قاری قرآن من
بیقرار بودم
اشک که داروی آرامشم بود
نمیتوانست دیگر آرامم کند.
قرآنی رسید به دستم.
بوی کسی را میداد که دوستش داشتم.
گذاشتم روی قلبم
قلبم آرام گرفت.
یاد تو افتادم
و قرآنی که با آن
کلام خدا را با نفسهای الهیات زمزمه میکنی.
#آقا!
قرآن تو با خط کدام خوشنویس نگاشته شده؟
چند بار با این قرآن با خدا عشقبازی کردهای؟
قرآنت را شبها کجا میگذاری؟
جنس جلد قرآن تو از چیست؟
تو هم انگشتت را زیر آیهها میکشی و قرآن میخوانی؟
به آیههای عذاب که میرسی
اشک میریزی و میریزد روی صفحههای قرآنت؟
تو گلبرگهای محمدی میگذاری لابلای صفحههای قرآنت
یا گل یاس یا نرگس و یا شاید مریم؟
از اینها که بگذریم
آیا تا به حال به کسی قرآنی هدیه دادهای؟
آدم خوبی بوده یا بد؟
قرآن مایۀ آرامش است. نیست؟
و سرمایۀ هدایت است. نه؟
اگر متبرک به اشک تو باشد
آرامش و هدایتش دو چندان میشود.
اشتباه میکنم؟
تو از من بیقرارتر کسی را سراغ داری؟
و بگو تا بدانم گمراهتر از من کیست؟
پس چه کسی محتاجتر از من به قرآن توست؟
کاری که ندارد برای تو
میشود تا شب بخیرم را نگفتهام
قرآنت را بیاوری و هدیه کنی به من؟
کمی صبر میکنم
باز هم صبر میکنم
آوردی؟
هنوز هم صبر کنم؟
باشد من شب بخیر را میگویم و باز هم صبر میکنم
شبت بخیر قاری قرآن من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
انصار الشهدا
مرا #خیال تو #بی_خیال عالم کرد! سلام بر #مهدی_فاطمه (عج)
داشتم به این فکر میکردم
که لحظۀ مرگ چه حالی دارد انسان.
با خودم گفتم میشود پیش از رسیدن مرگ
مردن را تجربه کرد؟
و داشتم میگفتم کاش میشد
بیآن که بمیری
طعم جان کندن را بچشی!
گمان میکنم اگر کسی یک بار مردن را تجربه کند
از باقی عمرش بهرۀ بیشتری خواهد برد.
در همین فکرها بودم
که ناگهان به یاد تو افتادم
و با خودم گفتم اگر تو مرا فراموش کنی چه میشود؟
این خیال هنوز در ذهنم خودش را خوب جا نداده بود
که احساس کردم نفسم بالا نمیآید.
تپشهای قلبم به شماره افتاده.
تنم سرد شده.
عرقی سرد روی پیشانیام نشسته.
پایم داشت میلرزید.
چشمهایم تار شده بودند.
زبانم بند آمده بود.
گردنم تاب نگه داشتن سرم را نداشت.
دنبال قبله میگشتم
و به #خیالِ فراموش کردنت التماس میکردم که برود
امّا نمیرفت.
به تو قسمش دادم.
از ذهنم بیرون رفت.
همین که پایش را از ذهنم بیرون گذاشت
نفسم راه افتاد
قلبم تپیدن از نو آغاز کرد
تنم گرم شد
چشمهایم روشن شدند
زبانم باز شد و سرم را رو به آسمان گرفتم و بیاختیار تو را فریاد زدم.
خیالش اگر این بود خودش چیست؟
#آقا!
تو را سوگند میدهم به خودت که مرا فراموش نکن.
من تاب این جان کندن را ندارم.
بگذار امروز تو را این گونه صدا بزنم
تا آرامتر شوم:
صبحت بخیر ای همیشه به یاد من!
#بهانه_بودن