می پوشم، محبوبی حسین عربی .mp3
8.24M
◾️ کاشکی اربعین با دست ساقی
◾️ مهمانم کنی چای عراقی
◾️ محبوبی حسین ❤️
🌼 عربی فارسی
🎧 محمد الجنامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌱
🎥 کلیپ زیبای دعای بابا
🌹🌱یاوران مهدی همیشه به یاد امام زمان باشیم و برای آمدنش دعا کنیم🌹🌱
#کلیپ
#بوستان_عترت